توقف چرخه اقتصاد هنر

جهانصنعت– در بحبوحه التهابات سیاسی و امنیتیِ پس از درگیریهای اخیر ایران و رژیم صهیونیستی، جامعهای که سالهاست با زنجیرهای از بحرانها، تحریمها، ناکارآمدیهای مدیریتی و تورم ساختاری دست و پنجه نرم میکند، اکنون در وضعیت بیسابقهای از فرسایش روانی و اقتصادی قرار گرفته است. در این میان، یکی از حوزههایی که بهشکلی فاجعهبار و در عین حال کمتر دیدهشده زیر چرخدندههای بحران له شده، عرصه فرهنگ و هنر است؛ حوزهای که با وجود جایگاه بنیادین در حفظ هویت ملی و ارتقای روح جمعی، در حاشیه نگاهها و سیاستگذاریها دفن شده است. واقعیت این است که اکوسیستم فرهنگی ایران، پیش از درگیریهای اخیر نیز زخم خورده و تحلیل رفته بود. کرونا، محدودیتهای سانسور، کمبود حمایتهای مالی و نهادی و مهاجرت وسیع هنرمندان، همگی ضربات مهلکی بر این پیکره وارد کرده بودند اما پس از تنشهای اخیر در سطح منطقه و پیامدهای روانی و اقتصادیاش، اکنون با وضعیت بیسابقهای از رکود، بیثباتی و یاس جمعی مواجهایم؛ گویی که فرهنگ و هنر در حال تجربه نوعی «مرگ خاموش» هستند.
فرهنگیها بدون درآمد
امروز دیگر «فعالیت در حوزه فرهنگ و هنر» نه فقط فاقد ثبات اقتصادی است بلکه عملا به یک موقعیت پرخطر اقتصادی و روانی تبدیل شده است. در شرایطی که دلار از مرزهای روانی عبور کرده و سبد مصرفی مردم کوچکتر از همیشه شده، چه جایگاهی برای خرید کتاب، بلیت تئاتر، فیلم، یا آثار هنری باقی میماند؟ ناشران، گالریداران، فیلمسازان مستقل، طراحان، نوازندگان و نویسندگان، همگی با یک حقیقت تلخ روبهرو شدهاند که هیچ تقاضای واقعی در بازار باقی نمانده است.
بسیاری از پروژههای هنری متوقف شدهاند، سالنهای تئاتر یا تعطیلاند یا با صندلیهای خالی اجرا میروند، نمایشگاهها خریدار ندارند، تولید فیلم و مستند به حالت نیمهتعطیل درآمده و کارگاههای آموزشی یا برگزار نمیشوند یا شرکتکننده ندارند. در این فضای بیرمق، اکثر فعالان فرهنگی یا بیکار شدهاند یا به کارهای غیرمرتبط روی آوردهاند تا زنده بمانند. بدتر اینکه، بیمه، حمایت صنفی و سازوکار حمایتی منسجمی هم برای نجات این طبقه وجود ندارد اما مشکلات اقتصادی فقط یکسوی ماجراست. سوی دیگر، استمرار سانسور و محدودیتهای شدید محتوایی است که عملا هرگونه خلاقیت مستقل را به حالت خفقانآور درآورده است. هنرمندان مجبورند به جای خلق اثر، به دنبال رمزگشایی از خطوط قرمز متغیر و مبهمی باشند که هرلحظه ممکن است باعث توقیف اثر یا احضار و تهدید شود. این وضعیت منجربه گسترش نوعی خودسانسوری فلجکننده شده است؛ وضعیتی که در آن حتی پیش از خلق، خلاقیت خفه میشود. این انسداد نه فقط ضربهای به کیفیت آثار فرهنگی است بلکه با محرومکردن جامعه از امکان مواجهه جدی با مسائل خود، به انسداد شعور عمومی نیز میانجامد. در حالی که جامعه بهشدت دچار بحران روانی و اضطراب جمعی است، فرهنگ میتواند نقشی تسکینبخش و التیامدهنده داشته باشد اما در چنین شرایطی، فرهنگ نهتنها نمیتواند درمان باشد بلکه خود نیز به بیمار محتضری تبدیل شده است.
هنر، آینه جامعهای بیحال
کافی است نگاهی به آثار فرهنگی و هنری منتشرشده در ماههای اخیر بیندازیم. محتوای اکثریت قریببهاتفاق این آثار، یا به ورطه ابتذال و کلیشهگرایی افتادهاند یا چنان محافظهکارانه و بیروح هستند که جز یک بیانیه تهی از معنا چیزی ارائه نمیدهند. در این شرایط، هنر دیگر نه شورآفرین است و نه روشنگر؛ نه امید میآفریند و نه تلنگر میزند. هنرمند هم از بیان دردهای مردم واهمه دارد، هم خود آنقدر درگیر زیست مملو از بحران است که توان خلق ندارد. فرهنگ و هنر امروز دیگر صدای جامعه نیستند بلکه آینهای برای نمایش پژمردگی عمومی است؛ گویی یک غم سنگین و مزمن بر روح جمعی سایه افکنده و هنر نتوانسته (یا اجازه نداشته) به مقابله با آن برخیزد.
سیاستزدگیِ مخرب در سیاستگذاری فرهنگی
یکی از ریشههای اساسی بحران، نگاه امنیتی حاکم بر سیاستگذاری فرهنگی کشور است. در شرایطی که انتظار میرود نهادهای دولتی نقش حامی و پشتیبان داشته باشند، بیشتر تبدیل به کنترلگران و محدودکنندگانی شدهاند که فرهنگ را نه یک زیست پویا بلکه یک ابزار تبلیغاتی میدانند. نتیجه این نگاه، تخصیص منابع دولتی به پروژههایی بیمخاطب و بیاثر بوده است که تنها برای راضینگهداشتن ساختارهای قدرت تولید میشوند، نه برای ارتباط با جامعه. از طرفی هنرمندان مستقل نهتنها از هیچ حمایتی برخوردار نیستند بلکه مدام با ریسک توقیف، حذف، یا محرومیت مواجهاند. این تناقض ساختاری باعث شده سرمایه فرهنگی کشور بهجای رشد، در حال تباهشدن باشد.
بیپناهی، مهاجرت، افسردگی
این وضعیت، پیامدهای اجتماعی بسیار خطرناکی نیز در پی دارد. هنرمندان جوان یا به مهاجرت فکر میکنند یا به انزوا. بخش زیادی از فعالان باسابقه فرهنگی امروز درگیر مشکلات معیشتیاند، بدون آن که امیدی به بهبود داشته باشند. نسل تازهای از افسردگی مزمن و بیانگیزگی خلاقه در حال شکلگیری است که در آینده، هزینههای جبرانناپذیری برای سرمایه اجتماعی کشور خواهد داشت. جامعهای که دسترسی واقعی به تولیدات فرهنگی نداشته باشد، جامعهای است که در برابر تندروی، رادیکالیسم، اخبار جعلی بیدفاع میماند. فرهنگ، تنها سپر نرم جامعه در برابر سقوط به ورطه خشونت و افراطگرایی است. بیتوجهی به آن، بازیکردن با آتش است. آنچه امروز در حوزه فرهنگ و هنر ایران جریان دارد، صرفا یک «بحران صنفی» یا «دشواری معیشتی هنرمندان» نیست بلکه ما با فروپاشی تدریجی یک اکوسیستم فرهنگی- اجتماعی مواجهایم. این فروپاشی نه صرفا بهواسطه تبعات درگیریهای منطقهای یا فشارهای اقتصادی بلکه بهواسطه فقدان یک سیاست فرهنگی توسعهمحور، مشارکتگرا و مردمنهاد در حال رخ دادن است. در چنین شرایطی، فرهنگ بهجای آنکه مولد امید، تفکر و همبستگی اجتماعی باشد، خود به قربانی بیصدای یک ساختار فرسوده و انباشته از سوءتدبیر بدل شده است.
ما با نسلی مواجهایم که دیگر به آینده فرهنگی این کشور امیدی ندارد؛ نه صرفا به دلیل سانسور یا فقر اقتصادی بلکه به این دلیل بنیادیتر که مکانیزمهای مشارکت واقعی در تولید و زیست فرهنگی وجود ندارد. وقتی فرهنگ صرفا به بازوی تبلیغاتی یا ابزار کنترل اجتماعی تقلیل یابد، دیگر نه مردم آن را جدی میگیرند و نه فعالانش میتوانند برای آن چشماندازی ترسیم کنند. راه عبور از این وضعیت، نه در تزریق مقطعی بودجه یا صدور بیانیههای دلگرمکننده بلکه در بازتعریف ساختار سیاستگذاری فرهنگی برمبنای دموکراسی فرهنگی، تنوع و آزادی خلاقیت است. در غیراین صورت، باید بهزودی با واقعیتی تلخ کنار آمد که جامعهای بدون فرهنگ زنده، جامعهای بیپناه در برابر زوال اجتماعی، افراطگرایی و انزوای تاریخی است.