19 - 01 - 2018
تهران زیر ذرهبین مردمان قاضی
شیدا ملکی- برف آرزوست، باران آرزوست و آرامش آرزوست برای شهری که شهروندانش بچههای کار را به سخره میگیرند.
پسربچه ۹ یا ۱۰ سال بیشتر ندارد و در مترو خودکار میفروشد. سعی میکند با تغییر صدایش جذابیت بیشتری برای مسافران ایجاد کند. دو خودکار بیشتر در دست ندارد و برای فروش آخرین خودکارها همه تلاش خود را میکند. در حالی که با شیطنت کودکانهاش از میان مسافران عبور میکند میگوید: «بخرید، این خودکارها خیلی خوبه هر کی از اینا ازم خریده یا دکتر شده یا مهندس. همین دو تا مونده بخرید دیگه...»
زنان مسافر واگن ویژه بانوان به لحن شیرین و شیطنت کودکانهاش میخندند و با مهربانی به او لبخند میزنند. هر کدام از مسافران نسبت به شرایط موجود اقتصادی و اجتماعی اظهار نگرانی و نارضایتی میکنند و موقعیتی که کودک در آن قرار دارد را به نقد میکشند. مترو هم شبیه تاکسی همیشه محل ازدحام کارشناسانی است که خود را جزء منفک جامعه میدانند و همه تلاش ممکن را برای حل آسیبهای اجتماعی و اقتصادی میکنند. در مترو اما تشتت آرا همیشه بیشتر از تاکسی است که پنج مسافر بیشتر ندارد.
زنی میانسال پسربچه را که همه تلاش خود را میکرد تا خودکارهای باقیمانده را زودتر بفروشد صدا کرد. پسربچه با شور و هیجان به سمت صدا آمد و صورتش سرشار از شوری بود که گویی کار تمام شد و میشود راهی خانه شد. زن میانسال اما خودکار نخرید. با صدایی تحکمآمیز رو به پسر کرد و گفت: پسرجون به جای این همه شلوغبازی برو بشین درستو بخون خودت دکتر و مهندس شی.»
پسربچه در حالی که صدای خندهاش بلند بود رو به زن میانسال کرد و گفت: «ببین من هم دکترم، هم مهندس. تو که پول نداری خرید کنی واسه چی الکی منو صدا میکنی از اونور تا اینجا بیام؟ تو خودت برو درس بخون نمیخواد به من بگی پیرزن زشت.» زن عصبانی شد اما پیش از آنکه فرصتی برای پاسخ رودررو به پسر دستفروش داشته باشد، پسربچه بعد از توقف قطار از مترو پیاده شد.
***
عادت مردمان این شهر جستوجو در پی یافتن رگه و نقطهای سیاه در زندگی آدمهایی است که زندگی برایشان ساده نیست. ذرهبین در دست میگیرند و به قضاوت زخمهای تن شهر مینشینند، برچسبها آماده است و بعد از اطمینان از عمق زخم برچسب را هم بر صاحب آن میزنند تا بیش از پیش به کار خویش ایمان آورند.
sheidamaleki.journalist@gmail.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد