31 - 05 - 2022
بازنگری مناسبات ایران با انگلیس
afarassati@yahoo.com
چهار سال پس از حمله دانشجویان بسیجی به سفارت انگلیس در تهران در روز هشت آذر ۱۳۹۰، قرار بود سفارت بریتانیا در ایران روز یکشنبه اول شهریور گشوده شود.
دیدار حسن روحانی و دیوید کامرون (نخستوزیر بریتانیا) در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل در شهریورماه گذشته، گمانهزنیها در مورد تجدید مناسبات سیاسی و بازگشایی سفارتخانههای دو کشور را تشدید کرد. در آستانه بازگشایی سفارت این کشور در ایران ضروری است نگاهی به تاریخچه مناسبات دو کشور انداخته و بازنگری برخی زوایای تاریک و ناشناخته آن از منظر ژئوپلتیکی پرداخت. این موضوع از آن جهت حائز اهمیت است که «انگلیس» همواره در تفکر جمعی مردم ایران نقش رمزآلودی داشته است.
بازنگری نقش انگلیس
جامعه ایران و روشنفکران ایرانی نیازمند بازنگری نقش انگلیس در ایران هستند. متاسفانه نگاه به انگلیس در ایران کلیشهای شده و استدلالها و مطالب حالت تکراری پیدا کردهاند. نگاه جمعی ایرانیان به انگلیس بیش از اینکه جنبه خردورزی داشته باشد، احساسی و عاطفی است و البته بخشی از این احساس هم ناشی از مطالبی است که به طور خاص در ۷۰-۶۰ سال اخیر علیه انگلیس در ایران منتشر شده و اغلب این مطالب دارای منشای فکری خاصی بوده و آن هم روشنفکران چپگرای ایرانی هستند.
اینکه «انگلیس» را مسبب هر توطئهای در ایران بدانیم، یک بیماری جامعهشناسانه است که به آن «توهم توطئه» هم میگویند. ملتی که نمیخواهد مسوولیت اعمال و رفتار خود را بپذیرد، راحتترین کار برایش این است که دستاوردهای مثبت را به نام خود ثبت کند و بدبختیهایش را به نام دیگران. تا زمانی که ما خودمان را از پذیرش مسوولیت اعمال خودمان مبرا بدانیم و گناه و تقصیر را به گردن بیگانگان بیندازیم، نمیتوانیم به ریشهیابی علت عقبماندگی جامعه ایران دست پیدا کنیم.
همه کشورهای جهان به دنبال منافع خود هستند و قرار نیست کشور دیگری به دنبال منافع مردم ایران باشد. بیگانگان اگر در ایران صاحب نفوذ شدند و توانستند آنقدر در ایران تاثیرگذار باشند که گروهی اینگونه فکر کنند که هیچ تصمیمی بدون موافقت این یا آن ابرقدرت در ایران اتخاذ نمیشود، باید دید آن قدرتها توسط چه کسانی سیاستهایشان را در ایران پیش میبردند. آیا غیر از این است که عدهای منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح داده و عامل بیگانه شدند؟ چه ضعفی در ساختار قدرت در ایران وجود داشته که مثلا در دربار ایران عدهای طرفدار این ابرقدرت و عدهای طرفدار آن ابرقدرت میشدند؟ چه ضعفی در جامعه ایران وجود داشته که بیگانهپرستی در جامعه ریشه دوانده است و هنوز هم آثار آن مشهود است؟
هر سال در سالگرد کودتای ۲۸ مرداد هزاران صفحه مطلب در روزنامهها و مجلات مختلف در مورد نقش آمریکا و انگلیس در طراحی کودتا منتشر میشود. سوال این است که چرا مسوولیت اعمال خودمان را نمیپذیریم؟ چرا ایرانی حاضر میشود عامل بیگانه شود؟ چرا ایرانی حاضر است جاسوس بیگانه شود؟ چرا ایرانی به خاطر پول حاضر است وطنش را بفروشد و به مردم خود خیانت کند؟
از قدیم گفتهاند: «یک سوزن به دیگری بزن و یک جوالدوز به خودت.» بسیار از هموطنان ما بجای نشستن بر صندلی قضاوت باید بر صندلی متهم بنشینند و بگذارند خود مورد قضاوت قرار بگیرند. این ضعفی است که جامعه ایران هنوز به آن نرسیده و طبعا از آن عبور نکرده است. همین تفکر هم در میان ایرانیان مقیم خارج به خوبی مشهود است.
در مورد اینکه چرا هند مستعمره انگلیس شد، مهاتما گاندی، رهبر جنبش استقلال هند، انگلیس را مقصر نمیداند و میگوید: «تمدن هند در مقابل تمدن انگلیس شکست خورد.» این نگاه را با نگاه ایرانیان به انگلیس میتوان مقایسه کرد. همچون گاندی، بنده معتقدم همه کاستیها و مشکلات گذشته و حال ایران در قدم اول و اساسا ریشه درونی و داخلی داشته و متهم کردن بیگانه تنها خودفریبی است. اما اگر بخواهیم پس از متهم کردن خود و رسیدگی به ضعفهای خودمان، به دنبال متهم خارجی بگردیم، باید نگاه را به سمت شمال بچرخانیم و انگشت اتهام را به سوی روسیه نشانه بگیریم.
با نگاهی به تاریخ متوجه خواهیم شد که هیچ قدرت خارجی بیش ار روسیه در تاریخ ایران نقش مخرب بازی نکرده است اما روشنفکران چپگرای ایران همواره این بعد از تاریخ را در تاریکی قرار داداه و در نقطه مقابل نقش انگلیس و آمریکا را برجسته کرده اند. کافی است به لیست کتب منتشر شده از موسساتی که متولی حفظ اسناد تاریخی هستند، بیندازید تا ببینید چند کتاب در مورد نقش انگلیس منتشر کردهاند و چند کتاب در مورد نقش روسیه.
تاریخ روابط دو کشور از منظر ژئوپولیتیکی
برای درک بهتر نقش انگلیس در ایران باید به بررسی تاریخ مناسبات دوکشور با استفاده از روش تجزیه و تحلیل ژئوپولیتیکی پرداخت و همزمان وضعیت ایران را در هر دوران بررسی کرد. در این روش تجزیه و تحلیل بالاجبار باید به رقابتهای منطقهای و بینالمللی بین قدرتهای رقیب بر سر یک سرزمین پرداخت و تاثیرات آنرا بر سیاست و مردم ساکن بر آن سرزمین بررسی کرد.
تاریخ مناسبات ایران و انگلیس را میتوان به این مراحل تاریخی تقسیمبندی کرد:
یکم- از زمان صفویه تا معاهده گلستان
دوم- از معاهده گلستان تا انقلاب اکتبر روسیه
سوم- از انقلاب اکتبر روسیه تا آزادی آذربایجان
چهارم- از آزادی آذربایجان تا انقلاب ۵۷
پنجم- از انقلاب ۵۷ تاکنون
از دوران صفویه تا عهدنامه گلستان
آغاز مناسبات بین ایران و انگلیس به زمان صفویه برمیگردد که این مناسبات اساسا جنبه تجاری داشت. بازرگانان انگلیسی در زمان صفویه رقابت به تجار پرتغالی و اسپانیایی که به دلیل برتری دریانوردی بر تجارت ادویه جات و محصولات چین، هند و ایران تسلط داشتند راه تجارت زمینی با ایران را از طریق سرزمین روسیه پیش گرفتند. با استقرار موسسات تجاری انگلیس در شبه قاره هند و بیرون راندن پرتغالیها از خلیج فارس، انگلیس جای پای خود را در این مناطق محکم کرد که نهایتا به مستعمره کردن هند منجر شد. هند در آن زمان متشکل از ممالک کوچکی بود که مهاراجهها و پادشاهان در رقابت با بگیگر قرار داشتند و تنها حضور ۲۰۰ ساله انگلیس بر این شبه قاره آنرا به صورت یک کشور متحد در آورد.
تا آن زمان ایران نقش مهمی در تجارت و سیاست خارجی انگلیس نداشت. نفت ایران هنوز کشف نشده بود و اساسا نفت به عنوان سوخت برتر هنوز وارد چرخه صنعت و اقتصاد نگردیده بود و اصلیترین سوخت کشتیها زغال سنگ بود. مضافا بازار سنتی و عقبمانده ایران با جمعیت اندک و پراکنده در میان کویرها و کوهها خود کفا بود و نیاز چندانی به تجارت خارجی، آن هم با انگلیس نداشت. اکثر مبادلات تجاری ایران توسط تجار استانهای حاشیه کشور با کشورهای همجوار صورت میگرفت.
تسلط انگلیس بر هند همزمان با پیشروی روسیه به سمت آسیا شد. پطر اول، تزار روسیه، در وصیتنامهاش چنین نوشت:
«هر چه بیشتر به قسطنطنیه و هندوستان نزدیک شوید. آن کس که بر آن نواحی حاکم شود، به طور بالقوه حاکم جهان خواهد بود. هر از گاهی ترکها و ایرانیها را تحریک به جنگ با یکدیگر کنید. خود را در سواحل دریای سیاه مستقر سازید و به تدریج آنرا و همچنین سواحل دریای بالتیک را از آن خود سازید چراکه این دو نقاط عامل موفقیت مضاعف ما هستند. اضمحلال ایران را تسریع بخشید و تا خلیج فارس نفوذ کنید. حتی اگر لازم است از طریق سوریه و راه بازرگانی سابق شرق مدیترانه در آن نفوذ نمایید و همزمان تا هند پیشروی کنید که آنجا انبار جهان است. با رسیدن به آنجا ما میتوانیم به گنجینه طلای انگلیس چنگ بیندازیم».
تلاش روسیه برای رسیدن به هند از دید رقیب پنهان نماند و انگلیس نیز تلاش مینمود تا بدون درگیری مستقیم نظامی مانع تحقق اهداف روسیه شود. در آن زمان و تا قبل از استقلال هند و تشکیل دولت پاکستان، ایران همسایه هند بود و راه رسیدن روسیه به هند، بالاجبار از طریق اشغال خاک ایران محقق میشد و رسیدن به این هدف با دو اهرم اضمحلال سیاسی و اقتصادی و تجزیه تدریجی ایران محقق میگشت.
اضمحلال درونی ایران پس از دوران نادرشاه افشار همزمان شد با آغاز کشورگشایی روسیه. از همان دوران روسیه با تحتالحمایه قرار دادن پادشاه گرجستان که تابع ایران بود، این منطقه را عملا از ایران جدا کرد. آغا محمدخان قاجار برای بازپسگیری این منطقه به آنجا لشگرکشی نمود و در همانجا به قتل رسید. از آن پس روسیه قدم به قدم خانات مختلف قفقاز و شمال رود ارس را یا به زور و یا با تزویر به اطاعت از روسیه وادار نمود تا اینکه فتحعلی شاه تصمیم به مقابله نظامی گرفت و وارد جنگی ۹ ساله با قوای روس شد ولی نهایتا به شکست تن داد و با وساطت انگلیس معاهده گلستان را در سال ۱۱۹۲ امضا کرد. یکی از مفاد این معاهده حمایت روسیه از پادشاهی عباس میرزا به عنوان جانشین فتحعلی شاه بود. با این بند و سایر مفاد اقتصادی و سیاسی دیگر پای روسیه به درون دربار ایران باز شد. نفوذ انگلیس به دربار در واقع بخشی از تلاش این کشور برای خنثی کردن برنامه درازمدت روسیه برای اشغال کامل ایران بود.
از عهدنامه گلستان تا انقلاب اکتبر روسیه
اضمحلال قاجاریه پس از شکست در جنگ بعدی با روسیه و از دست دادن کامل قفقاز و امضای معاهده ترکمانچای که حاوی ضمائم اقتصادی متعدد و کمرشکنی برای ایران بود، شدت گرفت و انگلیس نیز برای مقابله با نفوذ روزافزون روسیه و به منظور ممانعت از پیشروی این کشور به سمت هند از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکرد.
با پیشروی روسیه به سمت آسیای مرکزی و نزدیک شدن به هند، انگلیس با تشکیل کشور افغانستان تلاش نمود منطقهای حائل بین هند و روسیه ایجاد کند سپس با امضای قرارداد ۱۹۰۷ و تقسیم مناطق نفوذ با روسیه سعی نمود پیشروی روسها را کند نماید. حمایت انگلیس از انقلاب مشروطیت و مقابله نظامی روسیه با مشروطهخواهان نشانگر وجهه دیگری از رقابت این دو قدرت استعماری برای تسلط بر ایران بود.
جنگ جهانی اول بالاجبار دو کشور انگلیس و روسیه را در یک جبهه قرار داد در حالی که ایران در اوج ضعف و ناامنی و هرج و مرج اقتصادی قرار گرفته بود. معاهده ۱۹۱۵ ایران را به دو منطقه تحت اشغال روس و انگلیس درآورد و بهانه آن حضور آلمانها و جاسوسان عثمانی در ایران بود.
یک مقایسه مهم تاریخی بین رفتار انگلیس و روسیه در زمان اشغال ایران میتواند گویای حقایقی باشد؛ در زمان جنگ جهانی اول قحطی بیسابقهای سراسر ایران را فرا گرفت که نزدیک به یک میلیون نفر از جمعیت ۱۰ میلیونی ایران را به کام مرگ کشید. تلفات قحطی در مناطق جنوبی که تحت تسلط بریتانیا بود به مراتب کمتر از مناطق شمالی بود و دلیل آن این بود که انگلیسیها به طور مستقیم و یا از طریق دلالان کالاها و مواد غذایی مورد نیاز خود را خریداری کرده و پول آنرا نیز به کشاورزان و صاحبان کالا پرداخت میکردند. در نقطه مقابل نظامیان روس ضمن غارت و چپاول دسترنج مردم حتی پول بسیاری از معاملاتی که قول پرداخت کالا را داده بودند نمیپرداختند. اسناد این رفتار اخیرا در ایران منتشر شده است.
از انقلاب اکتبر تا اشغال آذربایجان
با انقلاب اکتبر روسیه و آغاز جنگ داخلی در این کشور و خروج نیروهای روسیه از ایران در سال ۱۹۱۷ برای اولین بار پس از بیش از ۱۰۰ سال صحنه رقابت ایران از رقیب روس خالی شد. برخی از سیاسیون ایرانی که همواره در کابوس تجاوزات روسیه و تجزیه تدریجی ایران بسر میبردند فرصت را مغتنم شمرده و تلاش کردند ایران را در پشت سپر دفاعی انگلیس قرار دهند و به این ترتیب بود که وثوق الدوله قرارداد ۱۹۱۹ را با انگلیس امضا کرد که مورد موافقت مجلس شورای ملی قرار نگرفت.
از منظر آنها همسایه شمالی همچون رطوبت عمل کرده و به تدریج ایران را غرق میکرد ولی انگلیس قصد ضمیمه ساختن خاک ایران را نداشت. تجربه به وحدت رساندن هند (که قبل از استعمار انگلیس متشکل از دهها خانات و مهاراجه نشین متخاصم بود) و تجربه مدرنیزاسیون هند و نهادینه کردن تفکیک قوا و برقراری نسبی نوعی مناسبات دموکراتیک در هند، برای این سیاسیون جاذبه داشت.
با وجود اینکه انگلیس از جنبش مشروطه حمایت کرده ولی به خوبی شاهد بود که جامعه ایران در کشاکش مشروعه و مشروطه گرفتار آمده و با بن بست سیاسی روبهرو شده است. با مخالفت مجلس و روشنفکران با معاهده مورد نظر وثوق الدوله، کودتای رضاخان به عنوان تنها راه شکستن بن بست سیاسی در کشور در دستور کار انگلیس قرار گرفت.
مضافا مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی اول،خطر گسترش کمونیسم به عنوان بزرگترین تهدید در مناطق عقب مانده آسیا نمایان شد و برای مقابله با آن، انگلیس به نوسازی دولتهای ضعیف و بیاقتدار در حاشیه اتحاد جماهیر شوروی دست زد و به این ترتیب بود که از دولتهای مدرن و مقتدر در افغانستان و ایران و ترکیه حمایت نمود و به خروج این ممالک از فقر و عقب ماندگی مساعدت کرد.
ظهور رضا شاه فصل جدیدی در مناسبات انگلیس با ایران گشود و با مدرنیزه شدن کشور، مناسبات اقتصادی و اجتماعی متحول گردید. از آن پس روسیه با حمایت از جنبشهای چپگرا و استقلال طلب در ایران، افغانستان، ترکیه و هند عرصه جدیدی برای مقابله با انگلیس گشود.
آغاز جنگ جهانی دوم مجددا این دو کشور رقیب را در برابر آلمان متحد کرد و ایران یکبار دیگر به اشغال روسیه و انگلیس درآمد. با توجه به سابقه تاریخی روسیه برای کشورگشایی به سمت جنوب، چرچیل استالین را وادار به امضا معاهدهای کرد که دو کشور متعهد شدند به فاصله شش ماه پس از پایان جنگ نیروهای نظامی خود را از خاک ایران خارج نمایند. با این وجود استالین پس از پایان جنگ نه تنها نیروهای خود را از ایران خارج نکرد بلکه اقدام به تشکیل دولتهای به ظاهر مستقل نمود و قصد داشت ضمن دامن زدن به حرکتهای تجزیهطلبانه، تمامی استانهای شمالی ایران را ضمیمه امپراطوری خود کند.
استالین ضعف انگلیس پس از ۵ سال جنگ کمرشکن را زمانی مناسب برای تحقق رویای رسیدن گام به گام به آبهای گرم و به هند ارزیابی کرده بود، در حالی که انگلیس با سپردن نقش خود به یک نیروی تازه نفس (آمریکا) رویای استالین را به کابوس تبدیل کرد و با اولتیماتوم ترومن (رییسجمهور وقت آمریکا) شوروی مجبور به تخلیه خاک ایران شد.
واقعیت این است که کوشش قوامالسلطنه برای اقناع استالین به ترک ایران بدون پشتیبانی بینالمللی انگلیس و آمریکا و صدور قطعنامههای پیاپی شورای امنیت سازمان ملل محقق نمیشد. اگر دخالت فعال انگلیس و آمریکا نبود نقشه کنونی ایران به آنچه هست متفاوت میبود و هیچ قدرتی قادر به خارج نمودن قوای شوروی از ایران نمیگردید همانگونه که کشورهای استونی، لیتوانی و لتونی و شرق لهستان اشغال استالین در آمدند.
دوران جنگ سرد
با آغاز جنگ سرد جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و جنگ بین کشورهای هر اردوگاه به طور نیابتی ادامه یافت. شاه در هراس از روسیه و تلاش همیشگی آن برای تجزیه و اشغال ایران، خود را در پشت سپر دفاعی انگلیس و آمریکا قرار داد تا تجربه جنگ جهانی دوم تکرار نشود. از آن پس انگلیس و هم پیمان قدرتمند آن (آمریکا) یکه تاز صحنه سیاسی ایران گردیدند در حالی که روسیه با سلاح ایدئولوژیک وارد شده و ضمن تغذیه تولیدات فکری ایدئولوگهای مسکو، روشنفکران و گروههای چپ همچون حزب توده را برای تسخیر قدرت سیاسی آماده میکرد. نفوذ حزب توده در ارتش و کسب آمادگی برای کودتا علیه مصدق، در زمانی که دولت دکتر مصدق به بن بست سیاسی و اقتصادی رسیده بود، زمینه ساز پیشدستی غرب برای ساقط کردن دولت او شد.
هر سال انبوهی مقاله به مناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۳ آبان ۱۳۵۸ (سالگرد اشغال سفارت آمریکا) منتشر میشود ولی کمتر اشارهای، تا حد یک خط به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (سالگرد نجات آذربایجان) میشود. علت بیتوجهی به این بخش مهم از تاریخ معاصر ایران به نفوذ عوامل روسگرا در نظام جمهوری اسلامی بر میگردد.
عقب نشینی تاکتیکی استالین از ایران پس از تخلیه شمال کشور به معنای دست کشیدن او از سیاست توسعه طلبانه روسها نبود و تلاش شوروی از آن پس از طریق احزاب و گروههای سیاسی و ترویج ایدئولوژی مارکسیست- لنینیستی در ایران تداوم یافت. تلاش حزب توده در تسخیر قدرت سیاسی و بهرهبرداری از فضای متشنج دوران ملی شدن نفت و دوران کوتاه حکومت مصدق تنها بیانگر گوشهای از تلاش همسایه شمالی برای بلعیدن یکباره ایران و دستیابی به آبهای گرم بود.
کودتای ۲۸ مرداد
استالین پس از شکست طرح ضمیمه ساختن نیمه شمالی ایران از پا ننشست و با حمایت مالی، تبلیغاتی و آموزشی به حزب توده تلاش نمود کشور را به آشوب کشیده و نهایتا زمینه را برای کودتای حزب توده فراهم نماید.
بلشویکها نیز با شیوهای مشابه در روسیه به قدرت رسیدند. همین سناریو در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در افغانستان پیاده شد و حزب همزاد حزب توده ایران با حمایت کوماندوهای ارتش سرخ شوروی قدرت را در افغانستان به دست گرفتند و سپس بر این کشور آن رفت که هماکنون شاهدیم.
بنده با همه احترام و ارزشی که برای نهضت ملی شدن نفت و نقش تاریخی دکتر مصدق در به نتیجه رساندن آن قائلم، ولی معتقدم مصدق در عین حالیکه مبارز خوبی بود اما مدیر مقتدری نبود. متاسفانه سیاست در ایران با اقتدار رابطهای تنگاتنگ دارد.
مصدق توانایی اداره کشوری با مشکلات و پیچیدگیهای ایران را نداشت. دوران هرج و مرج و بی ثباتی سیاسی و اقتصادی دولت مصدق نمیتوانست به مدت طولانی ادامه یابد و جامعه به یک بن بست سیاسی رسیده بود. انگلیس مانع فروش نفت ایران شده بود و استالین ضمن خودداری از خرید نفت و بلوکه کردن ذخایر طلای ایران، خواهان تداوم بی ثباتی اقتصادی و تضعیف سیاسی دولت ملی مصدق بود تا زمان مناسب برای اجرای کودتای حزب توده فراهم آید.
بررسی اجمالی کودتاهای نظامی در کشورهای عربی، اسپانیا، ترکیه، کشورهای آمریکای لاتین، پاکستان، تایلند و ممالک آفریقایی این حقیقت را آشکار میکند که در زمانی که سیاست در یک جامعهای به بنبست میرسد و بازیگران سیاسی و حامیانشان قادر به تشکیل یک دولت کارآمد و مقتدر برای اداره امور نبوده و حاضر به وحدت ملی و حل مسالمت آمیز بحران سیاسی نباشند، ارتش وارد صحنه شده و با حذف یک جریان و سپردن قدرت به یک جریان دیگر، بنبست سیاسی را با زور میشکند.
در زمان مصدق ارتش تحت نفوذ دو جریان قرار داشت: حامیان روسیه (حزب توده) و حامیان انگلیس- آمریکا (دربار). هریک از این دو جریان قادر بودند برای پایان بن بست سیاسی (که بالاجبار از مسیر ساقط کردن دولت مصدق میگذشت) اقدام به کودتای نظامی کنند.
با استناد بر بسیاری از اسناد و مدارک منتشر شده، نظامیان وابسته به حزب توده توانایی کودتا و حتی توانایی ضد کودتا را داشتند که در هر دو حالت ممکن بود کشور درگیر جنگ داخلی شود.
ولی نظامیان حامی دربار دست پیش گرفته و با کودتا، قدرت مطلق را به شاه اعطا کردند. از آن پس دولتهای انگلیس و هم پیمان آن آمریکا بر صندلی اتهام نشستند و تا این تاریخ کماکان مورد قضاوتند.
از آن پس ترویج اندیشههای ضدغربی و ایدئولوژی کمونیستی بین روشنفکران و ناراضیان رژیم پهلوی که به طور مستقیم و پنهان توسط روسیه و همپیمانان منطقهای آن همچون عراق، یمن جنوبی، لیبی و گروههای فلسطینی حمایت میشد، ادامه یافت.
سیاستهای غلط شاه بر دامنه نارضایتیها افزود و جرقههای انقلاب ۵۷ با حضور فعال جریانات چپ (مذهبی و غیرمذهبی) به انقلابی فراگیر و همگانی تبدیل گشت و با سقوط شاه، صحنه سیاسی ایران از حضور یکهتازانه انگلیس و آمریکا پس از ۶۲ سال خالی گردید.
انقلاب ۵۷ و تداوم رقابت ژئوپلتیکی
از منظر انگلیس، پیروزی انقلاب ایران راه را برای نفوذ فکری، سیاسی و اقتصادی روسیه در ایران هموار نمود. با سوءاستفاده از فضای پرتنش زمان گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران و فضای ضدآمریکایی آن دوران، شوروی خاک افغانستان را اشغال کرد و بر آن کشور آن رفت که هماکنون شاهدیم. استقرار نیروهای ارتش سرخ در مرزهای پاکستان (هند سابق) تحقق آرزوی دیرینه تزار روسیه بود. این در واقع نهایت کشورگشایی روسیه در تاریخ ۳۰۰ ساله کشورگشایی این کشور بود.
اگر واکنش مشترک انگلیس و آمریکا و همراهی کشورهای مسلمان نبود، امکان شکست ارتش شوروی و بیرون راندن آن از خاک افغانستان فراهم نمیشد. با این حال شاهدیم که رسوبات اندیشههای چپی با ماهیت ضدغربی و ضدآمریکایی بر سیاست کلان جمهوری اسلامی غالب گشت که خلاف شعار مردمی نه شرقی و نه غربی دوران انقلاب است.
همراهی بیحد و مرز ایران با سیاستهای روسیه علیه غرب از منظر انگلیس به معنای فرورفتن ایران در حوزه نفوذ رقیب قدیمی تعبیر میشود که اینک با علم کردن تز «اوراسیا» در فکر احیای امپراتوری تزاری است.
اگر سفارت شوروی هم همانند سفارت آمریکا به اشغال درمیآمد و اسناد محرمانه آن منتشر میشد، از نقش شوروی در تهییج انقلاب و سپس دامن زدن به تنشهای سیاسی پس از انقلاب، اسامی کسانی که در دانشگاه «پاتریس لومومبا»ی مسکو آموزش دیده و به عنوان عامل کاگب به ایران اعزام شده بودند، هدایت فکری و ایدئولوژیک گروههای سیاسی و تجزیهطلب در کردستان، ترکمنصحرا، خوزستانوبلوچستان، پرداخت پول نقد به گروههای مسلح در تهران و تلاش برای ساقط کردن دولت بازرگان و صدها توطئه استعماری دیگر پرده بر میداشت ولی ظاهرا حمله به سفارت آمریکا و انگلیس و حفظ تنش مستمر با غرب با شعارهای ضدآمریکایی برای برخی نانآور است.
«انگلیسشناسی» به جای «انگلیسستیزی»
یکی از مشکلات ایرانیان ضعف شناخت نسبت به ممالک غربی و به خصوص انگلیس است. شناخت عمومی ایرانیان از انگلیس بیشتر از لابهلای تبلیغات جهتدار ایدئولوژیک و گفتهها و شنیدههای عامیانه شکل گرفته است.
ضعف شناخت سیاستمداران ایرانی از غرب و مناسبات بینالمللی منجر به آن شده که افت و خیز در سیاست انگلیس و همپیمانان آنرا که منطبق با منافع خود آنان است، به عنوان توطئه علیه خودمان قلمداد کنیم.
در سیاست بینالمللی تمام قراردادها و معاهدات بین کشورها تا زمانی معتبر است که منافع دوطرف را تامین کند. از زمانی که منافع یکطرف به خطر بیفتد یا تامین نشود، آن دوستی و همراهی پایان میگیرد. این نگرش با دیدگاه سنتی ایرانیان که همه چیز را از نگاه «جوانمردی» و «پایبندی ابدی به قول و قرار» میبینند، تناقض جدی دارد و باعث آشفتگی و خشم میگردد.
سخن از دو نگاه متفاوت به جهان و مناسبات بینالمللی است. بر این اساس رفتار انگلیس با ایران چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب، چه در زمان جنگ و چه پس از آن، صرفا بر اساس منافع انگلیس تنظیم شده و این سیاستمداران ما هستند که باید از ظرفیتهای کشوری که به مدت ۴۰۰ سال مدیریت مناسبات بینالمللی و مدیریت اقتصاد جهانی را بر عهده داشته شناخته و از آن بهره ببرد.
در انگلیس بیش از ۴۰۰ سال است شرق شناسی به عنوان یک رشته تخصصی دنبال میشود و حداقل ۲۰۰ سال است مراکز مطالعات ایرانشناسی در آن کشور فعال هستند. در نقطه مقابل چند مرکز مطالعات «انگلیس شناسی» در ایران وجود دارد؟ چند نفر از دیپلماتهای ایرانی مامور در کشورهای غربی به واقع کارشناس کشورهای محل ماموریت خود هستند و چه تعداد از آنها به زبان محل ماموریت خود مسلط هستند؟
آیا بهتر نیست به جای ترویج فرهنگ «انگلیس ستیزی» به دانش «انگلیسشناسی» رو بیاوریم و به جای حمله به سفارت آن در تهران و شکستن اثاثیه و پاره کردن تابلوهای نقاشی، شناخت صحیح از تاریخ، جامعه، اقتصاد، سیاست، فرهنگ و ساختار قدرت و تصمیمگیری این کشور به دست بیاوریم و سپس این کشور را همراه خود کنیم و از نفوذ بینالمللی آن برای منافع خودمان بهره ببریم؟
هم اکنون بیش از ۳۰۰ هزار نفر ایرانی مقیم انگلیس هستند. ایران میتواند و باید از این سرمایه عظیم انسانی در انگلیس به نفع منافع ملی کشور بهرهبرداری کند. تنها تصور کنید اگر ۳۰۰ هزار انگلیسی به ایران مهاجرت کرده بودند الان چه نقشی در ایران داشتند و چگونه لندن از توانمندیهای آنها استفاده میکرد. اینکه ما از این سرمایه عظیم بهره نمیبریم که تقصیر انگلیس نیست.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد