28 - 06 - 2022
بهخاطر آرزوی یکلحظهی من که پیش تو باشم
فاطمه روشن- «ساحت قبر تو سروستان شد/ای عزیز دل من تو کدامین سروی…» زمانی که هوشنگ ابتهاج این شعر را با بغض میخواند و اشک میریخت، پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان روی صندلیهای خانه هنرمندان آرام نشسته بود و خاطرات سیاه کودتای بیستوهشت مرداد را مرور میکرد. روزهایی که کودتاچیان، فعالان سیاسی را یکی یکی دستگیر میکردند و زندانها پر بود از مخالفان شاه. مرتضی کیوان همسر پوری سلطانی و از دوستان هوشنگ ابتهاج از آن دست فعالانی بود که بعد از کودتا به زندان افتاد و در دادگاههای نظامی آن زمان به اعدام محکوم شد.
سال اشک پوری، سال خون مرتضی
نامه کیوان به پوری سلطانی در شب آخر زندگیاش یکی از جاودانهترین نامههایی است که بین زوجهای آزادیخواه آن زمان رد و بدل شده است. نامه با دست خط کیوان که بعدها در کتابهای گوناگون منتشر شد.
«پیر پرنیان اندیش»کتابی که خاطرات هوشنگ ابتهاج از دوران کودکی تا به امروز است از جمله کتابهایی است که نامه کیوان و همینطور زندگی آن روزهای این زوج را به تصویر کشیده است. خانه پوری سلطانی و مرتضی کیوان که تنها چند روز قبل از کودتا با هم عروسی کرده بودند محفلی بود برای رفتوآمد شاعران و آزادیخواهانی که بعدها هر کدام برای خودشان نامی دستوپا کردند. از هوشنگ ابتهاج تا سیاوش کسرایی و نیمایوشیج و شاملو…. شارعانی که در روزهای قبل از کودتا به رهبری و راهنمایی کیوان دور هم جمع میشدند و محفلی را تشکیل داده بودند. جمعی که با اعدام کیوان از هم جدا شد و در روزهای بعد از کودتا و خفقان حکومت شاه هرکدام سمتی رفتند و تا ابتدای انقلاب نتوانستند فعالیت چندانی در عرصه اجتماعی داشته باشند.
سایه: سلطانی جان جانان است
ابتهاج که از دوستان قدیمی پوری سلطانی و مرتضی کیوان بود، از ویرانی سنگ قبر کیوان و علت سرودن شعر تو کدامین سروی، میگوید: «مدام سنگقبر کیوان را میشکستند و ما برای خود علامتی داشتیم تا نشانی از گور او داشته باشیم و بتوانیم بر سر گورش برویم. بعد آنجا را خراب کردند و جایش بوستان درست کردند و بعد هم بوستان را ویران کردند و جایش ساختمان ساختند.» برای سایه، پوری همان مرتضی بود: «پوری سلطانی برای من جان جانان است، یعنی مرتضی کیوان. از کیوان چه میتوانم بگویم. فقط چند نکته ظریف درباره وصیتنامهای است که از او بجا مانده. وقتی کیوان این وصیتنامه را مینوشت از سرنوشت خود خبر داشت و میدانست چند ساعت دیگر نخواهد بود. اما در دستخط او هیچ ارتعاشی نمیبینیم. وی که حتی عادت داشت وقت خواندن روزنامههای کیهان و اطلاعات غلطهای آنها را تصحیح میکرد. حتی تشدید «اما» را هم میگذاشت. این وصیتنامه را نیز طوری نوشته که انگار میخواهد نامهای معمولی بنویسد.»
پوری پس از مرتضی؛ عشق به مردم سرزمینم به من قوت ایستادگی داد
پس از اعدام کیوان، پوری سلطانی چند سالی را خارج از ایران زندگی کرد اما عشق به سرزمینش بود که باعث شد به ایران بازگردد. پس از مدتی مرکز ملی کتابداری را پایهگذاری کرد و به عضویت هیات علمی آن درآمد. سلطانی در شب بزرگداشتش که مجله بخارا آن را برگزار کرده بود، گفت مردم سرزمینش قوت قلبش هستند: «دلم میخواهد بدانید تنها چیزی که در تمام این سالهای سخت و پرتلاطم به من قوت ایستادگی داد، عشق به مردم سرزمینم بود. حالا هم که ناتوان و رنجور در حضور مهربان شما ایستادهام، بسیار خوشحالم که نقشی هر چند کوچک، در پیشرفت کتابداری ایران داشتهام. کتابخانه ملی را مثل بچهام دوست داشتم و هنوز هم دلم برایش میتپد و شور میزند.»
سلطانی زیربنای کتابداری نوین را با دست خالی ساخت و پیش از مرگش هنوز امیدش را برای مبارزه با جهل از دست نداده بود و میگفت: «کتابخانهها، به ویژه کتابخانه ملی که مادر سایر کتابخانههاست، پشتیبان همه فعالیتهای فرهنگی و آموزشی هر کشور است. افسوس که هنوز این مساله برای بسیاری از مسوولان ما نامفهوم است. همه دوستان دستاندرکار شاهدند که چگونه توانستیم زیربناهای کتابداری نوین را با دستهای خالی در ایران بسازیم و آنچنان موفق عمل کردیم که بارها از طرف مجامع بینالمللی کتابداری جهانی مورد تشویق و تمجید قرار گرفتیم. اما من هنوز ناامید نشدهام و انتظار دارم جوانانی که رشته کتابداری را به عنوان حرفه خود انتخاب کردهاند، بدانند در چه راه مقدسی قدم گذاشتهاند و آرزو دارم با عشق و آگاهی و بردباری، موانع را از سر راه بردارند و مدیران موفقی برای مبارزه با جهل و بیعدالتی باشند.»
خرمشاهی: آشنایی با سلطانی بزرگترین موهبت زندگیام بود
بهاءالدین خرمشاهی که در اوایل دهه ۵۰ در دانشگاه تهران شاگردِ پوری سلطانی بود، آشنایی با سلطانی را بزرگترین رویداد زندگیاش میداند: «آشنایی با استاد ارجمندم خانم پوری سلطانی، از برجستهترین و اثرگذارترین چهرههای علمی و فرهنگی روزگار ما، بزرگترین رویداد زندگیام بود. در سال ۱۳۵۰ پس از فارغالتحصیل شدن از دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه تهران تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل، رشته کتابداری را انتخاب کنم و رشته الفت با کتاب را از دست ندهم. پس از قبولی در دانشکده کتابداری، در مرکز خدمات کتابداری که از مراکز جدیدالتاسیس وزارت علوم بود و بیشک بزرگترین نقش را در بهبود و گسترش علوم کتابداری و کتابخانههای ایران داشت، استخدام شدم. همانجا بود که نخستین بار از نزدیک با خانم سلطانی آشنا شدم؛ دیداری سرشار از لطف و محبت که تاثیری عمیق و ماندگار در من گذاشت. از این بخت بلند برخوردار بودم که سالهای بسیار از نزدیکترین همکاران ایشان باشم و بسیاری از این سالها در کنار او در یک اتاق، چه موهبتی بالاتر از این.»خانه کیوان و سلطانی حلقه وصلی بود برای جمعی که آن زمان رویاهای بزرگی در سر داشتند. حالا ۶۲ سال از آن روزها میگذرد و پوری سلطانی به کیوان پیوست و برای همیشه چراغ خانهشان را خاموش کرد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد