1 - 02 - 2018
تو از یاد نمیروی
مرجان محمدی – ظهر یک روز تابستونی قرار بود برم روزنامه «جهانصنعت» تو خیابون اراک و با سردبیر روزنامه راجع به صفحه آیتی صحبت کنم و در صورت توافق به عنوان دبیر صفحه از اول ماه بعد مشغول به کار بشم. آدرس روزنامه خیلی سرراست بود و به راحتی پیداش کردم، وارد تحریریه شدم، سالنی بزرگ با میزهای به هم چسبیده که کامپیوترها روی میز قرار گرفته بود و بچههای تحریریه مشغول کار بودند، بعضی از بچهها رو شناختم و احوالپرسی کردم. بالای تحریریه میز سردبیر بود و آقای عطارپور هم سردبیر روزنامه بودن که هنوز نیومده بودن، منتظر نشستم فکر میکنم بعد نیم ساعت اومدن، خودم و معرفی کردم، فکر میکنم صحبتمون کمتر از یک ربع طول کشید و قرار شد که از نخستین روز ماه بعد بیام روزنامه و صفحه آیتی رو در بیارم. حس خوبی داشتم از روزنامه «جهان صنعت» و بچههای تحریریه و سردبیر مجموعه. با برخی از دوستان که از قبل میشناختم خداحافظی کردم و همینطور که به سمت در خروجی میرفتم یهو آقای عطارپور صدام کرد و گفت: «خانم محمدی میشه از همین امروز صفحه آیتی رو در بیارید، اصلا حواسم نبود دبیر قبلی چند روزه نمیاد روزنامه! با وجود اینکه خیلی کار داشتم و باید انجامش میدادم ولی موندم و اون روز شد اولین روز کاری من. روزهای خوبی رو تو «جهان صنعت» پشتسر گذاشتیم و یکشنبه هشتم بهمن با خبر فوت آقای عطارپور خاطرات اون روزهای شیرین، تلخ و تلختر شد. سردبیری آرام که دیگر در بین ما نیست و هنوز هم رفتنش را باور نکردم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد