15 - 09 - 2017
داستان ریزشها؛ چیزهای خوبی که دیگر نیستند
محمد هدایتی- در دوران دبستان و راهنمایی، تابستان و تعطیل شدن مدارس برای ما، در آن شهرستان دور، شروعی بود برای کلاسهایی جدید؛ کلاسهایی که دیگر کسلکننده نبود. کانون را میگویم. نه کانون فرهنگی آموزش. نه. «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان». با پرداخت هزینهای بسیار کم، هزینهای که خانوادههای کمبضاعت هم استطاعت آن را داشتند، میشد از خدمات کانون استفاده کرد. در روزهای شلوغ دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰٫
کانون شاید عمیقترین تاثیر را بر تربیت فکری بچهها داشت؛ جایی برای تمرین با هم بودن و آموزش مهارتهای متفاوت. یادم میآید برای ما بچههای دبستانی در آن روزهایی که نشانی از این همه موسسه خصوصی نبود و انگلیسی در قیاس با امروز زبانی به مراتب بیگانهتر بود، کلاسهای زبان برگزار میکردند. خیلی آرام و با طمانینه. از سطحبندی و این چیزها هم خبری نبود. هدف، آشنایی با مقدمات بود. کلاس نجوم هم داشتیم. در اتاقی تاریک اجرام آسمانی معرفی میشد و ما با دهانی بازمانده از حیرت، شگفتی خیرهکننده آسمانها را و عظمتش را درمییافتیم. خیلی کم البته. دیگر کلاسمان، کلاس نقاشی بود. نقاشی از چیزهای مختلف. تجربه یادگیری چگونگی نگاه کردن به پیرامون، چگونگی ارتباط برقرار کردن با ابژه موردنظر و احیانا ترسیم تصویری از آن؛ هرکس بر حسب استعداد خود. دیگر تجربه خوشایند کانون فیلم دیدنهای دستهجمعی بود یا اردوهای جمعی. همه اینها بود و البته بازی کردنهای مدام. کانون تجربیات جمعی اصیلی فراهم میکرد برای تمرین بودن با دیگران، برای یادگیریهای جمعی و احیانا برای شکلگیری استعدادها. این در سطح خیلی فردی و محلی. میدانیم که کانون در سطحی دیگر و جدیتر چه تاثیراتی داشته است. چه اشتراکی هست میان عباس کیارستمی، احمد شاملو، بهرام بیضایی، کیومرث پوراحمد، نورالدین زرینکلک و ایرج طهماسب؟ اینکه همه سابقه کار در کانون را دارند. شاید اساسا شکوفایی کیارستمی محصول همکاری با کانون باشد. جمع کردن گروهی از هنرمندان و نویسندگان بااستعداد و فراهم آوردن امکانهایی برای کار آنها از اصلیترین اهداف کانون بود و کم و بیش هم در این زمینه موفق بود.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان امروز کجاست؟ چه جایگاهی دارد میان انبوه موسسات خصوصی پرمدعا که درباره کارکردشان تردیدهایی جدی وجود دارد؟ همانهایی که اساسا معطوف به کسب سود هستند. این نوشته تنها بر آن نیست که گذشته را شکوهمند جلوه دهد، سرریز یک نوستالژی هم نیست. قصه نهادهایی است که یک زمانی بودند، تاثیرگذاری اجتماعی- فرهنگی داشتند اما امروز به فراموشی سپرده شدهاند یا دیگر نشانی از آنها نیست. قصه اشاعه سازوکارها و سیاستهایی است که نهتنها چیز جدیدی نساختند که بر چیزهای خوب گذشته هم خط پایان کشیدند. قصه چیزهای خوب از دست رفته.
hedayati.mohammad@yahoo.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد