فرسایش اعتماد در سایه بحران آب
امیرلطفی حقیقت، رواندرمانگر و پژوهشگر و مدرس مطالعات میانرشتهای
جامعهای که زیر فشار تورم، بیکاری و نابرابری روزگار میگذراند، بیش از هر چیز به اعتماد نیاز دارد؛ اعتماد به اینکه گفتار مسوولان با واقعیت زندگیاش پیوند دارد اما سالهاست این پیوند سست شده است. وعدههایی که داده میشوند و به انجام نمیرسند، آرامآرام نه فقط امید بلکه باور مردم به امکان تغییر را فرسودهاند. جامعهای که از سخنان تکراری خسته شده، دیگر گوش نمیسپارد. خشم فروکش کرده و جای خود را به بیاعتمادی و سکوت داده است. از میان همه بحرانهایی که در این سالها وعده حلشان داده شد، هیچکدام به اندازه بحران آب تصویر روشن فاصله میان شعار و واقعیت نیست. از شمال تا جنوب، از زاگرس تا فلات مرکزی، سرزمین تشنهتر از همیشه است اما سخنان رسمی هنوز از «مدیریت پایدار منابع»، «انتقال بینحوضهای» و «خودکفایی کشاورزی» میگویند. در حالی که در بسیاری از شهرها، آب لولهها شور یا جیرهبندی شده است و کشاورزان زمینهایشان را رها کردهاند، سخن از طرحهای بزرگ و وعدههای پرطمطراق ادامه دارد. مردم وقتی وعدهها را میشنوند و در مقابل بیآبی را لمس میکنند به تدریج نسبت به هر سخن رسمی بدبین میشوند. این بدبینی فقط به حوزه سیاست محدود نمیماند بلکه در روابط اجتماعی نیز نفوذ میکند. کسی که میبیند وعدههای دولتی درباره آب، مسکن یا معیشت تحقق نمییابد، دیگر به وعده همکار، دوست یا حتی خانوادهاش هم با تردید مینگرد. بحران وعدهها، آرام اما عمیق، بنیان اعتماد را در تمام سطوح زندگی فرسوده میکند. بحران آب در ایران، نه فقط مسالهای زیستمحیطی بلکه آینهای از ساختار مدیریت است؛ ساختاری که بیشتر با وعده پیش میرود تا با برنامه. دهههاست گفته میشود «نباید بیش از توان طبیعت برداشت کرد» اما همچنان چاهها عمیقتر میشوند و رودخانهها خشکتر. گفته میشود «الگوی مصرف باید تغییر کند» ولی تبلیغات تشویق به مصرف همچنان ادامه دارد. از طرحهای انتقال آب تا سدسازی، هر پروژه تازه با وعده «حل بحران» معرفی میشود اما در عمل تنها بحران را به نقطهای دیگر منتقل میکند. در شهرها بینظمی در توزیع و افت فشار به اضطرابی روزمره بدل شده است. در روستاها خشک شدن چشمهها مهاجرت را اجتنابناپذیر کرده است. هزاران خانواده از زمین جدا شدهاند و در حاشیه شهرها به زندگی موقت پناه بردهاند. این مهاجرت خاموش نتیجه مستقیم سالها مدیریت وعدهمحور است؛ مدیریتی که با گفتار آرام میگیرد اما در عمل واقعیت را فراموش میکند. در این میان زبان رسمی نیز از اعتبار افتاده است. وقتی مسوولان از «مدیریت جهادی آب» سخن میگویند، مردمی که روزها بدون آب آشامیدنی ماندهاند تنها طعنه میزنند. فاصله میان واژه و واقعیت آنقدر زیاد شده که هر جمله تازه به جای آرامش موجی از تمسخر یا بیاعتمادی را برمیانگیزد. این وضعیت از هر خشکسالی طبیعی خطرناکتر است زیرا جامعهای که اعتمادش خشک شود، دیگر توان همدلی و همکاری ندارد. امروز بحران آب دیگر پدیدهای طبیعی نیست بلکه اجتماعی و اخلاقی است. نشانهای از جامعهای که میان حرف و عملش شکاف افتاده است. وعدههای عملنشده در حوزه آب همچون نماد تمام وعدههای دیگر از مردم تصویری از آینده ساختهاند که باورش دشوار است. وقتی دولتها بهجای تصمیمهای دشوار، به وعدههای ساده پناه میبرند در واقع بحران را به آینده موکول میکنند؛ آیندهای که اکنون فرا رسیده است اما در پس این خستگی هنوز میتوان کورسویی از امید یافت. مردم برخلاف برخی برداشتها واقعیت را میفهمند و صداقت را تشخیص میدهند.
اگر مسوولان به جای شعارهای بزرگ، از محدودیتها و ضعفها سخن بگویند، اگر صادقانه بپذیرند که بسیاری از منابع کشور در آستانه فرسایش هستند، اعتماد از نو شکل میگیرد. جامعه میتواند سختی را تحمل کند اما نه دوگانگی را. بازسازی اعتماد ملی از همین نقطه آغاز میشود: از گفتار صادقانه. نه وعده انتقال آب از دریا، نه طرحهای شتابزده سدسازی بلکه شفافیت درباره آنچه هست و آنچه دیگر نیست. مردم اگر بدانند حقیقت چیست، خود نیز همراه میشوند. دروغ بحران را پنهان نمیکند تنها آن را به سکوتی خطرناک میکشاند. جامعهای که در میان وعدههای بیثمر و رودخانههای خشک زندگی میکند، بیش از هر چیز تشنه اعتماد است. اگر این تشنگی برطرف نشود، دیگر هیچ آبی حتی اگر برسد، نمیتواند فروکش کند. بحران آب شاید دیر یا زود با مدیریت درست مهار شود اما بحران وعدههای عملنشده اگر ادامه یابد، آیندهای خشکتر از هر کویر را در پی خواهد داشت؛ نه از بیآبی بلکه از بیاعتمادی.
  
