8 - 06 - 2017
شد خزان گلشن آشنایی
مسعود سلیمی- در سالهای نوجوانیام، روزگاری که «رادیو» همهکاره دل و جان مردم بود در یکی از صبحهای جمعه ترانهای پخش شد که با گذشت یک عمر هنوز در گوشم طنینانداز است.
روزها، هفتهها و جمعهها میآمد و میگذشت و من هر بار با شنیدن این ترانه، صاحب احساسی دوگانه میشدم؛ حس و حالی آمیخته از اندوه و لبخند، گویی حادثهای است که میان امید و عاطفه که به سرگشتگی و گم شدن میرسید. یادم نمیرود، یکی از بعدازظهرهای تابستانی، از صبحهای داغ تهران که پس از مدتها قول دادن و وعده شکستن سرانجام داییام، زندهیاد حسن شهرزاد به عهد خود وفا کرد و نزدیکیهای غروب که کمی گرما فرونشسته بود، دست مرا گرفت و راهی شمیران شدیم. آنقدر از دایی و دوستانش درباره شب جمعههای شمیران شنیده بودم که در تنگ غروب تهران، دلم میخواست بال در میآوردم و به اشارهای به میدان شمیران میرسیدم.
در آن شب جمعه فراموشنشدنی که برای نخستینبار چشمم به جمال به قول آن روزیها «سرپل تجریش» روشن شده بود، دست و پایم را گم کرده بودم، طوری که میان موج مردمی که بالا و پایین میرفتند و بساط گردوییها و بستنیفروشیها و صدای ساز و آواز، گویی در عالم دیگری به سیر افاق و انفس مشغول بودم!
در سالهایی که «مرا ببوس» در اوج محبوبیت و ممنوعیت بود و راه به سوی «شبجمعههای شمیران» کج کرده بود، یکباره همان نوای افسونگر به گوشم رسید که زندهیاد حسن شهرزاد هم ناخودآگاه زیر لب زمزمه میکرد؛ «شد خزان گلشن آشنایی».
به قول قدیمیها، این تصنیف به یادماندنی با صدای ماندگار زندهیاد استاد بدیعزاده با خنکای دلنشین شب زیبای شمیران در هم پیچیده بود.
***
«شد خزان گلشن آشنایی» نخستین شعری بود که از رهی معیری شنیدم. در واقع «همان شب جمعه ماندگار»، با پرسش از داییام با نام شاعر، خواننده و آهنگساز آن تصنیف آشنا شدم، اما آشنایی من با رهی با مجموعه شعر «سایه عمر» بیشتر و پیوستهتر شد تا جایی که تصنیفهایی که با شعرهای او ساخته میشدند، بدون استثنا با حال و هوای من، پیوستگی دیرین و دلپذیری برقرار کردهاند که در این میان، «شب جدایی» یا مثلا «کاروان» و بهطور خاص «یاد ایام» همچنان با من زندگی میکنند.
***
شیفتگی و دلدادگی ذاتی رهی که به شیوایی تمام در شعرهایش تجلی میکند، او را با برنامه ماندگار «گلها»ی رادیو که به همت زندهیاد داود پیرنیا، برقرار شده بود، پیوند داد تا برخی از بهترین برنامههای «گلهای رنگارنگ» با همکاری رهی شکل گرفته باشد.
رهی بیتردید در زمره چند غزلسرای بزرگ معاصر در کنار بزرگ دیگری چون «سایه» جای دارد.
اگرچه رهی از نامآوران شعر فارسی مانند حافظ، صائب، مولوی و حتی نظامی تاثیر پذیرفته اما دلبستگی و پیوند ذهنی او با سعدی بیش از بقیه در شعرهایش جلوه میکند چراکه مانند شیخ اجل، او نیز بهگونهای میسرود که عشق و دلدادگی، طراوت و روانی همه و همه در نهایت سادگی در دل و جان مخاطب جاری شود.
***
به غیر از تصنیف «شد خزان گلشن آشنایی» که مرا با شعر رهی پیوند داد، «یاد ایام» را هم بسیار و عاشقانه دوست میدارم به ویژه آنجایی که میگوید:
بلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموش
نغمه میبودی مرا تا همزبانی داشتم
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد