28 - 02 - 2017
به تیک ثانیه معتادم
ساجده عرفانی- سکوت جمعه شب خیابان سپهبدقرنی با صدای عجیبی که از گالری دنا میآید، شکسته میشود. بعد از راهپله باریکش، انبوه بازدیدکنندگان چشم را پر میکند. بیشتر شبیه یک کافه شلوغ است تا افتتاحیه نمایشگاه عکس. این نمایشگاه ۲۲ عکاس دارد و از همان ابتدا هم به نظر میرسد فضایش برای این تعداد عکس و عکاس کوچک باشد.
پیش از آنکه کارها دیده شوند، کتاب عکسهای این مجموعه توجه را جلب میکند. شعرهای فرزینکیا پایین عکسها چاپ شده است. همان شعرها پایین قابها هم هست. قابهایی که به کمک حمید جانیپور عکاسی و انتخاب شدهاند. گالری شلوغ است جمعیتی که بیشتر دوستان و نزدیکان عکاسان هستند تا مخاطبهایی خاص این هنر. بر دیوار روبهروی در ورودی؛ ویدئوآرتی پخش میشود و موسیقی متنِ سر و صدای آدمها در گالری، است. نامش بهشت است و شامل بخشی از شعرهای نمایشگاه میشود؛ تصاویری از شیشههای باران خورده و انگشتی که شعرها را بر خیسی پنجره مینویسد . صدای موسیقی گرچه بلند اما در فضاسازی برای شعرها و تصاویر مناسب است؛ مقدمه خوبی است تا پیش از دیدن مجموع آثار حال و هوای آن القا شود.
قاب عکسها کوچکاند و تصاویر تلاشی برای ثبت لحظههای بکر زندگی است. این مجموعه هم مثل بیشتر عکسهایی که حمید جانی پور در شبکههای مختلف منتشر میکند سیاه و سفید است. ظاهرا این علاقهاش را در کارهای شاگردانش هم پی گرفته است. عکسها آرام و خلوت است و فضای مینیمالی را ثبت کرده اند. نشانههای کوچک زندگی مثل انزوای عصرگاهی دو پیرمرد، مثل رختخوابی چروک حاصل خواب شبی طولانی و صبحی عجول و خلوت یک زن با حوض خانه همگی به خوبی در میان قابها نشسته است. نشانی از فضاهای شهری و دگرگونی و ازدحاماش پیدا نیست. عکاسان بیشتر تلاش کردهاند گوشههای آرام زندگی را، هنگامی که از روزمرگی و هیاهویش دور می شویم و با تنهاییمان روبهرو هستیم نشانمان دهند. برای عکاسی از گالری و کارها ازدحام بازدیدکنندگان مزاحم است. مردی میان جمع هست که اصرار دارد با همه دوستانش عکس بیندازد. ظاهرا فرزین پارسی کیاست. کسی که عکسها براساس شعرهایش سروده شده و برادرش صاحب همین گالری است. حضور جانی پور و پارسی کیا پیوند نگاه و کلام را در مجموعه حاصل کرده است.
هنر میتواند گاه در صورت واژهها و گاه جلوی دوربین خود را نمایان کند و مجموعه عکسهای به تیک ثانیه معتادم نمایش همین حرف بود. عکسها بعد از شعرها سروده شده و حالا در کنار هم قرار گرفته بودند و هردو از پشت پرده ظاهر شلوغ زندگی میگویند.
ساعت بازدید به اتمام رسیده. دوباره همان راهروی باریک است و تاریکی جمعه شب. از آن لحظههایی که سکوت هوا را پر کرده، همان لحظههایی که در عکسها بود. وقتی آدم با خود خلوت کرده است و فقط صدای تیک ثانیههای ساعت را میشنود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد