1 - 03 - 2018
رقص دخترخاله عروس!
پرویز ملک مرزبان- به عروسی یکی از اقوام به شمال کشور دعوت شدیم، ویلایی داشتند در شهرکی، با حیاط بزرگ، مراسم درمنزل پدر عروس خانم برپابود، نوازندگان جوان ارکستری تدارک دیده بودند، با سازهای مدرن وسنتی که نغمات زیبایی مینواختند، مدعوین با لباسهای آنچنانی گرداگرد حیاط و نزدیکتر به سن، نشسته بودند، میوه وشیرینی میخوردند، و به اجرای هیجانانگیز گروه موسیقی دل سپرده بودند. عروس و داماد هم در پیشانی مجلس، خودنمایی میکردند، رقصندگان پیر و جوان آشوبی به پا کرده بودند، جوانان در پستویی سرمست از نوشیدنی بودند، صدای آمپلی فایر از بلندگوهای استریو فونیک، تا دهها خانه آن طرفتر به گوش میرسید، رقص نور هم غوغا میکرد .
در همین حین که مهمانان سرگرم شادی وتفریح بودند، ناگهان ماموران از در و دیوار وارد حیاط شدند، و چنان ضربتی عمل کردند که هیچیک از نوازندگان نتوانستند پا به فرار بگذارند، خانمها که اوضاع را خطری ارزیابی کردند، هرچه دم دستشان بود را برای پوشش موهای خود به کار گرفتند، یکی کیفش را روی سرش نهاده بود، یکی دستمال کاغذی روی موهایش قرار داده بود، آن دیگری از کت همسرش به عنوان پوشش مویش استفاده میکرد، خلاصه خانمها درصدد پوشاندن موی خود بودند غافل از اینکه دامنهایشان کوتاه و پیراهنهای آنچنانی را به کلی از یاد برده بودند. ماموران ظاهرا کارشان دستگیری نوازندگان بینوا و ضبطآلات موسیقی آنها بود، هنگام خروج سرهایشان را پایین انداخته و به کسی نگاه نمیکردند، ودر آخر پدر عروس وجناب داماد را هم با خود بردند.
عروسی تقریبا به حالت نیمه تعطیل درآمده بود، و همه ماتم گرفته بودند که چه باید کرد، از جا بلند شدم و روی سن رفته وپشت میکروفن که هنوز روشن بود قرارگرفتم، همه منتظر بودند ببینند چه میخواهم بگویم، برای تستِ میکروفن واکو آن گفتم: آه… بلندگوها متعاقب آن شش بار آه را تکرار کردند. آه…آه…آه… آه…. آه. دست در جیب بغل کتم کردم وسازدهنی معروفم رادرآوردم وشروع به نواختن آهنگی ریتمیک رقص کردم، خواهر عروس که رقصنده ماهری بود، پرید روی سن و هماهنگ با نوای سازدهنی رقص را شروع کرد، چراغ بعدی را دختر خاله عروس روشن کرد، وبه همین منوال دوباره مجلس شادی وخوشحالی عروسی بدون حضور داماد وفقط باعروس ادامه یافت .
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد