3 - 06 - 2018
روح خشن شهر
شیدا ملکی- ساعت از ۷ بعدازظهر گذشته است و توفانهای خرداد ماه تهران کمی آرام گرفتهاند. خیابان وزرا این ساعت از روزهای آخر هفته تقریبا خلوت است و پیکهای موتوری با آرامی و گاهی با سرعت هنوز هم خیابان را بالا و پایین میکنند. ۲۰۰متر قبل از تقاطع وزرا و خیابان بهشتی، تقریبا روبهروی ساختمان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ناگهان صدای مهیب و داد و فریادی گوش را پر میکند. چند ثانیه هم نگذشته است که صدای فریاد و ناسزا گفتن پیرمردی با موهای جوگندمی که از ماشین خود پیاده شده و کنار آن ایستاده خیابان را غرق در خود میکند.
پیرمردی تقریبا ۶۵ ساله روی آسفالت خیابان نشسته است، کفشهای ساده و ارزانقیمت او از پاهایش درآمده و هر لنگه از کفشهایش به سمتی پرتاب شده است. کلاه کاسکت پلاستیکی سیاه رنگش از سرش بیرون آمده، چند متر دورتر پرتاب شده و ترک برداشته است. جورابهای سفیدی به پا دارد که برای پاهای استخوانی و ضعیف او گشاد است. پاشنه جوراب پای چپ سوراخ است و پاشنه پای ترک خوردهاش را میتوان دید. عابران پیاده موتور پیرمرد را که با جعبه نگهداری غذای زرد و نارنجی روی آسفالت پهن شده است بلند میکنند و وسایل او را از گوشه و کنار خیابان جمع میکنند.
پیرمرد با موهای جوگندمی همچنان کنار ماشین خود ایستاده است و فریاد میزند. او تقریبا سه متر با صحنه تصادف فاصله دارد و صدای فریادهایش پیرمرد پیک رستوران، رانندهای که با او تصادف کرده و عابران را آشفته کرده است. همه را مقصر میداند و با همه توان فریاد میزند. هر ناسزایی که میتواند بر زبان میآورد و حتی موتورسوار که بیشترین آسیب در تصادف را دیده است رها نمیکند. شماره پلاک هر سه وسیله نقلیه که به نظر خودش مقصر هستند را یادداشت میکند و با فریاد به پیرمرد پیک رستوران میگوید: «اگر ترمز نمیکردم به ماشین من میخوردی و ماشینم کلی صدمه میدید. تو مگه چشم نداری پیرمرد…»
ماشین او اما هیچ آسیبی ندیده بود. موتورسوار پاهایش خونین بود و ماشینی که با تصادف کرده بود نیز دچار مشکل شده بود. دردآور اما لحظهای است که جان آدمی در خطر است و دیگری نگران آسیب دیدن مسایل مالی خود است. روح این شهر کجا دچار خفگی شده است که هر روز خنجر تازهای به خود میزند و مردمانش دوست داشتن و آرام بودن را لحظه به لحظه فراموش میکنند؟ مرد جوانی که با پیک رستوران تصادف کرده بود شرایط را کمی آرام کرد و با اورژانس تماس گرفت. پیرمرد همچنان کنار خیابان از درد پا ناله میکرد و مرد جوگندمی که نگران ماشین میانردهاش بود صحنه را ترک کرد.
sheidamaleki.journalist@gmail.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد