9 - 08 - 2017
دادگاه حقوق حیوانات در میدان ولیعصر
شیدا ملکی- هوا تاریک بود. اما صورتت هنوز از گرما میسوخت. جمعیت کنار خیابان ایستاده بودند و مقصدشان را بلند میگفتند تا زودتر از ترافیک آدمها خلاص شوند.
پیرمرد کوتاهقد و موسفیدی بیمقدمه رو کرد به مرد جوانی و گفت: خیلی سال قبل اینجا یک حوض بزرگ بود. فواره داشت و هوای این ساعتها را کمی خنکتر میکرد. آدم دلش باز میشد وقتی به این میدان میرسید. به مرکز میدان ولیعصر اشاره کرد و ادامه داد: جوان دلم گرفته از این همه نورهای عجیب و غریب. نمیدانم اصلا چه شد که حوض بزرگ میدان را جمع کردند.
پیرمرد با جوان درددل میکرد و انگار یادش رفته بود منتظر تاکسی ایستاده است. ازدحام جمعیت، گرمای غروب تابستان و صدای بوق ماشینها برای کلافگی آدمها کافی بود. جیغ زنی که چند قدم دورتر ایستاده بود، همه را کلافهتر کرد. زن جیغ میزد و کمی مانده بود تا با زنی که قلاده سگ کوچکش را در دست داشت، گلاویز شود.
– سه نفر آدم بزرگ به سختی سوار ماشین میشویم، چطور میخواهی سگت را آن هم خارج از سبد داخل ماشین بیاوری.
صاحب سگ، حیوان را در آغوش گرفته بود و سعی میکرد همه را قانع کند که میتواند سگش را سوار تاکسی کند. پیرمرد به صاحب سگ نزدیک شد. با صدای آرام گفت: عزیزم این راهش نیست، تاکسی برای جابهجایی این زبانبسته مناسب نیست. این داد و فریاد را تمام کنید.
زن صاحب حیوان این بار فریادش بلند شد. سگ آشفته بود و تلاش میکرد از آغوش صاحبش خارج شود. انگار در قفسی باشد که فقط رها شدن از آن برایش یک آرزو است.
صاحب سگ فریاد زد و گفت: شما همه یک مشت آدم بیاحساس هستید. معنی احترام به حقوق حیوانات را نمیدانید. اصلا متوجه نیستید که این زبانبسته هم حقی دارد. چه فرقی هست بین این موجودات زنده مظلوم بیزبان با ما؟
جنجال بالا گرفته بود. ژست احترام به حقوق حیوانات جذاب بود و عدهای ترجیح دادند از زنی که صاحب سگ بود، دفاع کنند. زن معترض به سوار شدن حیوان در تاکسی هر لحظه تنهاتر شد. فریاد نمیزد. انگار میدانست فریاد زدن در جمعی که شبیه دادگاه شده است، به نفع او نخواهد بود.
پیرمرد آخرین کسی بود که اعتقاد داشت تاکسی سوار نشدن سگ، آن هم خارج از سبد محافظ حیوان حقوق او را نقض نمیکند. صاحب سگ سوار تاکسی شد و رفت.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد