16 - 10 - 2016
درگیری با مردم یا دفاع از خود
محمد میلانی- «باقی مانده شهریهها را تا آخر آبانماه تصفیه نموده و یادآور میشویم این هزینه به استثنای هزینههای جاری است که در مدرسه صرف نوآموزان خواهد شد و خانوادهها مکلف به پرداخت آنها هستند.»
این پیام کانال تلگرامی است که مدرسه برای برقراری ارتباط هرچه بهتر و صمیمی با اولیای دانشآموزان و بالاخص به نوآموزان پیشدبستانی منتشر کرده است. همچنین عنوان شده الباقی یا همان قسط پایانی شهریه مدرسه دخترم را بهمنماه دریافت میکنند. حالا که مدرسهها باز شده و دانشآموزان با شوق و ذوق به مدرسه میروند، اعلامیه دادهاند که آبانماه به الزام باید تصفیه شود. آن روز که رفتم فرزندم را از مدرسه بیاورم، مادری به مادر دیگری میگفت: هیچ غلطی نمیتوانند بکنند! بهتر اینطوری آدمشان میکنیم. پارسال هم همین حرفها را زدند ولی آخرش خودشان خراب شدند. حرف زدهاند بهمنماه؛ همان بهمنماه.
مادرِ دیگر میگفت: خب اگر با بچههایمان لج کنند چه؟ مگر یادت نیست با دختر خانم…. لج کردند و دخترک از سر کوچه میلرزید و میل آمدن به مدرسه را نداشت. حالا باز بخواهند این کار را بکنند چه!؟ مادر اولی گفت: عزیزم والدین… میخواستند پول ندهند. ما که نمیگوییم الان پرداخت نمیکنیم، پرداخت میکنیم منتها همان بهمنماه. یک کلام.
این موارد برای اغلب والدین و در مناسبات اغلب مدارس با والدین دانشآموزان پیش میآید. اینکه چرا و چگونه این اتفاقات رخ میدهد مهم نیست. اینکه روال مناسبات آموزشوپرورش به این سمت و سو تمایل یافته، بسیار مهم و البته دردناک است. بالطبع حتی در صورت طی روال عادی شاهد بودهایم که از سوی مدیران مدارس یا مدام با والدین برای اخذ شهریهها تماس میگیرند یا با دانشآموز و نوآموز طوری برخورد خواهند کرد که حساب کار دستش بیاید که پدر و مادرش در راستای انجام وظایفشان کوتاهی کردهاند.
این روال وقتی در ذهن برجسته میشود، خواه ناخواه ماشین زمان آدم را به گذشتههایی پرتاب میکند که دانشآموز بودیم. آن روزها هم همین بساط بود. چند روز از مدرسه نگذشته بود که اولیا و مربیان به راه میانداختند. مدیر مدرسه ضمن درخواست از والدین برای تشکیل یک حلقه به نام انجمن اولیا و مربیان در واقع از آنها درخواست برای مشارکت جمعی یا انجام یک کار دائم و ساختارمند گروهی نمیکرد. آنها موظفانی بودند که به خانوادههای دیگر دانشآموزان فشار آورند تا به موقع همان میزان مبلغی که باید به مدرسه پرداخت کنند را پرداخت کنند. این روال پول دادن به مدرسه به اندازهای پیش میرفت که تا امتحانات ثلث سوم هم کشیده میشد. بد زمان و احوالی بود. مدرسه دولتی و معافیت از هزینههای تحصیلی بر اساس قانون اساسی، اما یافتن هزار راه در رو یا حتی علنی برای اخذ پول از خانواده دانشآموزان، آن هم تا جایی که مفهوم دادن پول به مدرسه در مقام خودش بتواند به عنوان یک قاعده ماتقدم ذهنی در اذهان عمومی و اجتماع جا بیفتد که تحصیل مساوی است با صرف هزینه و تحصیل مطلوب مساویتر است با صرف هزینههای بیشتر.
اینگونه شد که امروز نهاد آموزشوپرورش چه در قالب غیرانتفاعی، چه نمونهمردمی و دولتی و چه در قالب موسسهای و حتی نخبهپرور از یک سو تصور تحصیل را در ذهن متبادر میکند و از سویی دیگر مبالغ نهچندان کمی که برای تحصیل فرزندانمان باید هزینه کنیم را نشانمان میدهد. اینگونه بود که نظام آموزشی که همسن و سالان بنده در آن رشد یافتند اینگونه پولی شد و با شروع این وضعیت جدال مردم با نهاد آموزشوپرورش و حتی نامناسبات اخلاقی و رفتاری دانشآموزان با این نهاد برای خودش سبک و طریقی را به وجود آورد. «دانشآموزان دربرابر مدرسه».
نزدیک به سه دهه پیش، بچههایی که پدرانشان پول داشتند آنها را در مدارس غیرانتفاعی ثبت نام میکردند؛ پس از مدتی به عینه میتوانستیم ببینیم که همان دوستان غیرانتفاعی خوانده ما کمکم رفتار و مناسباتشان با نهاد آموزش و حتی طرز تلقیشان از آینده توامان با ادامه تحصیل با ما دولتی درس خواندهها متفاوت میشد. طبیعی هم بود. از یاد نمیبرم سال ۱۳۷۴ سال آخر دبیرستان دبیر عربی با یک شگرد بسیار جالب و بدون اینکه خطا کند همه جملاتش را ناقص ادا میکرد. وقتی یک همکلاسی علت را جویا شد، بدون هیچ اکراهی گفت: این جملاتی که اینجا بیان نمیشوند همان جملاتی هستند که باید در خانههایتان و در قامت معلم خصوصی برایتان بیان کنم، هستند.
این فرآیند متفاوت درس خواندن و متفاوت بودن به نسبت سایر دوستان و همدورهایها دقیقا ساختاری بود که در دانشگاه آزاد تخلیه شد. به این نحو که علاوه بر خیل نوجوانان و جوانانی که از تحصیل در دانشگاههای دولتی محروم میشدند، یا توان حضور علمی در این دانشگاهها را نداشتند درعین حال آموخته بودند که درس خواندن به صورت پولی و صرف هزینه نیز میسر میشود. اینکه حال این فرآیند درست است یا غلط، یا اینکه چه آسیبهایی را طی این سالها با خود به همراه داشته است، دست کم و در ابتدای فرآیند بنیانگذار یک سنت نابجا و غلط بوده است. سنتی که میتوان دربرابر نهاد آموزش قد علم کرد و در وهله دیگر آنکه میتوان با صرف هزینه مالی ساختار آموزشوپرورش را به میل و شیوه دلبخواهی خرید و استفاده به مطلوب کرد.
آموزشوپرورش پر از ایراد است و از نیروهای نخبهاش هم برای کمک استفاده نمیکند
این رسم و سنت درس خواندن و مدرسه و دانشگاه رفتن در جامعهای است که نظام آموزشوپرورش آن پر از اشکال است و هیچ وقت ندیده و نشنیدهایم که این ساختارفعلی، از نیروهای خلاق و نخبه درونش یا حتی تولیدیاش در راستای بهبود و توسعه نظام بنیادیاش کمک گیرد. ساختاری که به اندازه راهروهای مدسههای قدیمی سازش تنگ و تاریک است. ساختاری که زمانی میتواند دم از پویایی و توسعه زند که نخبههای تحصیلیاش در یک چشم به هم زدن در دانشگاههای کشورهای دیگر و به دعوت آنها حضور نیابند. یا آنکه آن نخبهها، بورسیههایی متعهد از سوی آموزشوپرورش باشند که دغدغه توسعه نظام آموزشوپرورش کشورشان یک لحظه خواب راحت در چشمانشان نیاورد. ولی علنا و بدون هیچ اکراهی هیچکدام این مواردی که عنوان میشود، نیست.
بیان این موارد صرفا برای ارائه گزارشی بود که تصاویرش برای خوانندهها و نوشتنش برای نویسنده به همان اندازه که نشان میدهد، میتوان حتی در ساختار این سیستم معیوب کودکان را به تحصیل تشویق کرد، به همان اندازه نیز سعی میکنیم هزینههای آموزشی و پرورشی را پرداخت کنیم که حتی با ساختارهای خودش نمیتواند روی پاهایش بایستد.
اما با همین ادعا از مرکزیت شهرها فاصله میگیریم و آموزشوپرورش را در جاهای دیگری که از متن به دور هستند مورد بررسی قرار میدهیم تا ببینیم آموزشوپرورش یعنی چه؟ درس خواندن و مدرسه رفتن به چه معناست؟ خانوادهها و دستاندرکاران امر چه رویکرد و نگاهی به این مقوله بسیار مهم اساسی دارند؟ زمانی که این پرسشها را مطرح میکنیم، با مسایل و موارد بسیار عجیبی مواجه میشویم که حتی تصورش برای شهرنشینان دور از ذهن است. در بسیاری از جهات ساختار حاکم آموزشوپرورش دقیقا شباهت به هر ساختاری دارد جز ساختار آموزشوپرورشی که به التزام و وابستگیاش به آن نهاد، ملزم به انجام وظیفهاش است. امری که علنا وجود ندارد.
اینکه بپذیریم خواست آموزشوپرورش به معنای یک مطالبه مدنی است، اگرچه در مقام و جایگاهش معنایی درست است، اما به همان اندازه که به عنوان یک امر واجب اجتماعی برای همه آحاد مردم است، به همان اندازه نیز در بسیاری از مناطق به خصوص در کشور ما به عنوان یک خواست یا همان مطالبه مدنی باید مدنظر قرار بگیرد. از این رو وقتی مثلا در برخی گزارشها میبینیم که در بسیاری از مناطق کشور دانشآموزان در روستاها و مناطق محروم با بدترین و کمترین امکانات در حال درس خواندن و ادامه تحصیل هستند، به همان اندازه نیز از حقوق قانونی خود در راه اعاده مطالبات در مسیر تعلیم و تربیت نیستند. به این معنا که نوع رفتار و قواعد حاکم بر تعریف مردم با نهاد آموزشوپرورش نه تنها فاقد یک شکل منظم و منطقی است، بلکه گویا هیچوقت رفتار یا سبک رفتاری خاصی که در آن توده مردم بر وظایف و نوع رفتار خود در برابر آموزشوپرورش واقف و متعهد باشند، وجود نداشته و نخواهد داشت.
هم مردم و هم نهاد آموزشوپرورش در بروز ناکارآمدی این سیستم مقصرند
از سویی دیگر هیچگاه آموزشوپرورش آنقدر اعتماد به نفس یا حتی قدرت نداشته آنطور که باید باشد و هست خود را به مردم عرضه کند. شکل این ساختار نامطلوب در شهرها به همان اندازه نهادی بیاعتماد برای مردم است که در مناطق غیرمرکزی نیز شکل بیظرفیتی است که هیچ امیدی به رشد و تعالیاش دیده نمیشود و در دو صورت هم خودنهاد آموزشوپرورش و هم مردم و نیازمندان به عملکرد و فعالیتهای این نهاد در بروز چنین وضعیت نابسامانی مقصر هستند.
شکلی از بیظرفیتی و بیاثری آموزشوپرورش در منطقه چهارمحال و بختیاری
در منطقه زاگرس مرکزی، منطقهای کوهستانی در چهارمحال و بختیاری و بخش اعظمی در مناطق روستانشین دورافتاده در استان کهگیلویه و بویراحمد جایی که فقر به عینه ملموس و قابل حس است و به همان اندازه شاهد پس رفت زندگی افراد و خانوادهها در راه نبود امکانات و منابع مورد نیاز هستیم، به همان اندازه نیز مقوله آموزشوپرورش بیاهمیت و کمارزش تلقی میشود، هم برای معلمان و هم برای مردمی که هیچگاه نهاد آموزش نتوانسته در درون زندگی آنها ورودی مناسب و اثرگذار داشته باشد. در یکی از روستاهای این منطقه، مدرسهای است که تنها یک اتاق دارد و این اتاق هم به قدری فاقد امکانات و سست پایه و ناامن است که هیچ امیدی برای کسی که وارد کلاس میشود تا به سلامت بیرون بیاید وجود ندارد. حدود پنج کیلومتر آن طرفتر در دو سوی رودخانه دو روستا هستند که وسعتشان از روستای یادشده بیشتر است، اما تنها یکی از آنها مدرسه آن هم تا مقطع راهنمایی دارد. به این معنا که اهالی روستایی که مدرسه ندارند، هیچ وقت احساس و حس مدرسهدار شدن را نداشتهاند. اگر خانوادهای اقدام کند، صرفا فرزند پسرش را به روستای روبهرویی میفرستد برای تحصیل، در غیر این صورت هیچ.
دختران برخی روستاها اصلا سواد ندارند و امکاناتی برای باسوادشدنشان وجود ندارد
متاسفانه در چند سال گذشته سه معضل اساسی در این منطقه دیده شده است. هیچکدام از دخترهای روستا سواد ندارند. از دختر بچه هشت ساله تا خانم هجده سالهای که در یک خانه زندگی میکنند، سواد ندارند. تنها اتفاق مهم زندگیشان ازدواج بوده و هست. آن هم ازدواجی که برای دختر هجده ساله دیرهم شده است. هیچ تصویر و تصوری از مدرسه ندارند. اما در روستایی که گفته شد؛ معلم هفتهای دو یا سه روز به سمت مدرسه میآید. اغلب اوقات نبود ماشین از شهر به سمت مدرسه را بهانه میکند. سرویس میخواهد تا بیاید. اما این سرویس همیشگی نیست. در صورتی که حقوق و دستمزد یک معلم عشایری را از آموزشوپرورش استان میگیرد و حقوق معلم عشایر به مراتب حقوقی مناسبتر از بسیاری از مشاغل آموزشوپرورشی حتی در شهرهاست، اما هیچ همتی برای رساندن خود به مدرسه نشان نمیدهد. حتی به خودش زحمت ایستادن در کنار جاده و سوار شدن به خودروهای شخصی که با جان و دل وی را به مدرسه میآورند را هم نمیدهد. وقتی از او سوال میکنم گویی سراعتراض دارد. به چه چیزی، معلوم نیست. از آموزشوپرورش دلخوشی ندارد و تاوانش را اینگونه، کودکانی که فهمیدهاند معلمشان هروقت که دوست دارد میآید، میدهند. کودکان روستا بدون آنکه سوالی یا ایرادی بگیرند هر روز صبح خودشان در کلاس را باز میکنند. مینشینند تا معلم بیاید. معلم که نیامد در کلاس را میبندند و به هنگام رفتن به خانه بدون آنکه خانوادهها اعتراضی به شرایط داشته باشند، آنها را به انجام امور نامناسب سنشان وادار میکنند. از نگهداری برادرها یا خواهرهای تازه به دنیا آمدهشان گرفته تا جمع آوری هیزم برای آتش و ایستادن در جاده و تکدیگری از ماشینهای در حال عبور.
دو روی سکه معلمی؛ فداکاری و بیاهمیتی
درست در نقطه مقابل این معلم، معلم دیگری هم هست که او هم دلخوشی از آموزشوپرورش ندارد. اما خودش با دستهای خودش توانسته سه اتاقک در سه روستای دیگر بسازد تا دانشآموزان آن روستاها بتوانند محلی برای تجمع و درس خواندن داشته باشند. بدون هیچ ادعایی. او از ناراحتیهایش نمیگوید، اما به ساخت کلاس و حتی حمایت از دانشآموزانی که مایل هستند به مدرسه شبانهروزی در یکی از بخشهای استان بیایند تا ادامه تحصیل دهند بسیار کمک و حتی رایزنی میکند اما بازهم با این اوصاف و دو روی سکه معلمی، یک مشکل مشترک وجود دارد که هیچ نقطه مشترک و مورد وفاقی درمیان خانوادهها با نهاد آموزش و حتی برعکس وجود ندارد. به طوری که آدمی ناامید میشود و شاید با اکراه این فکر هم به ذهن خطور کند که با مردمانی طرف هستیم که ارزش دانستن و خواندن را نمیدانند.
این راه و رسم بسیاری از روستاها و مناطق محروم ماست. پدرهای روستا حتی یک بار به آموزشوپرورش عشایری رجوع نکرده و مشکل را بازگو نکردهاند. در صورتی که اغلب آنها مسیر شهر را هر روز میروند و در شهر اقدام به خرید و فروش محصولات غذایی و حتی دلالی ماشین میکنند اما راه آموزشوپرورش عشایری را نمیدانند. درست مانند بسیاری از شهرنشینان ما و حتی مدیران ارشد در نهاد آموزشوپرورش که هیچ تمایلی به ایجاد یک ارتباط صمیمی و موثر و مستدام میان تودههای مردمی با نهاد آموزشوپرورش را ندارند.
بیشک این طریق و منش موجود که هم میان متقاضی آموزشوپرورش و نیزخود نهاد آموزشوپرورش هیچ دیالوگ موثری و سازندهای ایجاد نشده است، سخنی به گزاف نیست. در شهر به طریقی حس بدبینی نسبت به عملکرد این نهاد وجود دارد و هیچ واکنشی هم برای اصلاح آن دیده نمیشود و در روستا و مناطق محروم نیز نظام آموزشی و پرورشی هیچ تلاش و کوششی برای ایجاد ساختاری دوستانه و معرفت شمول نکرده است. صرف ساختن مدرسه یا کلاس برای روستاها و التماس از خیرین برای تحقق این کار عملا منجر به بروز رابطهای ارزشمند و پایدار نمیشود. به نظر میرسد ساختار رفتاری مردم با نهاد آموزشوپرورش و بالعکس باید به اندازه بسیار زیادی اصلاح و حتی تغییر یابد. بسیاری از رفتارهایی که باید در ایجاد این حس مودت نقش بازی کنند باید وارد میدان شوند تا یک بنیان معرفتی به عنوان بنیان آموزشوپرورش خودنهاد و مردمی شکل گیرد. در غیر این صورت موارد و نمودها نشان میدهند که عملکردهای نامناسب هر دو سمت، چه مردم در شهرها و روستاها و چه متفکران آموزشوپرورش راه به آشتی و اعتلای معرفت علمی نخواهند برد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد