21 - 04 - 2022
متهم نیستم و احضار هم نشدم
اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده سابق نیروی انتظامی با حضور در برنامه «امشب» درباره شایعات بازداشت و فساد مالیاش توضیح داد.
احمدیمقدم که بدون فرم لباس نظامی و با کت و شلوار سیاه سهشنبه در شبکه یک سیما حضور یافت، درباره شایعات بازداشت و فساد مالیاش توضیح داد و همه شایعات را تکذیب کرد.
بخش اول گفتوگو مربوط به خاطرات سردار بود و همزمان با پخش زنده برنامه، زیرنویس دکتر اسماعیل احمدیمقدم را «مشاور عالی رییس نیروی انتظامی» و متولد ۱۳۴۰ در تهران معرفی میکرد.
به گزارش وبسایت تابناک،احمدیمقدم در ابتدای حضورش گفت: «دو سه ماهی است در صداوسیما نیستم؛ یعنی از اواخر مسوولیتم در نیروی انتظامی تاکنون. به هر حال به همه مردم سلام میکنم.»
سردار احمدیمقدم در پخش زنده تلویزیون گفت که «پول معجزه میکند. قاضی را وسط پرونده برداشتند و من هم دو بار درباره پرونده فساد مالی به قاضی توضیح دادم ولی متهم یا زندانی نشدهام» و حتی درباره بازداشت اطرافیان و اعضای خانوادهاش نیز شایعات را تکذیب کرد و گفت: «کسی که شایعه میسازد باید دلیل بیاورد»!
گفتوگوی زیر در آنتن زنده تلویزیون شکل گرفت که مشروح آن را میخوانید.
ایده ما برای پرسش در بخش نخست، گذشته شماست. در بخش دوم در برخی رسانهها مطالبی مطرح شده که میپرسیم. وقتی گفتیم شما مهمان ما هستید، پرسیدند مگر میشود؟ حتما در این موارد صحبت میکنیم… برگردید به دوران جنگ. کردستان بودید؟
ما از قبل از جنگ در کردستان بودیم. از مرداد ۵۸ برای مساله گروههای خلق عرب به خرمشهر اعزام شدیم و روزانه در خرمشهر انفجارهایی داشتیم. در بازار، میدان، مسجدجامع برای شهدا مراسم داشتند و نارنجک انداختند و ۱۲ نفر از مردم شهید شدند. دو ماه آنجا بودیم تا اینکه در ۲۸ مرداد ۵۸ فرمان تاریخی حضرت امام درباره کردستان صادر شد. ما تا مهر در خرمشهر بودیم و بعد به کردستان رفتیم.
چرا وارد سپاه شدید؟ کار نداشتید؟ با اینکه یک ارگان نظامی استخدام میکرده و پول خوبی میداد؟
من سال ۵۷ طلبه بودم و در قم درس میخواندم. ما لیاقت کسوت روحانی شدن را نداریم ولی دانش دینی و کار فرهنگی از ابتدا بود. ما در ابتدای کار بودیم و ملبس نشدیم و خوردیم به تعطیلی و تظاهرات. خیابان دماوند تهران بودیم و کانون درگیری نیروی هوایی بود. بیشترین درگیریها در خیابان ما بود و بچههای مسجد ما یک ستون زرهی را آتش زده بودند. از همانجا به کمیته ملحق شدیم که محلی بود. با محوریت امام جماعت، کمیتهها تشکیل و مسوول امنیت محله شد. با حکم آیتالله مهدویکنی این کمیتهها به صورت خودجوش تشکیل شد و سلاحهایی که از ارتش و پادگانها به دست میآمد، در دستشان بود. بعد از انقلاب به حوزه رفتم تا اواخر بهار. درگیریها زیاد بود؛ در ترکمن صحرا، سیاهکل، کردستان. خلق عرب در خوزستان مشکلاتی را درست کرده بودند. سپاه نیز تشکیلات تازهتاسیسی بود و گروهی که سمتی داشتند، این ایده را بنیان گذاشتند. آمدیم در سپاه و داوطلبی سه ماهه داشت. برای سه ماه آمدم مأموریت و حوزه در مهرماه باز نشد. سه ماه دیگر تمدید کردم، رفتم به کردستان و در جوانرود بودم. دوستی به نام شهید جعفر نجفی داشتم که اهل آشتیان بود. از آیتالله جنتی که مدیر حوزه بود، پرسیدیم «چه کنیم؟» فرمودند: «اگر نیاز است، برگردید.»
چه کسی پارتی شما بود که بلافاصله فرمانده شدید؟
فرمانده بودن خودجوش بود. مانند هیات بود که تقسیم کار پیش میآمد و هر کسی استعدادی داشت. از روز اول که آمدیم ما ۱۸ ساله بودیم و معاون گروهان شدیم. دوستی که سربازی داشت، شد فرمانده. اولش هم در زندان اوین پاسبخش بودم که فراریها و ساواکیها در زندان بودند. در کردستان مسوول تبلیغات سازمان پیشمرگان شدم. ماندگار شدیم. سپاه تا یکسال حقوق نداشت. در دومین ماه، برادری پول میآورد و میگفت پول بردارید و سقفش دو هزار تومان بود که معادل ۶۰۰ هزار تومان الان بود.
پول یک پیکان میشد؟
نه، پیکان ۷۰ هزار تومان بود. کمترین کارمند چهار هزار تومان حقوق میگرفت. خیلیها برنمیداشتند. آنهایی که زن و بچه داشتند، برمیداشتند. بعد از یکسال گفتند حالا که ماندگار شدید، پایه حقوق دو هزار تومان است. اگر همسر، فرزند و مستاجر بودند پولی اضافه میشد و همه در یک رده حقوق میگرفتند. آن وقت جامعه بیطبقه توحیدی مشهور بود. همه دنبال کار بودند نه استخدام و اشتغال.
بین شما و کاک شوکت و آقای طالبانی چه اتفاقی افتاد؟
هم با آقای بارزانی و هم آقای طالبانی رفیقم. در ارومیه، فرمانده بودم و حزب دموکرات کردستان عراق در آنجا و آقای بارزانی بودند. سالها این دو با هم رقیب بودند. در پاییز ۶۱، فرمانده سپاه سردشت بودم. این شهر دو سال و نیم در محاصره احزاب کومله، دموکرات و اشرار داخلی بود و از هوا تدارک میشد. جاده بانه باز شد. کل منطقه دست آنها بود و با هلیکوپتر تدارک میشد. من البته در زمان محاصره نبودم. وقتی محاصره شکست، من شدم فرمانده سپاه سردشت. جاده پیرانشهر-سردشت ۹۰ کیلومتر است ولی عوارض زیادی دارد. زندگی حزب دموکرات آنجا بود. خیلی نبرد سختی بود. گام اول توفیق نسبی داشتیم. از آنجا جلال طالبانی و نیروهای اتحادیه میهنی کردستان عراق هم به دشمنان ما پیوستند. آنها بسیار قوی بودند و با ما وارد جنگ شدند. خیلی جنگهای سختی بود. وقتی الان میگویند شهرهای عراق جنگ است، این در ذهنم میآید.
این جنگ تمام شد و بعد از سه ماه، برف آمد به طوری که نمیتوانستند در سرما بایستند. تنگه گرژال باز شد و آنها عقب نشستند و جلال طالبانی با عراق مصالحه کرد و علیه بارزانی وارد جنگ شد. تا اینکه سال ۶۴ باز هم با صدام وارد جنگ شد. اولین گروهی که عراق به آنها حمله کرد و درخواست دیدهبان دادند و برای حمایت توپخانه کمک خواستند، اینها بودند. من، سرتیپ دادبین و یک دیدهبان به عراق رفتیم و آنجا برای نمایندگان جمهوری اسلامی مهمانی برپا کردند. بارزانی پرسید: «اسم شما چیست؟» گفتم: «من مقدم هستم و ایشان سرهنگ دادبین.» گفت: «کدام مقدم؟ فرمانده سپاه سردشت؟» باور نمیکرد من جوان ۲۵ ساله همان باشم. بعد گفت: «کاک شوکت، کاک علی بیایید.» آمدند. کاک شوکت فرمانده یک آنها بود. از او پرسید: «این را میشناسید؟» و جواب شنید: «نه!» بعد گفت: «مقدم است. همان فرمانده سپاه سردشت.» او هم گفت: «این بلا را شما سر ما آوردید. ما در جنگ سردشت ۹۰ کشته دادیم.» بارزانی گفت: «اگر در جنگتان مردانه جنگیدیم در رفاقت با شما هم مردانهایم.» ایشان تا همین الان نیز به عهد خود با جمهوری اسلامی وفادار ماندند.
امروز با یکی از همرزمان شما صحبت میکردم. گفت آن موقع در کردستان مردم نان نداشتند بخورند.
نه، محاصره بود و واردات غذا و دارو، تحریم شده بود. برای همین مردم در فشار بودند.
آن زمان صدام برای معرفی کردن هر ایرانی مبلغ زیادی گذاشته بود ولی یک کرد، یک ایرانی را نفروخت.
کردها اینطوریاند چه در دشمنی و چه دوستی، روراست هستند.
قرار بود کاک شوکت شما را ببرد پشت عراقیها؟
عملیات فتح یک بود و قرار بود عملیات کرکوک شود و واحدهای نفتی را منهدم کنیم. حدود مهرماه ۶۵ بود که این خاطره را داریم. در عملیات فتح یک توفیق داشتیم دوستان ما تاسیسات نفتی را مورد هدف قرار دهند.
دوستان میگفتند شما خیلی صریح حرف میزنید. گفتند شما زندان هستید؟ اینطور گفتند!
شاید بد نباشد به ریشههای این مساله اشاره کنیم. در چهار ماه پایان دوره تصدی یک پرونده فساد اقتصادی در بنیاد تعاون برخوردیم. آقای منتظر المهدی گفته بود «شرکتها بوده» ولی نه! یک شرکت بوده، یک شرکت سرمایهگذاری به نام «قدر». این شرکت نباید جایی را اداره کند. زیر ۵۰ درصد سهام میخرد یا در بورس کار میکند نباید مدیریت کند. متوجه شدیم آقایان سوءاستفاده کردهاند. یعنی شرکتهایی را در بیرون تاسیس کردهاند و در شرکتهای خودشان سرمایهگذاری میکنند. به آقایان گفتیم این کار خلاف است و شما اموال را برگردانید و ما هم مسامحه میکنیم. اول قبول کردند و بعد گفتند کارشناسی کنیم. بعد دیدند این شرکتها سودآور بوده و گفتند باید بخرید. دیدیم دهها میلیارد تومان باید پول بدهیم این شرکتها را بخریم.
پرونده را بردیم به مرجع قضایی و دیدیم اعمال نفوذ کردند. قاضی وسط پرونده کنار رفت. به مجلس رفتند و وکیل گرفتند و به ما هم گفتند اگر با ما در بیفتی ما خودمان را هم با تو میکشیم پایین. فیلم گرفتهایم و میگذاریم در اینترنت تا مردم بریزند در موسسه قوامین. موسسه قوامین هر کی زمین میخورد، میرود کمک ولی آنها گفتند ما فیلم درست کردیم و میگذاریم در فضای مجازی.
گفتیم حالا که تهدید میکنی «بلغ ما بلغ». دنبال میکنیم. من از دادگاهها ناامید شده بودم. رفتم سراغ آقای آیتالله آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه. حاج آقای خلفی هم تشریف داشتند.
ایشان نامه من را خواند و گفت مگر میشود در وسط پرونده قاضی را انتقال داد؟ طبق قانون، هنگام رسیدگی قاضی قابل انتقال یا انفصال نیست. باید این پرونده را با قاضی ویژه اداره کرد. دستور دادند پرونده از مسیر عادی به دادسرای نظامی برود. قاضی و بازپرس ویژه منصوب شد و پرونده با قوت رسیدگی میشود.
من وارد جزییات نمیشوم چون شخص قاضی منع کرده جزییات را بگویم ولی همان آدمها تهدید خودشان را عملی کردند. خیرخواهان گفتند شما که دارید میروید، بعد از رفتن شما هر کسی آمد پیگیری کند. گفتم من هر آسیبی ببینم مانعی ندارد. باید کارانه برخورد کرد. آن هم برای نیروی انتظامی که خودش با پروندهها برخورد میکند. برخورد شد و از آن روز تا امروز قاضی پرونده دو نامه برایم فرستاده. در آن نامه نوشته شده متهمان ادعا کردهاند با مجوز شما برخی از معاملات انجام شده است. قاضی پرسیده «این حرف راست است یا نه» بنده نه احضار شدم و نه متهم هستم. بیتقواییهای برخی افراد سر جای خودش!
پسر و دامادتان چطور؟
من روز شنبه ۱۸ تیرماه ۸۴ منصوب شدم و روز جمعه قبلش در خانه بیوگرافی نوشتم، همه داراییهای خودم را نوشتم و تقدیم حضرت آقا کردم. روز پایان هم خدمتم نزدیک به اتمام بود، یک نامه نوشتم به حضرت آقا و تشکر کردم به خاطر حمایتهایشان در طول دوران خدمت. تشکر و از قصور خودم عذرخواهی کردم و داراییهای خودم را نوشتم. هیچ فرقی با دارایی روز اولم ندارد. دو دختر دارم که یکیشان دانشجو و دیگری دانشآموز است و در سن کار اقتصادی نیستند. پسرم وکیل است و توصیه کردم وکالت هیچ کار دولتی نپذیر و برو آن پشتها. هم پسرم هم دخترانم هر سه مستاجر هستند و در خانههای زیر ۱۰۰ متر زندگی میکنند و هیچ کار اقتصادی ندارند.
یک جمله درباره پیامبر بگویید.
او رسول همه خوبیهاست.
هیچکس از خانواده شما، پسرتان یا دامادتان در زندان نیست؟
کسانی که شایعه میکنند باید بگویند کدام دادگاه، کدام محکمه، کدام بازداشتگاه هستند. در حقوق داریم البینه علیالمدعی! وقتی سخنگوی قوه قضاییه جناب آقای اژهای میگوید چنین چیزی کذب محض است و قابل شکایت، چه میشود گفت. هر چند من دیگر شکایت نکردم. هر کسی قبلا کرده از او میگذرم و طبعا من راضی به گناه کسی نیستم. اگر کسی حرفی میزند دلیلی را باید اقامه کند. البینه علی المدعی.
یعنی آنها (متهمان) اینقدر قدرتمندند و قاضی را جابهجا کردند؟
نه، پول معجزه میکند. میروند با پول کار میکنند. به قوه قضاییه نمیخواهم اتهام بزنم. روش قبلی (دادگاه عمومی با قاضی معمولی) چند سال طول میکشید. ولی اموال تلف میشد. قاضی سابق اختیار اموال را از آنها گرفته بود و به بنیاد تعاون داده بود ولی با روش معمول به جایی نمیرسیدیم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد