14 - 04 - 2022
در جستوجوی سرپناه
مهتاب جودکی- باید از زندان قزل حصار و بلوار ملکآباد گذشت و بین زمینهای خاکی، ساختمانهای نیمهکاره و سولهها رد صدای سگها را گرفت تا به «سرپناه» رسید. جایی که ۳۰۰ سگ در آن پناه گرفتهاند، حیوانات شهری که عاقبت رها شدنشان در خیابانها یا شلیک است یا سرنگ مرگ. شراره پور آرین، مدیر مرکز نگهداری حیوانات «سرپناه» وقتی در سال ۱۳۸۹اینجا را برای نگهداری حیوانات آسیب دیده راه انداخت هیچ خیال نمیکرد که تعدادشان به ۳۰۰ تا برسد و این همه گرفتار شود. «سرپناه» تابلو ندارد اما در ملکآباد کرج که پیش از تاسیس این مرکز سگهای ولگرد زیادی داشت، همه اهالی آدرسش را بلدند.
مدیر مرکز همین چند روز پیش غذای گربههای پناهگاه را آماده میکرد که چرخ گوشت صنعتی انگشتش را قطع کرد و حالا دور دستش باندپیچیده تا انگشت قطع شده دوباره جوش بخورد. روپوش کارش را میپوشد و در زنگ زده را نشان میدهد: «از همین در باید رفت داخل.» همین که در باز میشود، واق واق سگها هم بلندتر میشود و یکی از آنها بیرون میآید: «مینا! برگرد داخل! نگذارید بیایند بیرون، هوا روشن است و راحت دیده میشوند. » سگ به پناهگاه برمیگردد و آدمها در پی آن. همین که اولین قدمها به حیاط پناهگاه باز میشود، سگها آدمها را دوره میکنند. سه کارگر اینجا را میگردانند و شب و روزشان در پناهگاه میگذرد: سرور، ناصر و محمد. محمد سوت میزند و با چوبدستیاش روی زمین میکوبد تا سگها آرام بگیرند: «باید بینشان آرام قدم برداشت.» باید آرام رفت و به سگها مهلت داد که غریبهها را بشناسند. سر و صدایشان بالا میرود، جست و خیز میکنند و بو میکشند. بعد کنار میروند تا گروههای بعدی هم با غریبهها آشنا شوند. محمد باز سوت میزند. پورآرین میگوید: «همیشه اینطوری به آدمها خوشامد میگویند.»
سگها در چند محوطه نگهداری میشوند یا در حیاطی که دورش حصار کشیده شده، در قفسهای بزرگ یا در حیاط اصلی. اینها سگهای خانگی آسیب دیده، رها شده و پیر و ناتوانی هستند که اینجا پناه گرفتهاند. در راهروی کارگران یکی از سگها در اتاقک ته راهرو خرناسه میکشد. پوزهاش را از لای مانع بیرون آورده و راهرو را دید میزند. پورآرین میگوید تازه تیمارش کردهاند: «توله کوچکی بود، جوری کمرش شکسته بود که سرش به دمش چسبیده و بدنش به کل خم شده بود. دکتر گفت نخاعش آسیب دیده اما کم کم درمان شد. خیلی ترسو است، بیشتر که نگاهش میکنی خودش را خیس میکند.» سگ سیاه بیزبان ترسناک به نظر میآید اما همین که آدمها نزدیکش میشوند خودش را عقب میکشد. ایستاده و دور اتاقک میچرخد. مدیر مرکز نزدیکش میرود: «اِبی نترس! ناراحت نباش»!
عقیمسازی نتیجه میدهد، کشتار نه!
یکی از کارگرها میگوید که دیشب هم یک نفر پنج تا سگ آورده و حالا شمار سگها به ۳۰۵ رسیده است. فصل زادآوری است و سگی توی یک حفره رفته و چند توله به دنیا آورده است. تا امروز ۵۰ درصد پناهجویان این سرپناه عقیم شدهاند و درصد عقیم نشده یا هنوز تولهاند یا آسیب دیده: «همه شان باید عقیم شوند وگرنه خیلی زود تعدادشان به میلیون میرسد. تولهها بعد از شش ماه میتوانند زادآوری کنند. از طرفی قابلیت باروری در حیوانات چهار دست و پا واگیر است و خیلی زودتر از شش ماهگی هم میتوانند بالغ شوند.» میگوید تنها چاره عقیمسازی است که هزینه دارد و این کار را انجام میدهند اما خیلی کند. به خاطر ارزان بودن نمیتوانند عمل عقیمسازی را به هر کسی بسپرند. در این میان بعضی پزشکان سرپناه را حمایت میکنند و عمل را ارزانتر حساب میکنند و گاه به رایگان انجام میدهند. پورآرین غلامرضا عابدی را معرفی میکند، پزشک و جراحی که از زمان آغاز راهاندازی پناهگاهها در ایران کارهای درمانی، جراحی و حتی ارتوپدیها را انجام میدهد و بعد میگوید: «اولویت ما با عقیم کردن سگهاست که اقدام فوری آن ۱۰ میلیون هزینه لازم دارد. اگر بخواهیم جمعیت حیوانات خیابانی که بسیاری آنها را موذی و اضافی میدانند کنترل کنیم، تنها راه عقیم کردن است. این کار برای خود حیوان بد نیست. او فکر نمیکند که چیزی را از دست داده، زندگیاش را میکند و به خودش میرسد.»
سرپناه بیشتر از چهار سال است که پا گرفته اما هنوز تابلویی ندارد. مدیر مرکز دلیل را اینطور توضیح میدهد: «هنوز چیزی به نام پناهگاه حیوانات در قانون نیامده. تنها چاره این است که اسم «پرورش سگ» روی کارمان بگذاریم که این هم شدنی نیست چون پرورش سگ یک حرفه درآمدزاست اما کار ما خیریه است و هیچکدامشان را نمیفروشیم.»
اینجا حتی گرانترین نژاد سگ هم در اولین فرصت عقیم میشود. پورآرین میگوید:« ما میخواهیم نژاد سگ را کنترل کنیم که بعد تعداد آنقدر زیاد نشود که عدهای بخواهند آنها را بکشند و فیلمش را پخش کنند، یا آنها را از ترس بیماری و انتقال عفونت بکشند، با ماشین زیر بگیرند و زجرشان دهند. سگ هم مثل ما انسانها جان دارد، ساکن زمین است، به میل خودش به دنیا نیامده و جایی برای زندگی آنها هم باید وجود داشته باشد. ما بارها برای حمایت از این حیوانات جلوی ماشین سگکشها خوابیدیم و درگیری تن به تن با آنها داشتیم.»
آنطور که مدیر سرپناه میگوید برای کنترل جمعیت حیوانات شهری کشتن و تزریق و هر روش دیگری جواب نمیدهد چراکه در نهایت چند تایی حیوان جفتگیری میکنند و در دو زایمان سالانهشان ۲۴ توله دیگر به جمعیت حیوانات اضافه میکنند؛ تولههایی که سه ماه بعد بالغ میشوند و این داستان ادامه دارد...
کاش دردهای ما دیده شود
۱۰ تا ۱۲ میلیون تومان هزینهای است که هر ماه صرف این مرکز میشود. پورآرین خرجها را یک به یک میشمرد: «حقوق کارگران. خرج خورد و خوراک و امکاناتشان، غذای حیوانات، آب، واکسیناسیون و سموم و…» او خود مطب مامایی دارد، جز این بخش دیگر هزینهها را از اجاره خانه ارث پدری جور میکند و همسرش هم کمک خرج است. کمکهای ماهانه مردمی هم خیلی که باشد به سه میلیون تومان میرسد. «چارهای ندارم جز اینکه از جیبم هزینه کنم. این هزینهها ناخودآگاه به من تحمیل شد. اگر میدانستم تا این حد شرایط سخت میشود این کار را انجام نمیدادم. میتوانستم این پول را خرج کار دیگری کنم و زندگی بهتری داشته باشم. در حال حاضر مثل ژاپنیم بعد بمباران اتمی و من هم تسلیم شدهام.»
هفتهای دو بار تانکر آب میخرند، هر تانکر صد هزار تومان و این کار را در تابستان یک روز در میان انجام میدهند. پیکنیکها و روشناییهای گازی یک روز در میان پر میشود و ۱۵ کپسول پخت و پز غذای حیوانات هفتهای دوبار. روزی۷۰ نان و ۲۰۰ تا ۲۵۰ کیلو کله مرغ از کشتارگاهها خریداری میشود،کیلویی ۸۰۰ تومان. هزینه غذا هر ماه مرز پنج میلیون تومان را رد میکند و این بهترین و مفیدترین غذایی است که ماشین کشتارگاه هر روز برای حیوانات میآورد.
هر ماه سه میلیون حقوق کارگران، حداقل ۶۰۰ هزار تومان هم خرد و خوراکشان، هزینه مبارزه با انگل، عمل عقیمسازی، واکسیناسیون و... میشود. پورآرین میگوید: «هیچوقت توصیه نمیکنم که کسی ندیده به ما کمک کند. مردم میتوانند برای بازدید به اینجا بیایند تا اعتماد کنند. مجبور نیستند برای کمک به ما پول بدهند، همین که برای ما قفس بسازند، سقف و در را درست کنند یا هر کاری که توانایی آن را دارند برای ما بس است. کاش دردهای ما دیده شود.»
چشم روی هم گذاشتیم و ۳۰۰ تایی شدیم
« اِبی» آرامتر شده و گوشه اتاقک نشسته. باقی سگها هم زیر آفتاب لمیدهاند و گاهی زوزه خفهای میکشند. شراره پورآرین نگاهش را به سگ پشمالوی سفیدی میدوزد و میگوید: «از بچگی هر حیوان مجروحی که میدیدم میبردمش خانه. بعد که جوان شدم قصه جدیتر شد. سه ماه دامپزشکی خواندم اما یک بچه داشتم و دانشگاه شهر دورتری بود، برای همین ادامه ندادم. دانشجوی مامایی که شدم دوستی پیدا کردم و حیوانات آسیب دیده را میبردیم به باغشان در نیاوران. به زخمیها میرسیدیم و دکتر میبردیمشان. دیگر باغشان شده بود درمانگاه. از کلاغ پاشکسته آنجا بود تا گربه کور. خلاصه هر چه بود برای دل خودمان این کار را میکردیم.»
بعد از آن همسرش خانهای در کرج گرفت که حیاط بزرگی داشت:«مدام به من زنگ میزدند که یک سگ از پنجره افتاده بیاورمش؟ میگفتم بیاور. تماسها ادامه داشت و همین که چشم روی هم گذاشتم حیاط خانه پر از حیوان شده بود. فاطمه معتمدی که مجموعه پناهگاه وفا را مدیریت میکرد و حالا کاناداست پیغام داد که زمینی در هشتگرد دارد و میتوانیم حیوانات بیپناه را آنجا ببریم تا خانوادههایمان اذیت نشوند.»
اولین قدمهای شکل گیری «وفا» که اولین مرکز نگهداری حیوانات است همین زمان بود. فعالان حقوق حیوانات آنجا را نوبتی میچرخاندند. اوایل ۲۵ سگ، بعد به ۶۵ تا رسید و حالا ۴۰۰ تایی و حسابی مجهز شده و شعبه دوم آن هم راه افتاده است. بعد از آن هیات مدیرهای برای پناهگاه تاسیس شد و حالا یکسری آدم آنجا استخدام شدهاند و حقوق میگیرند. مدیر ۴۲ ساله «سرپناه» میگوید: «این زمین را گرفتیم تا حیوانات آسیب دیده وفا و آنها که نیاز به مراقبت بیشتری دارند را اینجا بیاوریم و اوضاعشان که بهتر شد به وفا برگردانیم اما هجوم حیوانات پناهنده آنقدر زیاد بود که اینجا هم پر شد. ۳۰۰ تا سگ برای این محوطه واقعا زیاد است اما چارهای نداریم.»
سگها دوباره بلند میشوند و دور شراره پورآرین را میگیرند. صدا به صدا نمیرسد. سگی با دو تولهاش توی یک قفس بازی میکند. «مینا از سگهای قدیمی و آن یکی ریتاست.» پور آرین میگوید :«سگها مدتی اینجا درمان میشوند و اگر خوب و جوان باشند و کسی آنها را بخواهد با تعهد نامه به متقاضی میسپاریمشان که دیگر این بلاها سرشان نیاید. تعهدنامه را امضا میکنند که اگر به هر دلیلی آن را نخواستند به همینجا برگردانند و حق واگذاری به غیر را هم ندارد. تا صلاحیت متقاضی تایید نشود حیوان را به او نمیسپریم.»
روی چند دبه علامت جمجمه و دو استخوان ضربدری پیداست. ظرفهای سمپاشی گوشهای گذاشته شده. عمر مفید سگها ۱۰ سال است و اگر خوب از آنها نگهداری شود تا ۱۷ سال هم زنده میمانند. بساط سمپاشی هم از ابزار مهیا کردن زندگی بهتر برای سگهاست. تابستان به تابستان برای جلوگیری از هجوم مگس، کرم، کنه، شپش و کک سمپاشی میکنند. «این دور و بر گله زیاد است و گلهداران با آفت مبارزه نمیکنند. خیلی اوقات وقتی میخواهیم به حیواناتشان آمپول ضد انگل بزنیم به ما اعتماد نمیکنند. با شک نگاهمان میکنند و از کنارمان رد میشوند.» باد که میآید انگلهای پوستی جا به جا میشود و به اینجا میرسند. بعد روی زخمهایشان مگس مینشیند و کرم میزند. تابستانها هر کدام از سگها یک حوضچه آب دارند تا آبتنی کنند و حشرات ازشان دور شوند. جز این سگها و محوطهای که در آن هستند مدام با وایتکس و محلول ضد عفونی شسته میشوند.
وقتی آمدند اینجا یک دشت وسیع بود و گلهدارانی که گاه همان دور و بر گوسفند میچراندند. حالا اطراف سرپناه چندتای ساختمان نیمه کاره است. پورآرین تعریف میکند که وقتی ویلایی روبهرویی هنوز کلنگ ساختمان را نزده بود داد و بیداد راه انداخته بود که «نمیگذارم اینجا بمانید.». تا امروز شکایت لفظی زیاد داشتهاند که «به خاطر این حیوانات بچههایمان مریض میشوند. » پورآرین اما توضیح میدهد که اینطور نیست: «باد از تن گوسفندکنه و کک را به سگ منتقل میکند اما به انسان نه. من اینجا کار میکنم و سالمم!» بعد با گله میگوید: «اگر سگها را بیرون ببیند اینجا را روی سر ما خراب میکنند یا اینکه با چوب و چماق، بیرحمانه آنها را میکشند. اینجا هنوز آب و برق ندارد و همین باعث شده کسی از ما شکایت نکند اما اولین تیر برق که اینجا بیاید ما را بیرون خواهند کرد. در خواست دادیم که با شهرداری همکاری کنیم. گفتیم سگها را جمعآوری و زندهگیری میکنیم. برای ما هیچ فرقی نمیکند چه کسی اینجا را راه انداخته و میخواهیم جزو سیستم آنها باشیم اما پیمانکارانی که سگکشی میکنند نمیگذارند چنین اتفاقی بیفتد.»
چرا به کارتنخوابها کمک نمیکنی؟
مدیر مرکز از پرندهای زخمی حرف میزند که دو سال پیش بعد از تماس یکی از فعالان حقوق حیوانات پیگیر شد و نجاتش داد. شکارچی را نفرین میکند و میگوید:« یک شکارچی هر دو بال «باز» کوچک را شکسته بود. دکتر میگفت بهش آمپول بزنیم و راحتش کنیم. گفتم گناه دارد من نگهش میدارم. پاسیو خانه را برایش خالی کردم. بردمش دکتر. گفتند دیگر نمیتواند پرواز کند. تیمارش کردم و ازش نگهداری کردم، روزی یک نصفه ران مرغ میخورد. حسابی با ما اخت شده بود و با دخترم بازی میکرد. اما بعد محیطزیست مامور فرستاد و بردندش.» به پورآرین گفته بودند این پرنده مال محیطزیست است و چند میلیون جریمه میشوی. سر تکان میدهد و میگوید: «همانها بودند که میخواستند پرنده را با آمپول راحت کنند اما ریختند توی خانهام و مثل مجرمها چند بار بردنم کلانتری. بعد هم نفهمیدم چه بلایی سر آن باز آمد.»
توی خانه حیواناتی را نگهداری میکند که وضعیت بدتری دارند؛ گربهای که دستش قطع شده و گربه دیگری که کور و یکی که کر است. خیلیها میپرسند «چرا مدام پیگیر حال حیواناتی و به کارتنخوابها کمک نمیکنی؟» وقتی پیگیر دزدیهای کارگران قبلی بود یک سرباز این سوال را از او پرسید. هفتهای دو سه بار دزد به پناهگاه میزند و هر چه بتواند میبرد بجز سگ. دو سال پیش نگهبانان قبلی این پناهگاه هر چه بود و نبود را بردند از موتوربرق تا تمام قفلها و کلیدها.
میگوید:«همه میگویند بیا کارتن خوابها را جمع کن به جای این کارها . اما با اجازه کی آنها را جمع کنم؟ چند باری خواستم این کار را بکنم اما نشد.» بعد ماجرا را اینطور تعریف میکند :«نگهبانان قبلی مدام مشکل درست میکردند. یک مرد هروئینی بود که سه بچه داشت. زنش هم معتاد بود. صاحب قبلی این ملک میگفت اگر میخواهی رستگار شوی اول اینها را بیرون کن. ولی من با خودم گفتم من که سگ را پناه دادم چرا به اینها پناه ندهم؟ خانهشان یک لونه موش بود. دو دختر ۱۱ و یک پسر سه ساله داشت. مادر شبها بچهها را میبرد گدایی. هرچه پول دادم و تلاش کردم که اینجا بمانند و گدایی نروند نشد. گفتم یکی از دخترانشان را سرپرستی کنیم تا درس بخواند. همسرم قبول نمیکرد و پدرش هم میگفت باید در عوض ۵۰ میلیون بدهی. در را قفل کردم و پول و امکانات دادم که شب گدایی نروند اما باز رفتند. دفعه بعد نگهبان گذاشتم اما دیدم به کل رفتند. بعدها شنیدم پیک نیک منفجر شده و دختر و پسرش سوختهاند و حالا خودشان ماندهاند و یک دختر.»
در سرپناه را میبندد و میگوید: «دست من نیست. کسی بچهای به من نمیدهد که نگهداری کنم. توانم در این حد است که هر حیوان بیپناه شهری را حمایت کنم. اگر مجوز و بودجه، اگر جا و امکانات باشد هر چه موجود بیپناه یعنی هر انسان و گیاه و حیوانی را نگهداری و حمایت میکنم اما تنهایی چطور میتوانم؟ زورم به اینها میرسد. تا وقتی هم که بتوانم اینجا را نگه میدارم اما اگر آدمها حیوان آزاری نکنند و این حیوانها عقیم شوند نیازی به این کارها نیست.»
توی جاده ملک آباد پنج سگ لاغر و پیر رها شدهاند. یا در سایه دیوار لمیدهاند یا وسط خیابان قدم میزنند. سگ پیر وسط جاده میایستد، ماشینها جلویش نیشترمزی میزنند، راهشان را کج میکنند بیتفاوت دور میشوند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد