1 - 02 - 2018
بدرود
ستاره شهریاری – اردلان عطارپور؛ نخستین سردبیری که در مطبوعات شناختم. زمانی که در دفتر روزنامه «جهان صنعت»- که آن روزها در خیابان ویلا کوچه خسرو بود- خبرنگاری را آغاز کردم، با او در سمت سردبیر روزنامه آشنا شدم و چه خوشسعادتم که روزگاری با او کار کردهام و بسیار از او آموختهام.
از ابتدای آشناییام با آقای عطارپور، با اینکه سن و سالی نداشتم، متوجه نگاه تیزبین او شدم که از پشت عینکش همه چیز را زیر نظر داشت و بعدها که بیشتر او را شناختم و کتابها و یادداشتهایش را خواندم، ارتباط عمیقی میان نکتهبینی و ظرافت گفتار با نگاه نافذش دیدم. اردلان عطارپور حالات، عبارات و رفتارهای شاخصی داشت که خاص او بود و از این پس همواره یادگار اوست.
از شنیدن خبر درگذشتش چنان شوکه شدم که تا چند دقیقه توان بروز هیچ عکسالعملی را نداشتم. اما بعد از آنکه هوش و حواسم جمع شد، مرور خاطراتش چشمانم را خیس کرد و به سراغ پوشه عکسهای قدیمی رفتم تا او را در یادگاریهایی که از تحریریه «جهان صنعت» دارم بار دیگر ببینم.
یک تصویر از آقای سردبیر در ذهنم بسیار پررنگ است که این روزها بعد از شنیدن خبر درگذشتش مقابل چشمانم ثابت مانده؛ وقتی اتفاقی میافتاد که چیزی جور در نمیآمد یا حرفی پیش میافتاد که نباید و یا در مواقعی که نکتهای در شرایطی وجود داشت، با آن نگاه معروفش از بالای عینک و با لحن مخصوصش که طنز ظریفی داشت، میگفت: «خب، خانوم…!» و بعد با همان صبری که داشت جمله را با یک خنده ظریف ناتمام رها میکرد و تو خود میدانستی منظورش چه میتواند باشد….
اردلان عطارپور همیشه برایم پندهای نغزی داشت و برای تمام آنچه از او آموختم، همواره ممنون و مدیونش هستم. افسوس که خیلی زود رفت، حیف که دیگر نیست تا باز هم از او بیاموزیم و حسرت که هرچه اشک برای از دست دادنش بریزیم، جبران لبخندهایی که روزگاری او بر لبانمان مینشاند، نمیشود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد