26 - 11 - 2022
ز مثل زندان، مثل زندگی
زهره حاجیان- پشت بعضی از کلمات حس عجیبی پنهان است، حس سردرگمی، حس استیصال، حس تنهایی و نگرانی؛ کلماتی مثل ورشکستگی، زندانی، سلول، ملاقات ،کابینهای شیشهای سالن ملاقات، بند، یوغ، دستبند و… از این دست کلمات هستند.
زندان یک واقعیت از زندگی برخی از آدمهاست؛ آدمهایی که دست سرنوشت آنها را با میلههای زندان آشنا کرده است اما همه آنهایی که ایامی را پشت میلهها گذراندهاند خلافکاران واقعی نیستند و اتفاقی باعث سکونت آنها در زندان شده است.
در چند سال اخیر به تعداد افرادی که به جرم ورشکستگی و مشکلات اقتصادی و مالی و برگشت چک به زندان افتادهاند افزوده شده است؛ افرادی که شاید با داشتن کسب و کار مناسب و معقول تصور هم نمیکردند که روزی کم بیاورند و زندانی شوند.
این گزارش گفتوگویی کوتاه با یک زندانی و خانواده اوست که ورشکستگی او را راهی زندان اوین کرده بود.
برداشت اول: مرد خانه که نباشد…
مرد خانه را که دستگیر کنند خانه بوی غم میگیرد مخصوصا اینکه آن خانه دختری داشته باشد و مدام هوای بابا کند و کسی نتواند آرامش کند.
مرد خانه که نباشد، خانه بوی بیکسی میگیرد و هر روز که میگذرد مشکلات کوچک و بزرگ از سر و کول خانه بالا میرود و اهل و عیال را مستاصل و نگران میکند.
مرد خانه را که پیش چشمان همسر و خانوادهاش دستگیر کنند دنیا بر سر زن خراب میشود و نمیداند باید غصه نبود مرد خانه را بخورد یا نگران تامین مخارج خانواده و نگاه شماتت بار مردم و اهل فامیل باشد قصه تلخ زندگی خانواده حسینی از همان روز آغاز شد که مشکلات اقتصادی آمدند و مهمان خانه شان شدند.
برداشت دوم: واژه مجرم را یدک میکشم هنوز….
مرد سرش را بالا نمیگرفت. نگاهش را به زمین گره زده بود و گنگ و سردرگم به اتفاقی که برایش رقم خورده بود، فکر میکرد. به این فکر میکرد چه اتفاقی افتاد که او الان جلوی در بزرگ زندان اوین ایستاده و منتظر است با گروهی که نام مجرم را یدک میکشند، به داخل برود؟
محمد با بیان اینکه روزهای سختی را پشت سر گذاشته میگوید: «با ماشین به داخل رفتیم و پس از گرفتن عکسی که بعدها نشانی از مجرم بودنم و انگ سابقه دار بودنم شد به قرنطینه رفتیم سالنی با ۴۰-۳۰ تخت که باید ۲۴ ساعت را در آنجا میماندیم و این برای من که تا آن روز رنگ کلانتری را ندیده بودم، سخت بود.»
برداشت سوم: باید عادت کنی وگرنه کم میآوری
زندگی در سلولهایی که به کریدور میرسد کمی که نه خیلی سخت است. اینکه نتوانی بیرون بروی اینکه همه دنیایت بشود یک چهاردیواری و دور از خانوادهات ثانیهها را بشماری و فکر اینکه الان اهل وعیالت چگونه زندگی را میگذرانند؟ چه میخورند؟ جواب صاحبخانه را چه میدهند؟ جواب نگاههای بد اقوام و بستگان و دوست و آشنا را چه میدهند؟ در مدرسه چگونه به دخترت نگاه میکنند؟ آیا میدانند که پدرش زندانی است؟ نکند همه فهمیده باشند که من زندانم ؟ آینده فرزندانم چه میشود؟ چه کسی به خواستگاری دختر یک زندانی میرود؟ چه کسی حاضر میشود دخترش را به پسر یک زندانی بدهد؟ و… همه این فکرها دیوانهات میکند.
محمد میگوید: «باید هر طوری که بود به شرایط عادت میکردم؛ باید یاد میگرفتم که به کسی اعتماد نکنم، باید میدانستم که روزگار نامردمیهاست و همه به فکر این هستند که کلاهشان را نگه دارند تا باد نبرد و کسی به دیگری کمک نمیکند.»
مرد آه میکشد و به خاطر میآورد روزی که بازاریها به اعتبار مردی و مردانگی معامله میکردند و میگوید: «قدیمترها اگرکسی ورشکسته میشد خود بازاریها کمک میکردند که زمین نخورد و بلند شود. سرمایه میدادند تا یا علی بگوید، از صفر شروع کند و قرضها را بدهد اما الان چه؟ چه کسی به اعتبار مردانگی کار میکند. این روزها اگر یکی فقط یکی از چکهایت به هر دلیل برگشت بخورد همه به هم خبر میدهند و تا چشم به هم بزنی همه چکهایت را برگشت زده و روانه زندانت میکنند…»
برداشت چهارم : چراغ خانه و جای خالی دستپخت خانم خانه…
هر کریدور ۱۰ تا ۱۲ اتاق دارد و هر اتاق حدود ۲۰ تخت. یک یخچال و یک تلویزیون هم جای دو تخت را اشغال کردهاند.
مرد خاطرات روزهای رفتهاش را در زندان به یاد میآورد: «میگویند زمانی که مشغول پخت غذا در چراغ خانه آشپزخانه زندان هستی زمان را نمیفهمی اما من مرتب به یاد بوی غذای همسرم میافتادم و زجر میکشیدم. میدانید در زندان نمیشود همه حرفها را به همه کس گفت. همه که جنبه شنیدن و درک درد دل را ندارند. گاهی مسخرهات میکنند و دلت را میشکنند.
مرد میگوید: «زمان خالی در زندان را هم به قدم زدن، رفتن به کتابخانه، ورزش و خواب
میگذشت اما فکر و خیال مهمان همه دقیقهها و ثانیههایت میشود و رهایت نمیکند.»
برداشت پنجم: خانواده بیشتر درد میکشد
یکی از عذابهای ذهنی یک زندانی این است که پس از آزادی چه بر سرش میآید، نگاه مردم را چگونه تحمل کند و از همه مهمتر کار و زندگی چه میشود.تصورش را بکنید مردی به هر دلیل به زندان افتاده و با اینکه برای آزادیاش روزشماری که نه لحظهشماری میکند، اما نگرانی پیدا کردن کار و رویارویی با عدم اعتماد دیگران به شدت آزارش میدهد.
تعارف که نداریم چه کسی حاضر است به یک زندانی که مهر سابقهدار شدن را بر پیشانی دارد کار بدهد؟ چه کسی حاضر است به او اعتماد کند و کار و بار و احیانا مغازهاش را به او بسپارد؟ حس انزجار و تنفر مردم را چگونه تحمل کند؟
همسر آقای حسینی که کاری جز خانهداری نمیداند، میگوید: روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشتم. نمیدانستم چگونه با این مشکل کنار بیایم. یکی از همسایگان پیشنهاد داد بروم عضو کمیته امداد شوم. رفتم اولش قبول نکردند اما وقتی مدارکم را دیدند و همان همسایهمان همراهم آمد و توضیح داد که فقیر و ندار هستیم و کسی را در تهران نداریم قبول کردند اما تا بیایند و تحقیق کنند دو ماه و نیم گذشت. گفتند بروید انجمن حمایت از زندانیان. رفتم و آنها گفتند از زندان نامه بیاورید که ثابت کند همسرتان زندانی است. با سختی زیاد آن را هم گرفتم و تحویل دادم، اما تا فهمیدند که عضو کمیته هستم قبول نکردند. تصورش را بکنید میخواستند فقط به مدت سه ماه ماهانه ۸۰ هزار تومان بدهند که آن را هم ندادند. تصورش سخت است اما سختیهایی که خانواده زندانیان میکشند خیلی بیشتر از درد خود زندانی است.
برداشت ششم: انگ سابقهدار شدن اگر بگذارد!
آخرش هم معلوم نشد که تعداد زندانیان مالی و ورشکستگانی که در اوین به سر میبرند چند نفر است اما با هر که حرف میزدیم مشکلات مالی را عنوان میکرد.
مرد با بیان این مطلب میگوید: «بیثباتی بازار، بالا رفتن قیمت ارز، عدم اعتماد مردم به یکدیگر، بالا رفتن قیمتها و تورمی که کسی مسوول مهار کردنش نیست، بالا رفتن سطح توقع خانوادهها و فرزندان برای داشتن زندگی بهتر و آرامتر وقتی دست به دست هم دهد شرایطی به وجود میآید که پیامد و نتیجهاش پر شدن زندانهاست.»
مرد با آه بلندی میگوید: «مشکل زندانیان زمانی حادتر میشود که آزاد میشوند و کسی به آنها اعتماد ندارد و نمیتوانند جایی کار کنند. اگر این انگ سابقهدار شدن نبود شاید میشد کاری کرد اما به محض مراجعه از فرد سوءپیشینه میخواهند و این کار را سخت میکند.»
برداشت هفتم: کاش زندان نبود…
نوشتم که پشت بعضی از کلمات حس عجیبی پنهان است. حس غریب خانوادههای زندانیان پس از آزادی هم یکی از این کلمات است. اگر میشد برای اشتغال و درآمدزایی آنها کار کرد شاید خانواده میتوانست رنگ آرامش را ببیند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد