جدال بیپایان بر سر خلاقیت!

جهان صنعت– ظهور هوشمصنوعی در عرصههای هنری پرسشی بنیادین ایجاد کرده است که آیا یک ماشین میتواند خالق اثر هنری باشد یا هنر همچنان در انحصار تجربه انسانی باقی خواهد ماند؟ از موسیقی و نقاشی گرفته تا نویسندگی و بازیگری، حضور الگوریتمها مرزهای سنتی خلاقیت را جابهجا کرده و واکنشهای متضادی برانگیخته است. نمونه تازه این چالش را میتوان در معرفی نخستین بازیگر ساختهشده با هوشمصنوعی، «تیلی نوروود»، دید؛ شخصیتی که توسط ایلین فان در ولدن، بازیگر و بنیانگذار هلندی خلق شد و بلافاصله بحثهای گستردهای را در جهان هنر به راه انداخت.
روایت تیلی نوروود و واکنشها
فان در ولدن در جشنواره فیلم زوریخ خبر از راهاندازی نخستین استودیوی استعدادهای هوشمصنوعی جهان داد و شخصیت دیجیتال «تیلی نوروود» را معرفی کرد. این خبر در رسانهها انعکاس گستردهای داشت اما بخش بزرگی از جامعه هنری آن را تهدیدی برای بازیگری انسانی دانست. برخی چهرههای مشهور مثل ملیسا باررا، بازیگر فیلم «جیغ» در فضای مجازی نوشتند: «امیدوارم همه بازیگرانی که نمایندهشان این کار را میکند، او را رها کنند. چه کار زشتی.» نیکلاس الکساندر چاوز نیز تاکید کرد که تیلی نوروود «یک بازیگر نیست، تنها یک تلاش تکنولوژیک است.» مارا ویلسون، بازیگر فیلم «ماتیلدا»، حتی پا را فراتر گذاشت و گفت: «آنها چهره صدها زن جوان را دزدیدهاند تا این بازیگر هوشمصنوعی را بسازند. این کار نه هنر است و نه خلاقیت بلکه سرقت هویت است.» در پاسخ به این حملات، فان در ولدن در بیانیهای عمومی نوشت: «برای کسانی که از خلق شخصیت هوشمصنوعی من، تیلی نوروود خشمگین شدهاند: او جایگزین انسان نیست بلکه یک اثر خلاقانه و یک قطعه هنری است. همانند انیمیشن یا جلوههای ویژه، او راهی برای تخیل و روایت تازه است.» او هوشمصنوعی را همانند یک قلممو یا ابزار جدید دانست که میتواند امکانات تازهای به هنرمند بدهد، نه اینکه هنر انسانی را حذف کند. این جدل نشان داد که مساله تنها بر سر یک شخصیت دیجیتال نیست بلکه بر سر پرسشی بنیادیتر است: آیا ماشین میتواند هنرمند باشد یا نه؟
خلاقیت؛ بازترکیب یا آفرینش؟
یکی از محورهای اصلی اختلافنظر، تعریف خلاقیت است. منتقدان معتقدند خلاقیت یعنی آفرینش چیزی تازه از دل تجربه زیسته، احساسی که ریشه در زندگی واقعی دارد. ماشینها اما چنین تجربهای ندارند و صرفا با تحلیل دادههای گذشته ترکیبات تازهای میسازند. آنها فاقد شهود، الهام و رنج انسانیاند و بنابراین نمیتوانند هنرمند باشند. در مقابل، مدافعان میگویند بسیاری از هنرهای انسانی نیز بر پایه بازآفرینی و بازترکیب شکل گرفتهاند. ادبیات از قرنها پیش با اقتباس و الهام زنده بوده است؛ موسیقی کلاسیک پر از واریاسیونها و تکرارهاست و نقاشی همواره از طبیعت یا آثار پیشین الهام گرفته است. رولان بارت، نظریهپرداز فرانسوی حتی بر این باور بود که «مولف مرده است» و معنا تنها در تعامل مخاطب با متن شکل میگیرد. اگر چنین نگاهی را بپذیریم، دیگر مهم نیست خالق اثر انسان باشد یا ماشین؛ آنچه اهمیت دارد تجربه مخاطب است.
هنر بهمثابه گفتوگو
فان در ولدن تاکید کرده بود که تیلی نوروود بیش از هر چیز گفتوگو ایجاد میکند. این همان نقشی است که بسیاری از آثار هنری در طول تاریخ داشتهاند. مارسل دوشان با نمایش یک اورینال در موزه، معنای هنر را به چالش کشید و همین جدل ارزش کار او را رقم زد. در دنیای معاصر نیز هنری که پرسش و بحث برانگیزد، بیش از هرچیز «زنده» محسوب میشود. بر این اساس شاید هوشمصنوعی را بتوان نه بهعنوان تهدید بلکه بهعنوان ابزاری دانست که ظرفیت هنر را برای برانگیختن پرسشهای تازه گسترش میدهد.
تجربه تاریخی فناوری و هنر
ترس از فناوریهای تازه در هنر بیسابقه نیست. با اختراع عکاسی در قرن نوزدهم، بسیاری از نقاشان پرتره بیم داشتند که حرفهشان از بین برود اما نتیجه برعکس شد، نقاشی با رهایی از وظیفه بازنمایی واقعگرایانه، راه را برای جنبشهای مدرن چون امپرسیونیسم و کوبیسم باز کرد. همین اتفاق در سینما، انیمیشن و جلوههای ویژه کامپیوتری نیز رخ داده است. هر فناوری تازه ابتدا تهدید به نظر میرسد اما در نهایت افقهای خلاقیت را گسترش میدهد. شاید هوشمصنوعی نیز در مسیر مشابهی قرار دارد.
تهدیدهای واقعی و نگرانیهای شغلی
با وجود این شباهتهای تاریخی، باید اذعان کرد که هوشمصنوعی تفاوتهایی جدی دارد. اگر عکاسی تنها شکل بازنمایی را تغییر داد، الگوریتمها امروز میتوانند در مقیاسی انبوه چهرهها، صداها و اجراها را شبیهسازی کنند. این قابلیت تهدیدی واقعی برای شغل بازیگران و هنرمندان است. به همین دلیل بود که در اعتصاب انجمن بازیگران آمریکا در سال۲۰۲۳، یکی از خواستههای اصلی محدودسازی استفاده از هوشمصنوعی در صنعت سرگرمی بود. نگرانی از آن است که کمپانیها بدون پرداخت دستمزد و بدون اجازه، از چهره و صدای بازیگران استفاده کنند. بنابراین حتی اگر بپذیریم هوشمصنوعی ابزار خلاقیت است، نمیتوان ابعاد اقتصادی و شغلی آن را نادیده گرفت.
ابعاد اخلاقی و حقوقی
از طرفی پرسش مالکیت آثار یکی از جدیترین چالشهاست. اگر یک الگوریتم شعری بسراید، موسیقی بسازد یا تصویری خلق کند، صاحب آن کیست؟ طراح الگوریتم، کاربری که فرمان داده یا شرکت مالک سیستم؟ قوانین فعلی کپیرایت پاسخ روشنی برای این موارد ندارند. اتحادیه اروپا و ایالاتمتحده در سالهای اخیر بحثهایی را درباره تنظیم مقررات در این حوزه آغاز کردهاند اما هنوز اجماعی جهانی وجود ندارد. از سوی دیگر مساله اصالت و حریم خصوصی هم مطرح است. بسیاری از الگوریتمها برای ساخت چهرههای دیجیتال از دیتابیسهای عظیمی شامل تصاویر واقعی افراد استفاده میکنند، بیآنکه صاحبان آن تصاویر اطلاعی داشته باشند. این روند عملا میتواند به سرقت هویت منجر شود، همانطورکه منتقدان پروژه تیلی نوروود ادعا کردند. بنابراین بحث تنها درباره خلاقیت نیست بلکه درباره حقوق اساسی افراد هم هست.
احساس انسانی یا اثرگذاری بر مخاطب؟
مهمترین نقد مخالفان این است که ماشینها احساس ندارند. آنها نمیتوانند از رنج، عشق یا امید الهام بگیرند اما گروهی از فیلسوفان هنر بر این باورند که هنر نه در نیت خالق بلکه در تجربه مخاطب معنا پیدا میکند. اگر یک قطعه موسیقی تولیدشده توسط الگوریتم بتواند همان میزان تاثیر عاطفی بر مخاطب داشته باشد که یک اثر انسانی دارد، چرا نباید آن را هنر دانست؟ کانت در نقد قوه حکم، زیبایی را به لذت بیغرضانهای تعریف میکرد که در مخاطب ایجاد میشود، نه به نیت خالق. از این منظر، آثار هوشمصنوعی هم میتوانند واجد ارزش زیباییشناختی باشند.
نمونههای فراتر از بازیگری
حوزه بازیگری تنها بخشی از ماجراست. در موسیقی، الگوریتمها قطعاتی ساختهاند که گاه حتی از شنونده پنهان میماند که خالق آن انسان نبوده است. در ادبیات، رمانها و داستانهای کوتاهی که توسط سیستمهای زبانی تولید شدهاند اگرچه هنوز خاماند، اما نشان میدهند این فناوری میتواند به ابزار الهام نویسندگان تبدیل شود. در نقاشی نیز آثار دیجیتال هوشمصنوعی در حراجیهای معتبر به فروش رسیدهاند. این شواهد نشان میدهد که ماجرا فراتر از یک نمونه خاص است و با پدیدهای گسترده روبهرو هستیم.
آینده همزیستی انسان و ماشین
بهنظر میرسد آینده نه در حذف یکی به نفع دیگری بلکه در همزیستی رقم خواهد خورد. هنرمندان میتوانند از هوشمصنوعی بهعنوان ابزاری برای گسترش تخیل خود استفاده کنند، همانطورکه آهنگسازان از نرمافزارهای موسیقی بهره میگیرند یا نقاشان از فتوشاپ. نقش انسانی همچنان حیاتی باقی میماند زیرا هنر تنها محصول تکنیک نیست بلکه نیازمند انتخاب، قضاوت و روایت انسانی است. اما انکار تاثیر هوشمصنوعی هم ممکن نیست. پرسش «آیا هوشمصنوعی میتواند هنرمند باشد؟» پاسخی قطعی ندارد اما همین پرسش ارزشمند است زیرا ما را وادار میکند دوباره درباره ماهیت خلاقیت، اصالت و تجربه هنری بیندیشیم. ماجرای تیلی نوروود نشان داد که هوشمصنوعی میتواند نهتنها آثاری تولید کند، بلکه جدلهایی برانگیزد که خود بخشی از فرآیند هنریاند. شاید درستتر این باشد که بگوییم ماشینها میتوانند خالق باشند اما نه به همان معنایی که انسانها هستند. آنها ابزارهاییاند که امکانات تازهای برای انسان فراهم میکنند. هنر در نهایت، چیزی بیش از تکنیک و ابزار است؛ پلی میان خلاقیت و تجربه انسانی. تا زمانی که این پل برقرار باشد، چه با قلممو، چه با دوربین و چه با الگوریتم، هنر مسیر خود را ادامه خواهد داد.