قصه پر غصه از یاد رفتگان

مهدیه بهارمست- پویا اصل باغ– دخترک از صبح تا غروب فال میفروشد، پیرمرد به خاطر آلزایمر نیاز به پرستار دارد، مادر پیری هر روز به امید اینکه فرزندانش به او سر بزنند، با شور و شوق از خواب بیدار میشوند اما نه! گویی همه فراموششان کردهاند. همگی اما یک نقطه مشترک دارند، یک جایی که دلهای آنها را به یکدیگر وصل میکند. نامش سازمان بهزیستی است. اینجا همان مکانی است که باید از درد آنها کم کند، پناهشان باشد، کمکشان کند اما این سازمان توانایی کافی برای انجام این کار را ندارد. عمده کسانی که در این سازمان خدمت میکنند، چالش اصلی پیشرو را کمبود منابع مالی عنوان کردند. سکانداران این نهاد اما حرفی دیگر میزنند؛ بنا بر گفته رییس امور حقوقی و بودجه سازمان بهزیستی، در سال۱۴۰۴ حدود ۱۲۰هزارمیلیارد تومان برای این سازمان بودجه در نظر گرفته شده است. دخل و خرج مستمریبگیران این سازمان اما برخلاف این اظهارات، تراژدی تلخی را بازگو میکند. براساس آمار و ارقامهای موجود، برای معلولانی که از معلولیت شدید رنج میبرند و درآمدی هم ندارند، حداقل ماهانه ۳میلیون و ۵۰۰هزار تومان واریز میشود. با توجه به مبلغی که عنوان شد، این سوال پیش میآید که آیا با ۳میلیون تومان، چرخ زندگی میچرخد؟ در روزگاری که عمده مردم، از مشکلات اقتصادی رنج میبرند، حال و روز بیماران و آسیبدیدگان اجتماعی از همه بدتر است. بسیاری از آنها نه شغلی دارند و نه منبع درآمدی!
مشکلات اقتصادی به ویلچر و عصا هم رحم نمیکند!
همانطور که گفته شد عمده اصلی مشکلات آسیبدیدگان اجتماعی بحث معیشت و اقتصاد است. لحظهای خود را جای بیماران بگذاریم و با ۳میلیون و ۵۰۰هزار تومان برای یک ماه امورات زندگی را بهدست بگیریم. ابتدا از خرید لوازم ضروری بیماران شروع میکنیم: قیمت بسته ۱۴عددی پوشک بزرگسالان در بازار ۴۱۰هزار تومان است. بعضا بسیاری از بیماران ناگزیرند حداقل هر ۱۰روز، یک بسته را خریداری کنند که مجموع دو بسته ۸۲۰هزار تومان میشود. تا اینجای کار حدودا ۲میلیون و ۶۸۰هزار تومان برایمان باقیمانده است. سوند یا کیسه ادرار، پانسمان زخم بستر، پنبه بهداشتی، پمادهای مختلف، سرم شستوشو و… از دیگر لوازمی است که باید در خانه هر بیمار وجود داشته باشد. پماد زخم بستر یکی از مهمترین محصولاتی است که بیماران نخاعی باید از آن استفاده کنند. برای خرید این پماد حدودا باید ۵۰۰هزار تومان هزینه کرد. اگر همه لوازمی که گفته شد را فاکتور بگیریم و سراغ آنها نرویم حدود ۲میلیون و ۱۸۰هزار تومان باقیمانده است. با این مقدار پول باید اقلام خوراکی لازمه را هم تهیه کنیم. اگر بخواهیم کف قیمتها را در این شرایط و اوضاع لحاظ کنیم چیزی حدود ۲میلیون تومان صرف خرید برنج، روغن، حبوبات، لبنیات، میوه و… میشود. ناگفته نماند با ۲میلیون تومان باقیمانده شاید فقط بتوان یک گونی برنج خریداری کرد! اگر چنین چیزی را که گفته شد در نظر بگیریم تا الان فقط ۱۸۰هزار تومان برایمان باقیمانده است!
سوال اصلی که باید پرسید این است: با ۱۸۰هزار تومان تا پایان ماه چگونه میتوان زندگی کرد؟ بحث اجاره مسکن، پوشاک، رفت و آمد، قبوض آب، برق و گاز و هزاران مشکل دیگر. در کنار آن ۳میلیون ۵۰۰هزار مستمری ماهانه، بهزیستی طی اقدامی، حاتم بخشی کرده و ۶۰۰هزار تومان هم کمک هزینه به بیماران پرداخت میکند! حال بازهم این پرسش مطرح است: آیا مسوولان ارشد بهزیستی و دولت، خود میتوانند با چنین مبالغی که برای افراد دارای معلولیت و سالمندان در نظر گرفته شده، حداقلهای معیشت را تامین کنند؟ طبق اخبار مربوطه، متاسفانه با گذشت ۲۵روز از شروع تیرماه، هنوز همین مبلغ ناچیز هم برای مستمریبگیران واریز نشده است! جدای از بحث معیشت بیماران، بحث کار و شغل هم از دیگر معضلات اصلی آنهاست. در شرایطی که حتی برای جوانان دارای مدرک لیسانس و بالاتر، شغل مناسبی پیدا نمیشود.
از یاد رفتگان!
هر ساله برای ادای نذر خود به یکی از آسایشگاههای سالمندان سر میزنیم. یکی از کسانی که در آنجا زندگی میکند، اسمش بیبی مریم است. از بیماری آلزایمر رنج میبرد اما هیچگاه فرزندانش را از یاد نبرده است. به او گفتم مادر من خبرنگار هستم، دوست داری کمی صحبت کنیم؟ گفت: آره مادر. از او پرسیدم چه زمانی به اینجا آمدی؟ آیا دوست داری در سالمندان زندگی کنی؟ بیبی مریم به «جهانصنعت» پاسخ داد: نه مادر جان. اصلا دوست ندارم اینجا بمانم. دلم برای خانه خودم تنگ شده است، قبلا خیلی سرحالتر بودم، هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدم، میرفتم نانوایی، به باغچهای که در حیاط داشتم رسیدگی میکردم. غذا درست میکردم تا بچهها از کلاس و درس به خانه برگردند. یادم نیست چه زمانی به اینجا آمدم، یکسال، دو سال. آهان بعد از اینکه رویا دخترم، برای درس خواندن به خارج رفت، محمد پسربزرگم من را به اینجا آورد. از او پرسیدم چرا محمد تو را به اینجا آورد. بیبی پاسخ داد: «میدونی مادر، پسرم خیلی سرش گرم کار و بار است. از طرفی عروسم زیاد دوست نداشت من با آنها زندگی کنم. این اواخر که من حواسپرتی پیدا کردم، چند ماه محمد شبها پیش من میماند. همسرش از این وضع ناراضی بود، آخر سر منو برد خانه خودش.» چه مدت خانه پسرت زندگی کردی؟ گفت: «مادر چه سوالات سختی از منه پیرزن میپرسی. دقیق یادم نیست. فقط یادم هست که آن روز باران میآمد. عروسم شیرین، من را دوست داشت ولی خیلی وسواسی بود. به خاطر زانو دردم نتوانستم، از جایم بلند شوم به دستشویی برم. خجالت میکشم مادر بقیهاش را تعریف کنم. خودت فهمیدی منظورم چیست.»
«اره خلاصه مادر سرتو درد نیارم، بعد از اون روز، مدام زن محمد به پسرم میگفت مادرت جایش را خیس کرده! من نمیتوانم اینجوری زندگی کنم. حالم بد میشود. آخر سر آمدم اینجا.» شدید دلتنگ نوهاش بود. رایان فرزند مشترک محمد و شیرین است. از نوهاش برایم تعریف کرد: «مادر یک نوه پسری خوشگل دارم، اسمش رای، رایا، آهان رایان است. موقعی که من داشتم میآمدم اینجا، سه یا چهار سالش بود. عاشقش هستم. هر روز با او بازی میکردم، دلم خیلی برایش تنگ شده. موقع تعریف داستان سرگذشتش گریهاش گرفت. من هم بغضم گرفته بود اما دوست داشتم تا آخرین لحظه با او صحبت کنم.
بیبی مریم ادامه داد: «مادر یک موقع تو این کار را انجام ندهی! مادرت را نیاری سالمندان. اینجا آدم جوان را پیر میکند! اینجا من همیشه با بقیه بحثم میشود، همش میگویند فلان چیز را نخورید برایتان ضرر دارد، غذا بینمک میدهند، بهشان غر میزنم که این غذا بیمزه است، میگویند، نمک برای سن شما خوب نیست. مادر به نظرت من پیرم؟» بیبی مریم بعد از گفتن این حرف، شروع به رقصیدن کرد. پیراهنی با زمینه سرمهای به همراه گلهای ریز صورتی به تن داشت. هنگام رقصیدن آن گلهای صورتی خودشان را به این طرف و آن طرف میانداختند. در آن میان یکباره گفت: «مادر بذار کمی آرایش کنم، به خودم برسم دوباره برایت میرقصم. یک موقع نری! حوصلم سر رفته، توام مانند پسرم هستی. دوست دارم امروز برایت حرف بزنم، باهم میوه بخوریم و خاطرات جوانیام را برایت تعریف کنم. آخه محمد الان چند ماهه که بهم سر نزده! رویا هم زنگ میزند، به داداشش کمی فحش میدهد و میگوید: زمانی که برگشت من را میبرد پیش خودش. مادرجان دعا کن، دخترم زود برگرده من را از اینجا ببره.»
مکالمهای که خواندید، فقط بخشی از صحبتهای یک مادر پیر است. در اینجا باید یک نقد تند و تیز هم به کسانی کنیم که یادشان رفته، جایی که الان هستند و ایستادهاند را مدیون زحمتهای همین بزرگوارانند. کسانی که از خود گذشتند تا فرزندانشان در بهترین شرایط بزرگ شوند اما سرانجام دست روزگار و بیمهری فرزندان، آنها را به سرای از یاد رفتگان کشانده است.
دختری که فال میفروشد!
اسمش نگین است. ۱۰سال بیشتر ندارد. طبق گفتههای خودش از ساعت ۷ صبح به مترو میرود و تا ساعت ۹ شب فال میفروشد. از این کار به شدت تنفر دارد ولی به خاطر بیماری مادرش مجبور است تن به این کار دهد. پدر نگین پاکبان بود اما در سیاهی یک شب ماشین به او برخورد کرده و فوت میکند. نگین گفت: «بابام چند سال پیش داشت خیابون رو جارو میزد ولی ماشین بهش زد! رفته پیش خدا. دلم خیلی براش تنگ شده. الان من کار میکنم تا مامانم مریض نمونه.» از او پرسیدم مدرسه میرود که پاسخ داد: نه دو ساله که دیگر مدرسه نمیرم. خیلی دوست دارم مهندس یا مدیر یک شرکت بشم که دیگه بابای هیچ دختری، با ماشین تصادف نکنه!»
آری؛ نگین به خاطر حوادث روزگار، قربانی کودک کاری شده است. همان مسالهای که دولت، بهزیستی، شهرداری و نهادهای مربوطه باید برای حل آن چارهای بیاندیشند اما متاسفانه تنها سهم کودکان کار از این نهادها، چیزی جز برگزاری جلسه و هماندیشی نبوده است. براساس گزارشهای دولتی حدود ۲میلیون کودک کار در ایران وجود دارد. طبق گفته برخی مقامات، اقدامات وسیعی در خصوص حل این معضل انجام شده و تعداد آنها رو به کاهش است اما برخلاف اظهارات، شواهد میدانی بالعکس صحبتهای مطرح شده است. اگر گذرمان به میدانها و خیابانهای اصلی یا مترو بیفتد با تعداد انبوهی از کودکان کار مواجه میشویم؛ کودکانی که هماکنون باید به فکر درس و کتاب باشند اما حالا نانآور خانه شدهاند! نه دولت پاسخگو است و نه شهرداری! بنابر گفته معاون اجتماعی بهزیستی استان اصفهان، ساماندهی کودکان کار ارگان خاص خودش را دارد و بهزیستی در این میان جنبه پذیرش آنها را دارد. در چنین شرایطی که کودکان کار از همه طرف رانده میشوند و هیچکس مسوولیت حل چنین معضلی را گردن نمیگیرد نباید انتظار داشته باشیم تا این کودکان سر و سامان بگیرند.
بهزیستی زیر ذرهبین
سیدحسن موسویچلک، معاون سلامت اجتماعی بهزیستی درباره عملکرد فعلی سازمان به «جهانصنعت» گفت: از چند زاویه میتوان به این موضوع نگاه کرد؛ زاویه اول این است که با تغییر دولت، پویایی بیشتری در سازمان بهزیستی ایجاد شد. این پویایی را ما هم در حوزه سیاستگذاری میبینیم و هم در حوزه عملیات. همین مرحله آخر که جنگ ۱۲ روزه بود، یکی از سازمانهای فعال در تمام استانها، سازمان بهزیستی بود. موضوع دوم، داشتن شرکای اجتماعی است. بیش از ۱۰هزار مرکز غیردولتی شریک سازمان بهزیستی هستند که در انجام وظایف قانونی سازمان همکاری میکنند. نکتهای که باید به آن اشاره کنم این است: تلاش زیادی در سازمان انجام میشود که بتواند در جهت اجرای کامل قوانین اقدام کند. یکجاهایی تحت تاثیر محدودیتهای مالی در کشور هستیم، طبیعتا ممکن است آنطور که ما در بهزیستی میخواهیم، نتوانیم رضایت ذینفعان را جلب کنیم.
وی درباره مبلغ پایین مستمری و تاخیر در روند پرداخت آن افزود: پرداخت مستمریها، در کمیته امداد و بهزیستی شبیه یکدیگر و طبق قانون بودجه است. واقعیت این است که پاسخگوی نیاز افراد چنین مبالغی نیست. فاصله بین حمایتها و هزینهها یک فاصله نگرانکننده است که نیاز به بودجه کافی دارد. باوجود اینکه در سازمان در کنار حمایتهای مستمری ماهانه، حمایتهای غیرمستمر هم وجود دارد اما این کفاف زندگی جامعه هدف را نمیدهد. در واقع اگر منابع لازم را داشته باشیم از حمایت کردن هرچه بیشتر بیماران و آسیبدیدگان استقبال میکنیم ولی محدودیتهای قانونی و مالی مشکلساز شده است.
موسویچلک درباره اقدامات این سازمان اضافه کرد: ما جزو اولین سازمانهایی هستیم که همزمان در مراکز خود حدود ۵۰۰هزار نفر را به صورت شبانهروزی نگهداری میکند. افراد دارای معلولیت، سالمندان، بیماران روانی مزمن، کودکان، آسیبدیدگان اجتماعی و… تنها سازمان دولتی هستیم که چنین وظایفی را در تمام سطوح پیشگیری انجام میدهد.
معاون سلامت اجتماعی بهزیستی درباره اورژانس اجتماعی به «جهانصنعت» توضیح داد: ما برنامهای داریم به نام «اورژانس اجتماعی» که فراگیرترین برنامه اجتماعی در ایران است و رویکرد متفاوتی در شناسایی و حمایت از افراد در معرض آسیب اجتماعی با رویکرد اجتماعی دارد. اگر بخواهیم این برنامه مفید واقع شود مستلزم این است که در تمام کشور اورژانس اجتماعی داشته باشیم. هم اینک ۳۸۱مرکز اورژانس اجتماعی داریم در حالی که باید در همه شهرها چنین مرکزی ایجاد شود، همانگونه که همه شهرها آتشنشانی، پلیس یا مراکز درمانی دارند.
موسویچلک در پایان با اشاره به مشکلات اصلی بیماران افزود: بنده خودم مددکار هستم. میدانم که شرایط چقدر سخت شده است ولی بیش از این براساس منابع فعلی، واقعا در توان سازمان نیست. محدودیتهای مالی، تحریمها، گسترش فقر، کمبود تجهیزات و… همه اینها باعث شدند که نتوانیم خدمات باکیفیتی را ارائه کنیم. الان مستمری حدود یکمیلیون و ۴۰۰هزار تومان است. قبلا حدود ۹۰۰هزار تومان بود. مشخص است نمیتوان با این مبلغ زندگی کرد.
اثربخش نبودن اقدامات بهزیستی
بهروز مروتی، فعال حقوق معلولان در رابطه با اقدامات انجام شده موثر در خصوص معلولان و سالمندان به «جهانصنعت» گفت: بیانصافی است اگر بگوییم هیچ اقدامی تاکنون صورت نگرفته اما مثمرثمر نبوده است. بیشتر سازمان بهزیستی شبیه یک بنگاه شده؛ به عنوان واسطهای که بودجه میگیرد و بین مراکز و افراد توزیع میکند.
وی ادامه داد: در گذشته سازمان بهزیستی که متولی اجرای قانون حمایت از حقوق معلولان بود، خیلی وقتها به جای اینکه به فکر اجرای قانون باشد، در محاکم قضایی از عدم اجرای آن دفاع میکرد. همه اینها برای جامعه هدف یعنی ریسک بیشتر، آسیب بیشتر. این جامعه یکی از محرومترین و اقشار جامعه است. مثل ورزشکار یا هنرمند نیست، صدایی ندارد. هیچکدام از این آدمها، به قول معروف، روا نمیدانند که از این قشر دفاع کنند و متاسفانه صدایشان به جایی نمیرسد.
مروتی درباره وضعیت معیشتی معلولان و آسیبدیدگان افزود: سال به سال مشاهده میکنیم که اوضاع آنها بحرانیتر و بغرنجتر میشود. با توجه به اینکه ایران یکی از سالمندترین کشورهای جهان یا یکی از سریعترین کشورها در مسیر پیر شدن است، هنوز زیرساختهای مناسبی برای حضور افراد سالمند یا دارای معلولیت در جامعه آماده نشده است. آنها در بدیهیترین اموراتشان دچار مشکل هستند. از طرفی هم روسا و مدیران سازمان یکی پس از دیگری عزل و نصب میشوند، بدون اینکه کار زیرساختی انجام دهند.
جدای از بحث معیشتی، در زمینه اشتغال، درمان و دیگر زمینهها معلولان دچار مشکلات جدی شدهاند. به عنوان مثال سازمان برای ایجاد شغل ۱۵۰میلیون تومان وام در نظر گرفته شده که نمیتوان با چنین مبلغی، برای اینها اشتغال ایجاد کرد. از سوی دیگر افراد ناتوان، برای گرفتن یک ویلچر برقی، ماهها در صف انتظار هستند اما تاکنون به آنها تعلق نگرفته است. داستان ما، قصه پرغصه است. سالها میگذرد که اعتراض کردیم. روبهروی مجلس فریاد زدیم اما دولتها ارادهای در خصوص حل مشکلات معلولان ندارند.
روز بهزیستی، فرصتی برای شنیده شدن
۲۵ تیرماه، روز بهزیستی در کشور است. روزی که فقط نباید محدود به یک مناسبت در تقویم یا قربانی جلسات بیفایده مسوولان شود. این روز فرصتی است که صدای ناتوانهای جامعه باید شنیده شود و نگذاریم که حقشان بیش از گذشته پایمال گردد. بهزیستی اگر به دنبال «به زیستن» است و میخواهد به اهداف کلان خود برسد، باید حق خود را فریاد بزند.