13 - 06 - 2021
بازی با اعتراف
لیلا درخش*- کتاب «اعتراف باز» نوشته شهلا زرلکی که به تازگی توسط نشر ققنوس به چاپ رسیده است شیوهای متفاوت در قالب ادبیاتی است که خود نویسنده از آن به ادبیات اعترافی یاد میکند. این کتاب، بیش از اعتراف، بازی با اعتراف است؛ بازی حساسی که نویسنده در تلاش است در تمام بخشهای کتاب بر وسوسه خودافشاگری خویش غلبه کند؛ اعترافهایی که در ابتدا خود را ملزم به نوشتن آنها میداند و در آخر میترسد از بازگویی آن. ترسی شبیه به معرفی نمایی تاریک از زوایای پر نقص هر فرد. کتاب با دفاعیه نخست و آخر، شامل هجده اعتراف است؛ اعترافاتی که جز قسمتهایی از داستان «خواب زمستانی ماده خرس قطبی»، شامل اتفاقهای سنین کودکی تا هجده سالگی ست. از این رو نویسنده تعمدا زبانی ساده و صمیمی و عامیانه را برای بیان وقایع انتخاب کرده است؛ زبانی که گاه در بخشهایی نزدیک به زرد نویسی میشود، اما نویسنده از آن به خوبی عبور میکند. هر بخش با جملهای آغاز میشود، جملاتی همسو با محتوای کلامی متن. داستانها با موضوعاتی چون اصالت خانوادگی، تولد، تربیت نهادهای خانواده و مدرسه، بیان میشوند و نویسنده فرصت مییابد تا با طرح مباحثی کلیدی چون دروغ، ترس، وسواس، حسادت، حسرت، به نقد ناکارآمدی نهادهای تربیتی بپردازد؛ نهادهایی که کمتر به فکر الگوسازیهای درست برای تربیت و بارور ساختن روح و روان فرد هستند.
داستان ژاله عرفانیان و تاثیرات او بر شکل گیری علاقمندیهای راوی، نمونهای از اهمیت غیر قابل انکار الگو گیری شخصیتی بر تربیت کودکان است. به ویژه در جهان محدود کودکی که حتی پدری خشمگین حکم خدا را دارد. زبان و بیان نویسنده عمدتا طنز تلخ است و نوع بیان توام با خشونت نویسنده، یادآور فضای ناخوب تربیتی نسلیست که نه تنها کودکی خود را در جنگ سپری کردند بلکه در اغلب موارد نهادهای آموزشی خانه و مدرسه، فاقد جهانبینی تربیتی لازم برای تربیتی صحیح بودند. سوای آن بال و پر دادن به خرافههای دینی بیش از توانایی بازدارندگی منجر به خشونتی پنهان در وجود افراد میشد. نویسنده از زبان کودک شش، هفت، سیزده، چهارده ساله بارها به خشنترین شکل ممکن تاثیر این تربیت را بر ذهن خود که نمایندهای از یک نسل است، به خوبی بازگو میکند و بارها به نقد تاثیرات مخرب تربیتی جنگ زده میپردازد و معتقد است «سالهایی که با عدد شصت شروع میشوند سال خندیدن نیستند.»
اعتراف به نخستین دروغ یکی از اعترافهای مهم کتاب است که نویسنده به شکاف عمیق تربیتی میپردازد و ضمن اشاره به کشف دنیای جسمی هر کودک که امری طبیعی است، شیوه سرکوب و خلأ تربیتی را به عنوان عاملی بر آغاز خطاها گوشزد میکند. اتفاقی ناخوب که خود میتواند زمینه بروز بسیاری از خطاها و وسواسهای ذهنی افراد باشد چراکه تکرار هر اشتباه بیش از بازدارندگی فرد از آن رفتار بر وسواس و نزدیکی بر سقوط رفتاریاش میانجامد و عامل همه این رفتارها در ترس و عدم امنیت نهفته است. چنانچه نویسنده از ترس به عنوان مادر دروغها یاد میکند؛ دروغهایی که بخشی از هویت افراد جامعه میشوند.
او در آغاز بخش «باید روی دروغهایمان بیشتر کار کنیم» جملهای از شرمن الکسی میآورد «در این دنیا یا باید دروغگوها را دوست داشته باشی یا تنها بمانی» و با ذکر خاطرهای از هفتسالگی خویش و فرار آگاهانه از مدرسه، جلوهای دوستداشتنی به دروغ کودکانه خویش میدهد؛ جلوهای شاید موجه به عمده خطاهایی که دنیای ناشناخته کودکی و عدم نظارتهای صحیح تربیتی میتواند بر پر رنگ شدن روحیه خشن در شخصیت افراد کمک کند.
در حین شرح این خاطره نویسنده به نقد تمسخر در کودکی میپردازد «هیچ کس نمیفهمد تمسخر جان آدم را زخمی میکند. بزرگترین ظلم به انسان خندیدن به اوست» و این شکستن روح و خرد شدن اعتماد به نفس آدمی را بارها در رفتار غلط والدین واکاوی میکند؛ رفتارهایی که بیش از پرداختن به کودک، نوعی رها شدگی از حال و روز و تغییراتش را نمایش میدهد تا جایی که ابتلا به وسواس دستها و دستگیرهها با آنکه تقریبا حاد است و قابل مشاهده از نظرها دور میماند و خود به خود خوب میشود تا سرانجام راز این وسواس نهایتا در بیستوسه سالگی بر راوی آشکار میشود؛ نقدی بر دنیای نادیده گرفتن کودک و نشناختن رازهای او که یکی از نقدهای کتاب از بسیار نقدش بر شیوه ی فرزندآوری است؛ شیوهای اتفاقی و ناخواسته که در ابتدای فصل، از آن به دوگانهای تلخ و شیرین یاد میکند، تلخ از منظر نخواسته شدن و شیرین از بُعد وصف لذتی که متصور است.
نویسنده در کتاب «اعتراف باز» فقط اعتراف میکند خواه اعتراف به گاز گرفتن دست همبازی خردسال خویش باشد خواه اعتراف به دادن قرص خوابآور به فرزندش، یا حتی کشتن قناری زرد پدر یا حتی اقرار به گرفته فرصت آزادی اضافیاش بعد از مادر شدن که خود از آن به زندان بچهداری یاد میکند. در هیچ کدام از اعترافهای کتاب پای پوزش و شرمساری یا نتیجهگیری اخلاقی به میان نمیآید و نهایتا به زمینههای بروز آن اتفاق پرداخته میشود و این از عمدهترین تفاوتهای کتاب با نمونههای دیگر است. راوی کودک و نابالغ و نهایتا کمتجربهای است که آنچه پیش آمده را بیهیچ قضاوتی به عنوان آزمون و خطایی در بستر پرخطای اجتماع زمان خود فقط روایت میکند؛ اعترافاتی که بخشهایی پنهان از زوایای درونی یک فرد هستند و نکته قابلتامل در سنین معصومیت وی رخ دادهاند و راوی در پایان اعتراف میکند از ادامه اعترافات میترسد تصویری واضح از درون هر شخص که یادآور این مصرع از عطار نیشابوری است «در نهاد هرکسی صد خوک هست». وسوسهها یا خطاهایی که آدمی برای افشای بعد از مرگ آن هم میهراسد. حال آنکه هر شخص چقدر فرصت مییابد در رشد و تعالی ذهن و روحش مسلط شود و از تکرار خطاها تا رسیدن به شکل شیطانی آن جلوگیری کند یا نه! مورد سخن کتاب نیست. کتاب پرده از رازها و خطاهای کوچکی برمیدارد و معتقد است «آن که دنبال مچ گرفتن است همیشه حواسش به دور دست است. نمیداند که جنایتهای بزرگ، دروغهای کوچک موذی، مردنهای ناگهانی، بیوفاییهای خانه خرابکن همیشه جلوِ چشم ما اتفاق میافتند»؛ خطاهای کوچکی که زمینهساز بزرگترین خطاها میشوند و عمدتا از چشم تربیتی دور میمانند.
* مدرس ادبیات
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد