14 - 03 - 2017
شب عید نیم قرن پیش
نیمه سال ۱۳۴۵ به عنوان سردبیر اخبار شب به صورت کارمند قراردادی به رادیو ایران وارد شدم. آن زمان خبرگزاری پارس جزوی از رادیو بود و به تهیه و ارائه اخبار و گزارشها میپرداخت. کار ما هر شب آماده کردن پنج بخش خبر خارجی سه دقیقهای بود که از دو تا شش بامداد راس هر ساعت پخش میشد.
تا هفت بامداد ساعت کار ما بود و پارهای اوقات، ما یعنی چند همکار جوان تازه آمده به یاری و کمک بزرگترها میپرداختیم که پیشکسوت بودند و عیالوارتر. یکی از مواقع همکارشناسی، ایام تحویل سال، روز سیزده و چنین مواقعی بود که دوستان بیشتر اجبار به در خانه بودن داشتند.
تحویل سال ۱۳۴۶ حوالی دو بامداد بود و به خواست یکی از مدیران خبری که بر کار ما نظارت و ریاست داشت، قرعه فال کار در ساعت تحویل سال و به ازای آن دو شب تعطیل بعدی به بنده خبرنویس چند ماهه افتاد.پس از آماده کردن چند بخش خبر کوتاه و تحویل آنها به مسوول پخش، خلوتی و سکوت رادیو در میدان ارک، امکان داد به ساختمانهای دیگر نیز سری بزنم و دیگر همکاران تحویل سال را زیارت کنم.
آن زمان ارک، مرکز وزارت اطلاعات و جهانگردی و سازمان انتشارات و تبلیغات بود که در خود پنج ساختمان قدیمی و جدید و فضایی باصفا و بزرگ را جای داده بود.
از در آهنی میدان که وارد میشدیم اطلاعات و مرکز حفاظت فیزیکی رادیو قرار داشت که ریاست آن با بزرگ مرد همیشه در یادماندنی حبیبالله بلور بود. روی میز دفتر جناب بلور هفتسین کوچکی قرار گرفته بود که هر سینش را کشتیگیری، هنرپیشهای یا بدلکاری آورده بود. حبیبالله خان علاوه بر سرمربیگری تیم ملی کشتی ایران در فیلمهای سینمایی نیز به ایفای نقش میپرداخت و معمولا نقش پدر خانوادههای پولدار و پرمشکل را ایفا میکرد که مشخصه ظاهریاش هم روبدوشامبری بر تن و دستمالی بر گردن در منزل در جمع افراد خانواده بود.
عیدی جناب بلور آبنباتهای ترش چندرنگ بود که هر کس بهقدر استطاعت مشت و انگشتان دستی به کاسه میبرد و مجددا یکی از نوچهها آن را پر میکرد.
ساختمان قدیمی روبهروی در ورودی قرار داشت که در طبقه همکف چندین استودیو و در طبقه بالا دفاتر گروهها و برنامهها را در خود جای داده بود.
دومین هفتسین که از اولی قدری رنگینتر و بامحتواتر بود در راهروی ورودی جا داشت که غالبا در ساعت حول و حوش تحویل سال جناب صبحی را میتوانستیم ببینیم که عصازنان میآمد و دیوان حافظی در دست به ذوق و سلیقه و باب طبع هر گذرکننده یا واردشوندهای غزلی از خواجه را نثار میکرد.از در انتهای این ساختمان که خارج میشدیم در کنار در ورودی، آرشیو رادیو بود که در زیرزمین قرار داشت و در کنار آن، ساختمان جدیدتر دو سه طبقه که شامل دفاتر وزیر، معاونان و مدیران کل بود و در ادامه نیز ساختمانی سه طبقه بود که به استودیوهای جدیدتر اختصاص داشت. روبهروی این ساختمان در گوشه شمالغربی ساختمان رادیو، بنای کوچک دوطبقهای بود که خبرگزاری پارس در آن قرار داشت که محل کار ما بود.
از همه ساختمانها بزرگتر و جادارتر، محل استودیو بزرگ بود که گنجایش حدود صد تماشاچی را داشت. در این استودیو بزرگ بود که برنامه مهم و پرشنونده آن زمان، شما و رادیو روزهای سهشنبه ضبط و صبح جمعه از رادیو ایران پخش میشد.
دو استودیو پخش، استودیو و دفاتر برنامه گلها و چندین استودیوی متوسط نیز در این ساختمان قرار داشتند.
آخرین هفتسین در ورودی همین ساختمان چیده شده بود که در چینش آن خانم عاطفی، گوینده و قصهگوی محبوب بچههای ۵۰ سال پیش نقش اساسی داشت که همسر ایشان- آقای مهندس عاطفی- مدیرکل رادیو ایران بود.آن شب در گشتزنی رادیویی، دیدم چراغ دفتر برنامه فرهنگ عامه و زندهیاد سیدابوالقاسم رنجوی شیرازی روشن است. در که زدم اجازه ورود داد و میدانستم که در انتظار من است. استاد و من، منزلمان در تجریش قرار داشت و معمولا من این سید ایران دوست و محقق را از میدان ارک به مقصودبیک شمیران میرساندم و در راه از شنیدن خاطرات و نصایح زندگیسازش بسیار بهره میبردم. در آن شب به او گفتم آقا به تحویل یک ساعت بیشتر نمانده نمیرویم.
گفت برو اتاق کناری و مجموعه زیبای کارهای دستی هموطنان روستایی که برای فرهنگ عامه فرستادهاند را تماشا کن تا من هم کار این برنامه را تمام کرده و به پخش بدهم.
آن شب در نیم قرن پیش ساعت تحویل در داخل خودرو در جوار فرهنگ عامه ساز بزرگ گذشت و عیدی که گرفتم بازگویی چگونگی تحویل سال و آداب آن در گوشه و کنار ایرانزمین بود، از جلفا تا چابهار، از آبادان تا سرخس، از قصرشیرین تا تایباد و از آستارا تا بندرعباس.
هر ساله هنگام تحویل به یاد سیدریش (لقب استاد رنجوی در بین دوستان و همکاران) هستم و شادی و آرامش هر چه بیشتر روانش را آرزو میکنم.
عیدتان مبارک، کامتان شیرین و تحویلتان پر خاطره باد
* پیشکسوت رسانه و فعال فرهنگی
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد