31 - 03 - 2020
صفای ملکآرا
ریحانه جولایی- خاله ملکآرا صدایش میزنند. خودش اما میگوید اسمم ملک است. فارسی را خوب بلد نیست و همان چند کلمه دست و پا شکستهای هم که بلد است آنقدر با لهجه شیرین آذری مخلوط میشود که فهمیدنش کار آسانی نیست. در روستا به فرزی و تمیزی معروف است. خانهاش به قول معروف دسته گل است و هرکس سرزده هم به خانهاش میرود مبهوت تمیزی خانهاش میشود. از میان تلاشش برای فارسی حرف زدن متوجه این میشوم که تمام زندگی و جوانیاش را برای فرزندانش گذاشته است. عکسهای بچهها را روی طاقچه خانه گذاشته و چندتایی را هم به دیوار زده است. قالی و جاجیمهایی را که با دست خودش بافته نشانم میدهد و در حین این کار از پسرهایش میگوید. یکی از پسرها از کودکی علاقه زیادی به موسیقی داشت. برایش لوازم را جور کردم و الان کار موسیقی میکند. در جشنها و عروسیهای مردم میرود و ساز میزند و شبشان را شاد میکند. از اول خودش هم روحیه شادی داشت.
بعد دستم را میگیرد و بقیه خانه را نشانم میدهد. هر چیزی که جلوی دستش باشد و خودش درستش کرده باشد را هم با ذوق نشانم میدهد. «این شال را خودم بافتم. زمستانهای خلخال خیلی سرد میشود، اگر شال و لباس گرم نداشته باشی استخوانت یخ میزند و منم سنی دارم. مراقبم تا سرما نخورم.»
بعد از نشان دادن خانه نوبت حیاط میرسد. خیارهای گل به سرش را دانهدانه نگاه میکند. دست میکشد و بهترینشان را در پاکت کوچکی جمع میکند و به دستم میدهد. میگوید هر کس به خانه من میآید دست خالی بیرون نمیرود. پاکت پر از خیار دستچین شده را به دستم میدهد و دستش را محکم روی دستانم فشار میدهد. حرفهای مردم روستا بیراه نبود؛ خاله ملکآرا عجیب زن باصفایی است.
سمفونی چهرهها، داستان آدمهایی است که کمتر به چشم میآیند.اینجا هر هفته مجالیست برای دیده شدن و خواندن داستانهای کوتاهشان.شما هم میتوانید روایتگر آنهایی باشید که دوست دارید
دیده شوند.
rjoulaei@yahoo.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد