13 - 12 - 2022
جهانپهلوانا صفای تو باد
مسعود سلیمی
۱۷ دی ۱۳۴۶، یکی از بعدازظهرهای گزنده زمستانی بود. برای گرفتن کارت ورود به جلسه امتحانات ترم سوم دانشکده حقوق و علوم سیاسی، به دانشگاه تهران رفته بودم.
در راه بازگشت به خانه سوار یکی از اتوبوسهای شرکت واحد شدم که با دو ریال آدم را از انتهای بلوار کشاورز آن روزها تا میدان راهآهن میبرد.
اتوبوس نیمهپر بود اما صدا از کسی درنمیآمد، خفقان فضا را گرفته بود، گاه زمزمهای و گاه نگاهی که انگار ناکجاآباد را جستوجو میکرد.
چند ایستگاه مانده به میدان منیریه- امیریه آن روزها و ولیعصر امروز- نزدیک خانهمان از عقب اتوبوس چند صندلی جلو آمدم؛ راننده با یکی از مسافرها آهسته و بریده بریده حرف میزد:
- نمیدونم… خدا کنه راست نباشه
- آخه مگه میشه آقا تختی مرده باشه
***
چند ساعت بعد، شهر پر شد از قصه پر غصه غلامرضا تختی، ماجرا از شایعه گذشت و به واقعیتی تلخ و ویرانگر تبدیل شد؛ جسد غلامرضا تختی در هتل آتلانتیک- خیابان تخت جمشید آن روزها، طالقانی امروز- پیدا شده بود.
***
آخرین باری که غلامرضا تختی را از نزدیک دیدم؛ شهریور ۱۳۴۱ بود، زلزله قزوین و بوئین زهرا و او در میدان منیریه به قول قدیمیها، گلریزان کرده بود، مردم از پیر و جوان، از زن و مرد و از بیپول و دارا، هرچه از دستشان برمیآمد در کیسهای که جلوی جهان پهلوان بود میریختند و غلامرضا تختی نگاهش را به زمین دوخته بود تا نکند مردم در رودربایستی با او به زلزلهزدهها کمک کنند.
***
در آن سالها، شعر بلندی از سیاوش کسرایی که به دلیل عقاید چپگرایانهاش در ایران نبود مخفیانه دهان به دهان میگشت. او دراین شعر بلند، جهان پهلوان غلامرضا تختی را توصیف کرده بود که اینگونه آغاز میشود:
جهان پهلوانا صفای تو باد/ دل مهرورزان سرای تو باد
و شاعر در آخرین بیتها اینگونه میسراید:
درودم تو را باید و بدرود هم/ یکی مانده بشنو تو از بیش و کم
که مردی نه در تندی تیشه است/ که در پاکی جهان و اندیشه است
***
۴۶ سال از ۱۷ دی ۱۳۴۶ میگذرد و غلامرضا تختی همچنان غلامرضا تختی است و همچنان غلامرضا تختی میماند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد