10 - 02 - 2017
دلمان برای ایران تنگ می شود
فاطمه روشن- اتوبوس پیچ جاده را رد نکرده که اشک از چشمانش سرازیر میشود. «تنها دوچیز اشکم را در میآورد. یکی ناراحتی زیاد و دیگری هیجان از سر خوشحالی.» اشکهایش را پاک میکند و از پنجره مسیر منتهی به فرودگاه را نگاه میکند. ایکسنیا راهنمای گردشگر اهل آتن است. ایران را دوست دارد و دلش نمیخواهد به این زودی ترکش کند. «الان هم خوشحال هستم و هم ناراحت. ایران را دیدم و شگفتزده شدم، از طرفی باید بروم و ناراحتم.» تنها ایکسنیای یونانی نیست که به وقت بازگشت چشمانش تر میشود. بیش از ۸۰ درصد راهنمایان شرکتکننده دیگر هم تا به حال به ایران نیامدهاند و هفدهمین کنوانیسون جهانی راهنمایان گردشگری پایشان را به این کشور باز کرده است. آنها در نخستین تجربهشان چرخی کوتاه در ایران زدهاند و تنها بخشهایی از جاذبههای آن را دیدهاند. با این حال شیفته ایران شدهاند و هرکدام به فکر تنظیم برنامههایشان برای بازگشت هستند.روز آخر است و حال و هوای راهنمایان گردشگری با روزهای نخست کمی متفاوت. چهرههایشان کمی گرفته و خستهاند. بیشترشان ایران را دوست دارند اما گردشگری آن را بیاشکال نمیدانند.هلیانا اشمیت از کشور آلمان، صنعت گردشگری کشورش را با ایران مقایسه میکند: «جمعیت آلمان بیش از ۸۰ میلیون نفر است و ایران بیش از ۸۵ میلیون نفر. مردم ما بیشتر پیر هستند و شما جوان. وسعت کشور ما خیلی کمتر از ایران است، شاید به اندازه یکی از استانهای شما. بناهای تاریخی بیشتری هم دارید اما وضعیت گردشگری ما را ببینید و بعد ایران را. فکر میکنم یکی از مشکلات اصلی گردشگری ایران تبلیغات ضعیف آن است. البته اگر بشود گفت تبلیغی شده.» هلیانا اوضاع سیاسی را هم در گردشگری ایران بیتاثیر نمیداند: «اگر همینطور پیش برود وضعیت گردشگری ایران بهتر و بهتر میشود. پس از چند سال روحانی درهای ایران را باز کرد و اگر دور آینده انتخابات او و یا کسی که سیاستهایش با گردشگری همسو است رای بیاورد ایران یکی از مقاصد گردشگری دنیا خواهد شد.»
پایتختتان را نجات دهید
«یزد را خیلی دوست داشتم، شهری مرموز با معماری زیبا که شما را یاد داستانهای هزار و یک شب میاندازد.» دکتر استانیسلاو، استاد دانشگاه در رشته توریسم شهر پراگ است و با دقت ریز به ریز مشکلات گردشگری یزد را از نظر گذرانده. «مسوولان این شهر به کل فراموش کردهاند کویری زیبا اطراف شهرشان را گرفته که هرکسی دوست دارد شبی را در آن بگذراند. موزههای آن ایستگاهی برای پارک ماشینها و اتوبوسها ندارند. نقشه توریستی هم برای آن طراحی نشده است.» از وضعیت پایتخت هم راضی نیست و میگوید اگر تهران مرکز هر کشور دیگری بود وضعش خیلی فرق میکرد: «شهری را تصور کنید که کوههای زیبا اطراف آن را گرفته، چهار فصل است و اگر از شمال زمستانی آن به سوی جنوب حرکت کنید باید کت تان را دربیاورید چراکه هوا کمکم تابستانی میشود. موزهها و کاخهای زیبایی دارد و گوشه گوشهاش هرکسی را شگفت زده میکند. اما در همین شهر به دلیل آلودگی هوا نمیتوانید ساعتی بچرخید. این ناراحتکننده نیست؟ تمام چک میتواند در تهران جا بگیرد اما وضعیت مدیریتش را ببینید.»
مردم شگفتانگیزند
دم ظهر است و فیروزهای کاشیهای مسجد توی چشم میزند. گلهای سرخابی روسریاش با رنگهای مسجد قاطی شده و از دور پیداست. زیر طاقی مسجد ایستاده و با دوربینش عکسی از سقف برمیدارد. از او عکسی میگیریم و با خوشحالی فریاد میزند: «خدای من! مادرم باید این عکس را ببیند. چقدر با دیدن این روسری
گل دار روی سرم شگفت زده میشود.» بعد از چند دقیقه خندیدن، آهی میکشد و روزهای جوانیاش را به یاد میآورد. روزهایی که میتوانست به ایران بیاید اما نتوانست. «میتوانستم زودتر بیایم، وقتی ۱۵ سالم بود. سالهای انقلاب بود که دوست ایرانیام به تهران دعوتم کرد. اما پدرم اجازه نداد. همیشه حسرتش را خوردم.» پسربچهای دست مادرش را رها میکند و خودش را به آنا میرساند. به انگلیسی سلامی میدهد، خوشامد میگوید و لبخندی میزند. «شگفتانگیز نیست؟ مردم اینجا فوقالعاده هستند. هیچ جای دیگر مثل آنها ندیدهام. دلم میخواهد به ایران برگردم و ماهها بمانم. دربارهاش مطالعه کنم و با مردم گپ بزنم. فکر میکنم حداقل پنج ماه برای دیدن اصفهان وقت لازم دارم. این سفر خیلی کوتاه بود.» آنا مهمان لندنی کنوانسیون است. میگوید به خانه که برگشت اولین کارش پیدا کردن زمانی برای بازگشت به ایران است.
فیلمسازهای ایرانی بینظیرند
«بعد از دیدن اصفهان برای خواهرم نوشتم حسرت میخورم که در اروپا جایی مثل این شهر با آن مسجدهای زیبا نداریم.» دود سیگارش را ول میدهد توی هوا و نگاهش خیره میماند. «باید زودتر به ایران میآمدم.» اهل پاریس است و هنر را خوب میشناسد. «کیارستمی را خیلی دوست داشتم. مرگش همه را ناراحت کرد. شما ایرانیها فیلمسازهای خوبی دارید. اصغر فرهادی یکی از بهترینهاست. فرانسویها کارهایش را تحسین میکنند و دوستش دارند. «جدایی» را چندبار دیدم، بینظیر بود. جعفر پناهی هم کاگردان قابلی است. «تاکسیاش را دوست داشتم.» کاترین ۵۴ ساله، اطلاعات دقیقی از ایران دارد. میگوید تصویر ایران در ذهن مردم غرب با چیزی که واقعا هست متفاوت است: « تصویری که رسانهها از ایران نشان میدهند با چیزی که هست کاملا متفاوت است. سیاست نمیتواند جلوی آشنایی ملتها را بگیرد، شاید تنها برای مدت زمانی کوتاه.» حرفهای روحانی در روز افتتاحیه را به خاطر میآورد و کمی هم درباره سیاست میگوید: «رییسجمهور خوبی دارید، قدرش را بدانید. او یک صلحطلب است اما در عوض آمریکاییها یک احمق را برای خود انتخاب کردهاند. ترامپ با قانون جدید ویزاها نشان داد حتی نمیداند سیاست چیست. مطمئن باشید اگر بخواهد در برابر ایران بایستد هیچ کدام از کشورهای اروپایی در کنارش نخواهند بود.»
کاشان، ایستگاه پایانی
در راه بازگشت همه ناراحتند و خسته. اتوبوس وارد خیابان خواجو میشود چهرهها تغییر میکند. صداها بلندتر میشود و همه با خوشحالی به سمت خواجو میروند. صدای آواز مردی میپیچد توی پل و همه را سرذوق میآورد. زاینده رود چند روزی است پرآب شده و نه تنها توریستها که اصفهانیها را هم آنجا کشانده. بچههای یک دبیرستان با راهنماها سلفی میگیرند و مردم به آنها لبخند میزنند. از روی پل میگذرند و به سمت اتوبوسهایی میروند که قرار است آنها را به ایستگاه قطار ببرد. مقصد آخر کاشان است و پس از آن رفتن به فرودگاه و برگشت به کشورشان. به ایستگاه میرسند و با دوستانشان عکس یادگاری میگیرند. آن وسط پرچم سه رنگ ایران زیر نور آفتاب پیداست. پرچم را دور سرش بسته و با همه عکس میگیرد. دختری اهل پرتقال که میگوید اگر اصفهان را نمیدید سفرش نیمهتمام میماند. کاشانیها منتظر استقبال از آنها هستند.
پلههای بلند و خستگی زیاد
«پلهها امانم را بریده. ناراحتم که نمیتوانم داخل را ببینم اما پاهایم دیگر توانش را ندارند.» توی کوچه دم درِ خانه طباطباییهای کاشان، به دیواری تکیه زده است. سوزان گرولیش ۶۹ ساله اهل انگلستان است و در آفریقای جنوبی زندگی میکند. «با اینکه برنامهها فشرده بود و خسته میشدم، سعی کردم همهجا را ببینم. حتی از نارین قلعه هم بالا رفتم. خیلی از کشورها بین پلههای تاریخی پلههای کاذبی طراحی میکنند. در شیراز هم این را دیدم اما اینجا اینطور نبود. میانگین سنی توریستهایی که به ایران میآیند بالاست و باید فکری برای این مشکل کرد. ایران کشور خاصی است و نمیدانم کی میشود برگشت. دوست دارم فصلی که سرما کمتر است با تور به ایران برگردم اما از ماه مارس تا اکتبر پیک کاری اروپاییهاست. باید برنامهریزی دقیقی برای این کار داشته باشم.» از بین شهرهای ایران، شیراز را دوست داشته و تخت جمشید به نظرش باشکوه آمده. کمی فکر میکند و میزند زیر خنده «خدای من! به کشورم که برگردم چقدر حرف برای گفتن دارم. مطمئنم دوستانم از حرفهای من خسته میشوند.»
قانون کشورم احمقانه است
چند روز پیش بود که در دمای زیر صفر درجه و برف و باد کویری یزد از تپه «برج خاموشان» پایین میآمد و با خوشحالی فریاد میزد «ایران بهترین کشور دنیاست.» اما حالا ناراحتی و اضطراب در نگاهش موج میزند: «دوست ندارم ایران را ترک کنم اما مجبورم. آن هم به خاطر اینکه دولت کشورم، احمق است. چند سال پیش قانونی را تصویب کرده که به خاطر آن شهروندانش نمیتوانند آزادانه به ایران بیایند.» جان فیلیپ ۳۳ ساله، راهنمایی است که از کانادا آمده. پشت سرهم سیگار روشن میکند و میخواهد با موبایلش شمارهای بگیرد: «دوست دارم به تهران برگردم و سری به گالریها بزنم. دوستان زیادی دارم. آنها میتوانند کمکم کنند. تلاش میکنم پیدایشان کنم.» این را که میگوید چشمش به محسن حاجی سعید میافتد، نماینده جدید ایران در هیاتمدیره فدراسیون جهانی راهنمایان گردشگری. از میان جمعیت خودش را به او میرساند تا شاید بتواند بیشتر بماند اما حاجی سعید هم میگوید کاری از دستش ساخته نیست و جان باید به کشورش برگردد.
راهنمایان شرکت کننده در هفدهمین کنوانسیون جهانی راهنمایان گردشگری که حالا
قزوین،همدان،زنجان،شیراز،تهران،اصفهان و کاشان را دیده اند به کشورشان بازگشته اند و در تدارک هستند بازهم به ایران بازگردند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد