22 - 10 - 2019
«علم» اقتصاد و جایزه نوبل
محمدقلی یوسفی*
انتظار این است که جایزه نوبل به کسانی اعطا شود که دارای قابلیتهای علمی و شایستگیهایی بوده که توانستهاند با کشف و نوآوری علمی خود دردی از جامعه و مردم دوا کنند و یا موفق به کشف ناشناختههایی شوند که موجب یک تحول فکری در جامعه شوند. البته این انتظار در رشتههای پزشکی، فیزیک و شیمی و حتی ادبیات بجا بوده و تا حد زیادی کار دانشمندان بسیار موثر بوده است. ابداعات و اختراعات دانشمندان علوم موجب ارتقای سلامت و طولانی شدن عمر انسانها شده و بسیاری از بیماریها را علاج کرده است، لذا از مرگ و میر میلیونها انسان جلوگیری کرده است. دانشمندان با اختراعات و ابداعات خود کمکهای ارزندهای به بشریت کردهاند و وسایل آسایش و آرامش و رفاه بخش وسیعی از مردم را فراهم کردهاند. درمان بیماریهای صعبالعلاج، انواع جراحیها یا کشف داروهای موثر برای کنترل بیماریها و یا در رشته مهندسی تولید برق، اختراع تلفن، موبایل، کامپیوتر، اینترنت، هواپیما و هوش مصنوعی، دستکاریهای ژنتیک و هزاران دستاورد ریز و درشت دیگر که خدمات ارزندهای در رفع مشکلات مردم داشتهاند.
اما در رشته اقتصاد، با وجود گذشت ۶۰ سال از اعطای اولین جایزه توسط بانک سوئد به این رشته نه تنها دستاورد قابل دفاعی نداشته، بلکه حتی برای این رشته مشکلساز بوده است. واقعیت آن است که اقتصاد نه یک علم طبیعی بلکه یک علم اجتماعی است. اقتصاد زیرمجموعه علوم اجتماعی و کنش انسانی است که با تولید، توزیع و مصرف کالاها سروکار دارد و آنها را تحلیل میکند اما محدود به آنها نمیشود. کسانی که اقتصاد را یک علم طبیعی در نظر دارند سعی میکنند منحصرا از دادههای تاریخی با کمک ریاضیات جهت تدوین مدلها و دستیابی به نتایج استفاده کنند. اما واقعیت آن است که تعداد قوانین کشفشده در اقتصاد نسبت به علم فیزیک یا علوم طبیعی بسیار محدود است. دلیل آن البته آشکار است؛ در علوم طبیعی و فیزیک از طریق مشاهدات و انجام آزمونهای تجربی کنترل شده میتوان به نتایج دقیقی دست یافت اما در اقتصاد چنین چیزی غیرمعمول و تقریبا ناممکن است.
اگر بخواهیم اقتصاد را مانند یک علم طبیعی یا فیزیک تعریف کنیم، در آن صورت باید به همان روشی که منظومه شمسی، قانون جاذبه زمین، قوانین حرکت اجسام، سرعت نور، ویژگیهای طبیعی ماده، ساختار اتم، دیانای و ژنوم انسانی بررسی میکنیم، قوانین عرضه و تقاضا، دست نامرئی، مکانیسم قیمت، رقابتمندی، مزیت نسبی حداکثرسازی مطلوبیت و ثروت و تعادل بازار و دیگر قوانین را نیز مطالعه کنیم که نه تنها ناممکن، بلکه نادرست است.اگرچه اعطای جایزه نوبل به پیشنهاد آلفرد نوبل جهت کمک به رفاه و پیشرفت جامعه انسانی برای کسانی که تحقیقات ارزشمندی در رشتههای پزشکی، فیزیک و شیمی و ادبیات انجام میدادند از سال۱۹۰۱ میلادی اعطا میشد، اما سایر رشتهها مانند ریاضیات و علوم اجتماعی و اقتصاد با وجود اهمیت آنها مخصوصا ریاضیات که نقش برجستهای در پیشرفت علم فیزیک داشت به خاطر غیرعلمی و غیرواقعی بودن از شمول این جایزه خارج شدند.اما در سال ۱۹۶۸ یعنی ۶۷ سال بعد به دلایل خاصی با وجود بیمیلی آکادمی علوم سوئد تحت تاثیر لابی قدرتمند آثار لیندبک، مشاور اقتصادی و رییس بانک مرکزی سوئد و اریک لاندبرگ، پروفسور اقتصاد سیاسی دانشگاه استکهلم و گانر میردال، عضو آکادمی سوئد، این جایزه نه با عنوان نوبل اقتصاد بلکه با عنوان دیگری یعنی «جایزه بانک سوئد به یادبود آلفرد نوبل» به اقتصاد اعطا شد، با این توجیه که گفته میشد اقتصاد یک رشته کاربردی است.البته سوئد منابع کافی برای هزینههای عامالمنفعه در اختیار داشت و همینطور منابعی برای جوایز. جالب این است که فرآیند اعطای جایزه اقتصاد، طرح و شکل فرم که باید تکمیل شود دقیقا کپیبرداری از فرم و طرح تحقیق مورد استفاده در علوم پزشکی و فیزیک و شیمی بود بنابراین در اقتصاد نیز باید جداول و سوالات به همان شکل پاسخ داده میشد.قبلا انجمن اقتصاد آمریکا از سال ۱۹۴۷ هر پنج سال یکبار جوایزی را اعطا میکرد. با تصویب این جایزه دولت آمریکا نیز از هزینه کردن پول و اعطای جایزه در این رابطه خودداری میکرد و با بانک سوئد همکاری و هماهنگی لازم را انجام میداد. اعضای کمیته محدود به افراد خاص میشد و لیندبک به مدت ۱۵ سال رییس این کمیته باقی ماند.کمیته نوبل در اعطای اولین جایزه دلایل خود را برای اعطای جایزه به پروفسور فریچ و تینبرگن چنین بیان کرد: «اعطای جایزه به این محققان به خاطر تبدیل اقتصاد به یک علم دقیق ریاضیگونه و مقداری (کمی) انجام شد. در همین متن تاکید بر ریاضیات و اندازهگیری و دوری جستن از تشریح و تبیین غیر کمی-کاری که بیش از یک قرن موجب توسعه این رشته شده بود- شد. همین روش تا دو دهه بعد کم و بیش دنبال شد. به استثنای سال ۱۹۷۴ که جایزه مشترکا به هایک و میردال اعطا شد که البته غیرمنتظره بود چراکه هایک مخالف هر گونه مداخله دولت در اقتصاد و طرفدار بازار آزاد بود که با نظریات چپگرایانه کمیته اعطای نوبل مخالف بود. اما برای ایجاد توازن جایزه اعطا شد. ولی در مجموع این جایزه بیشتر به چپهای لیبرال و کسانی که بیشتر سیاستهای مداخلهگرایانه در اقتصاد را توصیه میکردند اعطا میشد.هایک در همان سخنرانی دریافت جایزه، نارضایتی خود را از این کار اعلام و آن را نادرست میدانست چراکه او اعطای چنین جایزهای را در اقتصاد غیرموجه میدانست و معتقد بود ممکن است نظریاتی اهمیت پیدا کنند که درست نباشند یا نظریات درست کمتر مورد توجه قرار گیرند. این جایزه به خاطر وارد کردن ریاضیات در اقتصاد و تشریح بازار به صورت معادلات ریاضی به افراد دیگر مانند هیکس، ارو و دبرو و دیگران اعطا شد. اما در بیشتر موارد نتایج ناامیدننده بوده و موجب گسترش انتقادات زیادی شد. در برخی مواقع به نظریات متناقض و حتی ضد یکدیگر جوایزی اعطا میشد. البته حرف و حدیثهای دیگری هم مطرح میشد مثل نادیده گرفتن نقش زنان و یا محققین سایر کشورها و یا مسائل دیگر و غیره که ورود به آنها بحث را به درازا میکشاند.اما با گسترش اعتراضات در سالهای اخیر مخصوصا در دو دهه اخیر، این جایزه به دیدگاههایی داده شد که کمکم با نظریات نئوکلاسیکها فاصله و زاویه داشتهاند. مخصوصا به نظریات اقتصاددانان نهادگرا، اقتصاددانان مکتب رفتاری و مکتب پیچیدگی و دیگر اقتصاددانانی مانند رومر و نوردهاوس اعطا شد که با نظریات نئوکلاسیک زاویه داشتهاند.
در حقیقت اعضای کمیته نوبل اقتصاد، به مرور به نارساییهای مکتب نئوکلاسیک اذعان میکنند. برای مثال کمیته جایزه نوبل در متنی که منتشر کرد، دلایل خود را جهت اعطای جایزه نوبل اقتصاد به ریچارد اچ تیلر چنین بیان کرده است:
«هدف اقتصاددانان این بوده است که برای رفتار انسانها و اثرات متقابل آنها در بازارها و دیگر زمینههای اقتصادی مدلسازی کنند. اما ما انسانها به روشهای پیچیدهای رفتار میکنیم. اگرچه سعی میکنیم تصمیمات عقلایی بگیریم اما توانایی تشخیص و ارادهمان محدود است. اگرچه تصمیمات ما اغلب با منافع شخصی همراه است اما ما همچنین به عدل و انصاف هم پایبندیم. از این گذشته توانایی تشخیص، خودکنترلیها و انگیزهها بین افراد مختلف بسیار متفاوت است. برای اینکه مدلهای مناسب و مفید ساخته شوند، اقتصاددانان فرضیات را ساده میکنند. یک سادهسازی عادی و مفید این است که چنین فرض شود که فعالان اقتصادی کاملا عقلایی هستند. این سادهسازی به اقتصاددانان کمک کرده تا مدلهای قدرتمندی بسازند تا ابعاد مختلف بازار و موضوعات اقتصادی را تحلیل کنند. با این وجود اقتصاددانان و روانشناسان شواهد و مستندات زیادی در اختیار دارند که نشان میدهد انحراف سیستماتیکی در رفتارهای عقلایی استاندارد اقتصاد نئوکلاسیک است. با شامل نمودن تحقیقات روانشناسی در تحلیلهای سنتی اقتصاد، حوزه اقتصاد رفتاری پایهریزی شده است. یک حوزه شکوفایی است که تاثیر قابلتوجهی بر حوزههای مختلف اقتصادی دارد.»
اگر متن فوق را با متن و دلایلی که کمیته جایزه نوبل در دهه اول به مناسبت اعطای جایزه نوبل تشریح میکرد با هم مقایسه کنیم خواهیم دید که اینها نقطه مقابل و در تضاد با هم قرار دارند. در آنجا به خاطر وارد کردن معادلات ریاضی در اقتصاد جایزه داده میشد اما در سالهای اخیر برعکس جایزه فوق به خاطر تحلیلهای واقعبینانهتر و نه مدلهای ریاضیگونه جایزه اعطا میشود. البته نمیتوان انتظار داشت اصلاحات و واقعی کردن علم اقتصاد در کوتاهمدت اتفاق بیفتد چرا که متاسفانه افراد و گروههای ذینفع و یا نادان بسیاری در دنیا در گسترش این تفکرات نقش داشته و برای آنها «جنبه حیثیتی» پیدا کرده است.
جایزه امسال به بنرجی، دوفلو و کرمر اعطا شد. بنرجی فعال سیاسی و دانشجوی دانشگاه جواهر لعل نهرو در هند بود که ده روزی را هم در زندان گذراند و مادر او هم اقتصاددان و استاد دانشگاه بود همراه با همسرش دوفلو که با ۴۶ سال سن جوانترین کسی است که تاکنون جایزه نوبل به او اعطا شده و و کرمر که بیشتر تکنوکرات بوده و هر سه از حمایت برخی نهادها و افراد پر نفوذ برخوردار بودهاند و با دولتها در کشورهای مختلف آفریقا و هند به عنوان مشاور همکاری میکردهاند، بیشتر تحقیقات خود را حول محور سیاستگذاری دولتی و سیاستهای مداخلهگرایانه مطرح میکردند به همین خاطر نظریات آنها با اقتصاد آزاد منطبق نبوده و حتی برخی اعطای این جایزه را «اعطای جایزه نوبل اقتصاد به احمقان، سیاسیون و تکنوکراتها» و یا آن را «علامت بدی برای اقتصاد نظری» میدانند که در مقالات گوناگونی پس از اعطای این جایزه منتشر شده و قابل دانلود است.
اما واقعیات دردناکتر است و اصولا علم اقتصاد علم مداخلهگرایانه است. اما به نظر من با وجود همه موارد فوق اعطای این جایزه به افراد فوق از این جهت مهم است که تحقیقات آنها در راستای استحکامبخشی به نظریات نئوکلاسیکها نبوده و یا در بین نئوکلاسیکها شناخته شده نیستند، آنها هیچ نظریهای در اقتصاد خرد، اقتصاد کلان، اقتصاد ریاضی و اقتصادسنجی و دیگر موضوعاتی که از نظر اقتصاددانان نئوکلاسیک کلیدی قلمداد میشوند ارائه نکردهاند و یا هیچ کتاب درسی در این زمینهها تدوین و تالیف نکردهاند اما کاری که کردهاند انجام یکسری تحقیقات در زمینه اقتصاد توسعه مخصوصا درباره چگونگی مبارزه با فقر از طریق سیاستهای مداخلهگرایانه دولتی است که البته اهمیت خود را دارد.
اما به نظر من این جایزه پیام مهمی دارد که متاسفانه به آن توجه نمیشود شاید مهمترین آن پذیرش ضعفها و نارساییهای اقتصاد متعارف نئوکلاسیکی است که در ادامه به آنها اشاره خواهم کرد. اما کمیته اعطای نوبل در متنی که به مناسبت اعطای جایزه به بنرجی، دوفلو و کرمر منتشر نمود چنین آورده است:
علیرغم پیشرفت در چند دهه گذشته، فقر جهانی در تمام ابعاد آن همچنان جدی و حاد باقی مانده است. برای مثال بیش از ۷۰۰ میلیون نفر در سطح جهانی با کمترین درآمد روزگار و معیشت خود را میگذرانند. سالانه ۵ میلیون کودک از بیماریهای قابل علاج از بین میروند. اگرچه بخش زیادی از کودکان در کشورهای با درآمد کم و متوسط وارد مدرسه میشوند اما بخش زیادی هم ترک تحصیل میکنند، به طوری که آنها فاقد توان خواندن و نوشتن و ریاضیات هستند. حال این مساله که چگونه میتوان به نحو موثر فقر را از بین برد از جمله مسائل مهمی است که اقتصاد با آن مواجه است.
بدین ترتیب با تاکید بر ضرورت فقرزدایی، به عنوان یک موضوع اولویتدار به نظر میرسد کمیته اعطای جایزه نوبل از مواضع نئوکلاسیکی خود درباره تئوریهای رشد و غیره ناامید شدهاند و پس از انتقادات فراوان به این نظریات این کمیته آرام آرام در حال تغییر مواضع خود است. جالب این است که نئوکلاسیکها اعتقادی به اقتصاد توسعه نداشتهاند اما حالا به موضوعات توسعه جایزه اعطا میکنند!
واقعیت آن است که اقتصاد توسعه یکی از درسهای بسیار مهم و کاربردی است که با رشد اقتصادی متفاوت است اما متاسفانه کمتر جدی گرفته شده است. به نظر من همانگونه که در کتاب «استراتژیهای رشد و توسعه» به آن اشاره کردهام، اقتصاد توسعه یک موضوع کلینیکی است. بدین معنی که ابتدا مشکل شناسایی و برای رفع آن سیاستگذاری میشود. اما یکی دیگر از نکات قابل تامل در این جایزه تاکید و تایید «محدودیت عقلانیت» است که نقطه مقابل عقلانیت دکارتی است که اساس بحثهای اقتصاددانان نئوکلاسیک است. در متنی که کمیته در تایید تحقیقات محققان مذکور منتشر کردند آمده است که مردم همیشه عقلایی تصمیم نمیگیرند. مردم فقیر هم حتی از امکانات محدودی که دارند به درستی استفاده نمیکنند. حتی از بهکارگیری تکنولوژی مدرن کمهزینه و قابل دسترس هم اکراه دارند. اگرچه میتواند زندگی آنها را بهبود ببخشد. حتی خردهمالکان حاضر به انجام نوآفرینی کوچک نیستند و اقدامی نمیکنند، نظیر بهکارگیری کود شیمیایی و یا استفاده از حداقل امکاناتی که میتواند زندگی آنها را بهبود بخشد. آنها زمان حال را به آینده ترجیح میدهند، بنابراین کمکهای موقت دولتی را به کمکهای بلندمدت ترجیح میدهند و لذا سوبسید را به سرمایهگذاری بلندمدت ترجیح میدهند و غیره.
نکته مهم دیگر به نظر من تاکید بر مطالعات میدانی و نه کتابخانهای و آمارهای منتشر شده بانکها و دستگاههای دولتی و نهادهای رسمی است که بیشتر جنبه تاریخی دارند و کمکی به برای رفع مشکل یا برای سیاستگذاری نمیکنند. برعکس شرکتکنندگان در مطالعات میدانی که روزانه تصمیم میگیرند و تصمیمات آنها تحت شرایط روز و محیط قرار دارد و بنابراین یافتههای این تحقیقات کمک بیشتری به درک ما از مسائل میکند و در ارائه راهحل مناسب حائز اهمیت هستند. همانگونه که در تحقیقات محققان مذکور آمده هدفمند کردن کمکهای آموزشی به گروههای هدف و نه پرداخت یارانه کور به همه اشخاص مهم است زیرا همه مشکلات مشابه ندارند برای مثال برای رفع یک مشکل باید موضوع را به بخشهای ریز تقسیم و برای هریک راهحل جداگانهای ارائه کرد. برخی دانشآموزان فقیر گرسنه به مدرسه میروند و برخی کتاب ندارند و باید بین کمکهای غذایی و یا دادن کتاب مجانی تصمیم گرفته شود و همه مشکلات مشابه ندارند.
تاکید بر فرد نکته دیگری است که حائز اهمیت است. واقعیت آن است که بخش اعظم چیزی را که ما میخواهیم بهبود بخشیم نظیر دستاوردهای آموزشی منعکسکننده تصمیمات متعدد فردی است برای مثال در بین دانشآموزان، در بین والدین و در بین معلمان و غیره. توسعه پایدار مستلزم این است که بفهمیم چرا چنین تصمیماتی میگیرند و نیروها و عوامل موثر بر تصمیمات آنها کدامند؟
شاید بهترین راه بررسی مسائل عمومی و یا بررسی تاثیر نوع مداخلات و حتی تاثیر سیاستهای دولتمردان مطالعات میدانی است. دیتون برنده نوبل اقتصاد ۲۰۱۵ با مطالعه میدانی خود اقتصاد توسعه را به تحلیلهای خرد هدایت کرد. او همچنین این ایده را مطرح کرد که اندازهگیری سطح رفاه مردم فقیر باید همراه با روش مبارزه موثر با آن باشد. اهمیت رشته اقتصاد توسعه در مطالعات و تحقیقات میدانی است. در حقیقت همانگونه که کمیته اعطای جایزه نوبل گفته است اهمیت مطالعات میدانی در مقایسه با روشهای دیگر برای اقتصاد به دو دلیل مهم است: اول اینکه شرکتکنندگان در تحقیق در عمل به معنی واقعی متناسب با شرایط محیطی به صورت روزانه تصمیم میگیرند نه به صورت تحقیقات رسمی که بر اساس اطلاعات و دادههای منتشر شده دستگاههای دولتی که بیشتر جنبه تاریخی دارند و به صورت فرمایشی و صوری است. دوم اینکه چون بخش اعظم چیزی را که میخواهیم بهبود بخشیم مثل دستاوردهای آموزشی منعکسکننده تصمیمات متعدد فردی است که باید در بین دانشآموزان، والدین و معلمان بررسی شود، لذا توسعه پایدار و بهبود شرایط مستلزم درک این مساله است که مردم چگونه تصمیم میگیرند و عوامل موثر بر تصمیمات آنها کدام است.
واقعیت این است که فقر ابعاد مختلفی دارد اما برای مبارزه با آن باید ریشههای فقر شناسایی شود و سپس هر مشکل به ابعاد ریزتر تجزیه شود تا قابل مدیریت باشند. مثلا اگر آموزش و بهداشت را جنبههای مختلف فقر بدانیم هر کدام علل و عوامل متعددی دارند. باید دید چگونه میتوان با هر عامل متناسب با خود آن مبارزه کرد. هر یک مشکل متفاوتی دارند بنابراین نمیتوان برای همه یک نسخه نوشت. مثلا مشکل آموزش را باید هم از نظر وضعیت دانشآموز، والدین و معلم جداگانه بررسی کرد و نمیتوان به صورت کلی همه را یک کاسه کرد. روش سنجش کنترل شده تصادفی یک روش تخمین تاثیر مداخلات یا سیاستهای معین است.
استفاده از روش سنجش کنترل شده تصادفی جهت مطالعه عارضههای اقتصادی مشابه کاری است که در رشتههای پزشکی داروسازی یا زیستشناسی انجام میدهند. اقتصاددانان مایلند تاثیر یک «سیاست» یا یک «اقدام» یا «مداخله» را درباره یک موضوع بررسی کنند. آنها مثل داروسازان به یک گروه امتیازی میدهند و به گروه دیگر نمیدهند تا عملکرد آنها را از نظر تاثیر آن «مداخله» مقایسه کنند. مثل آزمایشهای مربوط به کنترل چاقی که افراد را به صورت تصادفی به دو گروه تقسیم میکنند. به یک گروه رژیم غذایی خاص یا داروی معینی میدهند و به گروه دیگر نمیدهند تا تفاوت عملکردها را مقایسه کنند، نه اینکه یک مدل اقتصادسنجی تخیلی طراحی کنند و بعد آن را با استفاده از دادههای تاریخی آزمون کنند و نتیجه مبهمی از آن بگیرند.
البته برخلاف رشتههای پزشکی و داروسازی و زیستشناسی تعیین دقیق رابطه علیت در اقتصاد مشکل اساسی دارد که از این طریق رفع نمیشود. در این زمینه محققان هلندی در سال ۱۹۸۸تحقیق کردهاند. در حقیقت تخمین اثر یک برنامه روی افراد غیرممکن است. اما میتوان تاثیر متوسط یک برنامه را روی گروهی از افراد سنجید و آن گروه را با گروه مشابه که در معرض این برنامه قرار ندارند مقایسه کرد. اما برای اینکه تحقیق موثر باشد گروهها باید از سایر جنبهها قابل مقایسه باشند. برای پرهیز از برخی دشواریها گروهها به صورت تصادفی انتخاب میشوند.
لازم به ذکر است روش به کار گرفته شده توسط این محققان جدید نیست و آنها اولین کسانی نیستند که این روش را به کار گرفتهاند. توماس (۱۹۹۷) اولین تحقیق در این رابطه را در زمینه تاثیر پرتقال و لیمو در بیماری اسکوربوت یا کمبود ویتامین «ث» در بین ملوانان توسط جیمز لیست در سال ۱۷۴۷ ذکر میکند. در رشته اقتصاد نیز تحقیقات مشابهی در به کارگیری این روش در اقتصاد رفاه، مالیات منفی و سیستمهای آموزشی و غیره توسط هاذمن و ویز (۱۹۸۵)، نیوهاوس (۱۹۸۳)، منسکی گارفینکل (۱۹۹۲)، شوینهارت، بارنز و ولکارت (۱۹۹۳)، هاریسون و لیست (۲۰۰۴)، کارد و دلاویگنا و مالمندر (۲۰۱۱) و چندین نفر دیگر که در گزارش کمیته نوبل هم به آنها اشاره شده است. اما کمیته اعطای نوبل معتقد است بهکارگیری این روش در اقتصاد توسعه استفاده از این روش را گسترش داده است.
البته مطالعات تصادفی اشکالات و محدودیتهای خود را دارد. صاحبنظران برجستهای مانند پیتر کلین، ایسترلی و دیتون به محدودیتهای این روش اشاره کردهاند. برای مثال دیتون (دیتون و کارت رایت ۲۰۱۸) که خود برنده جایزه نوبل در رشته اقتصاد است در این باره معتقد است سنجش کنترل شده تصادفی در علوم اجتماعی و داروسازی کاملا شناخته شده است. اما مردم و گاهی متخصصین به میزان زیادی به آن روش اعتماد میکنند، در حالی که نتیجه قطعی و دقیقی ارائه نمیکند و ما را از فکر در مورد آنچه مشاهده میکنیم و آنچه مشاهده نمیکنیم معاف نمیکند. یافتن اینکه آیا یک تخمین برحسب شانس ایجاد شده خیلی دشوارتر از آن است که اغلب تصور میشود. نتایج بیشتر برای گروههای مورد آزمون قابلیت کاربرد دارد و تعمیم آن به گروههای مشابه دیگر نیاز به توجیه منطقی و علمی نیاز دارد و درک مفاهیم و نظریات در این رابطه حائز اهمیت هستند. ما نه تنها باید این مساله که چه چیزی کار میکند را بفهمیم، بلکه باید بدانیم چرا چیزها کار میکنند.
چنین تحقیقاتی تنها در موارد خاصی ممکن است مفید واقع شوند که دولت ناچار است در اقتصاد مداخله کند که البته آن هم باید موقتی و در شرایط خاص جهت رفع موانع بازار باشد. اما تحقیقات مذکور مداخله را نه استثنا بلکه قاعده فرض میکنند که برای علم اقتصاد مشکلساز است. تجربیات مداخلات کشورهای سوسیالیستی و دیگر کشورهای توسعهنیافته و زیانهای گسترده اینگونه مداخلات که موجب حیف و میل گسترده منابع حتی در کشورهای مورد مطالعه آنها در آفریقا و هند شد نادیده گرفته شده است و به نظر میرسد کمیته نوبل اقتصاد چشمش را به این واقعیات بسته است. بنابراین بیتوجهی به اقتصاد آزاد و دستاوردهای درخشان کشورهایی که اقتصاد خود را از مداخلات دولتی آزاد کردهاند نتیجه گمراهکنندهای به دست میدهد.
* اقتصاددان
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد