ایران در بزنگاه تاریخی
احسان کشاورز- فروپاشی اتحاد شوروی از خیابانها آغاز نشد بلکه از سکوت آغاز شد؛ از صفهای طولانی، از قفسههای خالی، از دلهایی که آرامآرام از نظام سیاسی جدا شدند. پیش از آنکه دیوار برلین فرو بریزد، میلیونها نفر در آلمان شرقی، پیشاپیش در ذهن خود فروپاشی را انتخاب کرده بودند. خروج نخست از ذهنها شروع شد: خروج اعتماد، خروج امید، خروج از آیندهای که دیگر روشن نبود. اعتراضها بعدتر آمدند و وفاداری، آخرین سنگر بود که فرسوده شد. وقتی آخرین شکاف در این سنگر افتاد، امپراطوریای که دهها سال با سختگیری و نظم آهنین خود را پابرجا نگه داشته بود، در چند ماه فرو ریخت. همین لحظههای تاریخی بود که توجه آلبرت هیرشمن، نظریهپرداز بزرگ اقتصاد سیاسی قرن بیستم را جلب کرد. او برخلاف بسیاری از اقتصاددانان که فروپاشیها را محصول تصمیمات سیاسی یا شوکهای اقتصادی میدانستند، به رفتار مردم نگاه کرد: «وقتی نهادها کارایی خود را از دست میدهند، مردم سه انتخاب دارند: خروج، اعتراض و وفاداری.» این سه انتخاب ساده، از نظر هیرشمن، موتورهای خاموش تاریخ بودند؛ سازوکارهایی که آینده کشورها را نه در لحظات پرهیاهو بلکه در تصمیمات آرام و روزمره مردم میسازند.
نمونه آلمان شرقی روایتی کامل از این سهگانه است. تا پیش از دهه۱۹۸۰، وفاداری – هرچند اجباری- هنوز برقرار بود. کارگران کارخانهها، معلمان، پزشکان، در همان ساختار ناکارآمد کار میکردند و به تغییر تدریجی امیدوار بودند اما وقتی کیفیت خدمات عمومی سقوط کرد و شکاف اقتصادی میان دو آلمان هرروز گستردهتر شد، نخستین تغییر در رفتار مردم رخ داد: آنها در ذهن خود دست به «خروج» زدند؛ خروج از رویای سوسیالیستی. سپس اعتراضها- خواه پنهان، خواه آشکار- فزونی گرفت؛ از کاهش مشارکت تا اعتصابات پراکنده. وفاداری آخرین چیزی بود که فرسوده شد. وقتی آن فرو ریخت، سقوط، نه سیاسی بود و نه نظامی؛ یک سقوط اجتماعی بود. این درس تاریخ، امروز بیش از همیشه برای ما معنا دارد. ایران نیز اکنون در لحظهای ایستاده که هیرشمن آن را «لحظه انتخاب» مینامد؛ لحظهای که در آن سه مسیر خروج، اعتراض و وفاداری همزمان تحت فشار قرار میگیرند. در سالهای اخیر، خروج – چه خروج سرمایه و چه خروج نیروی انسانی- بهشکلی آرام اما پیوسته در جریان بوده است. اعتراض، نه در خیابان که در رفتارهای روزمره، در الگوی مصرف، در بیاعتمادی نسبتبه سیاستها و در مقاومتهای اقتصادی دیده میشود. و وفاداری یعنی ماندن با امید به اصلاح در حال تبدیلشدن به وفاداری شکننده است. این همزمانی سه فشار است که وضعیت امروز ایران را به «تنگنای تاریخی» تبدیل میکند. جایی که نه خروج کمهزینه است نه اعتراض نتیجه فوری دارد و نه وفاداری میتواند بهتنهایی وزن اصلاح را به دوش بکشد. هیرشمن میگفت: «هر جامعهای زمانی به نقطه حساس میرسد که انتخابهایش آرام میشوند اما نتایجشان بلند.» امروز جامعه ایران در همین نقطه ایستاده است؛ نقطهای که صدای آن شاید آرام باشد، اما انتخابش بزرگ است. این گزارش تلاشی است برای فهمیدن همین انتخاب.
خروج؛ سرمایههایی که آرام و بیصدا میروند
در نظریه هیرشمن، «خروج» نخستین و سریعترین واکنش به کاهش کیفیت حکمرانی، افت کارایی نهادها یا بیاعتمادی نسبتبه آینده است. در ایران امروز، مصادیق این «خروج» در سطوح مختلف اقتصاد و جامعه قابلمشاهده است؛ رفتارهایی که شاید در ظاهر آرام، تدریجی و بدون هیاهو باشند اما در مجموع اثرات ساختاری عمیقی بر مسیر اقتصاد میگذارند. خروج، تنها ترک یک کشور یا یک بازار نیست؛ خروج از سرمایهگذاری، خروج از مشارکت اقتصادی، خروج از افق بلندمدت و حتی خروج از مسوولیتپذیری اجتماعی نیز هست. همینجاست که این مفهوم هیرشمن، به ابزار تحلیلی مهمی برای فهم وضعیت امروز اقتصاد ایران تبدیل میشود.
نخستین نمود «خروج» در ایران، مهاجرت نیروی انسانی است؛ پدیدهای که تنها «کمشدن افراد» نیست بلکه از دسترفتن سرمایه انسانی، مهارتها، تجربهها و مهمتر از همه ظرفیت خلق ارزش است. کشورها معمولا برای جبران این خروج، دههها زمان نیاز دارند اما در ایران این روند بهدلیل شرایط اقتصادی و اجتماعی، شتاب بیشتری گرفته است. این خروج انسانی، همزمان با خروج سرمایه نیز پیش میرود؛ کاهش سرمایهگذاری مولد، انتقال سرمایه به داراییهای غیرمولد و کوچ بنگاهها به فعالیتهای کمریسکتر و کوتاهمدتتر. این تغییر رفتار، نه ریشه در ضعف کارآفرینی بلکه ریشه در نبود چشمانداز قابل پیشبینی برای آینده دارد؛ جاییکه ریسکهای سیاسی، اقتصادی و بیرونی، تصمیمات اقتصادی را بهسمت نوعی «احتیاط افراطی» سوق داده است. در سطح بنگاهها نیز خروج کاملا مشهود است. بسیاری از واحدهای تولیدی به جای توسعه خطوط جدید، به حفظ وضع موجود یا حتی کوچکسازی فعالیتها روی آوردهاند. بخشی دیگر خطوط تولید را به کشورهای همسایه منتقل کرده یا ترجیح دادهاند سرمایه خود را در قالب واردات، تجارت کوتاهمدت یا مشارکتهای کمهزینه حفظ کنند. اینها نشانههای بیرونی خروج هستند اما نشانههای درونی نیز وجود دارد: کاهش نوآوری، کاهش اشتغال مولد، تغییر ساختار هزینه بهسمت بقا و حذف برنامهریزی بلندمدت.
خروج در سطح خانوار نیز دیده میشود. کاهش مشارکت اقتصادی، افت قدرت خرید، کوچکشدن سبد مصرفی و کاهش میل به سرمایهگذاری در آموزش و مهارتآموزی، همگی شکلهایی از خروج هستند. وقتی خانوار نمیتواند افق اقتصادیاش را پیشبینی کند، اولین واکنش، «خروج ذهنی» از برنامهریزی بلندمدت است؛ خروجی که اثر آن حتی از مهاجرت فیزیکی نیز عمیقتر است. خروج در اقتصاد ایران بیش از آنکه پر سر و صدا باشد، «آرام» و «پیشرونده» است؛ درست همان چیزی که هیرشمن آن را خطرآفرین مینامد؛ خروجی که چون تدریجی است، دیر دیده میشود اما وقتی دیده میشود، اثرات آن برگشتناپذیر شده است.
اعتراض؛ نارضایتی خاموش در رفتارهای روزمره
هیرشمن «اعتراض» را کانالی میداند که در آن افراد بهجای خروج از سیستم تلاش میکنند نارضایتی خود را در قالب رفتاری مستقیم یا غیرمستقیم بیان کنند تا کیفیت شرایط بهتر شود اما در بسیاری از جوامع بهویژه در شرایطی که هزینه اعتراض رسمی یا جمعی بالاست این اعتراض نه در خیابان که در رفتارهای روزمره، الگوهای مصرف و شیوه مشارکت اقتصادی بروز میکند. ایران امروز، نمونه بارز همین وضعیت است؛ جامعهای که اعتراض در آن «خاموش» اما «فراگیر» است و بخش بزرگی از تغییرات اقتصادی نیز از دل همین نارضایتی نهان شکل میگیرد.
نخستین نمود این اعتراض خاموش، تغییر رفتار مصرفکنندگان است. خانوارها در مواجهه با تورم پایدار، کاهش درآمد واقعی و نوسانات مکرر، بهجای واکنشهای سیاسی، رفتارهای اقتصادی خود را تغییر دادهاند: کاهش مصرف کالاهای بادوام، حذف اقلامی از سبد غذایی، رویآوردن به برندهای ارزانتر و افزایش ذخیرهسازی خانگی در دورههای بیثباتی. این رفتارها در ظاهر اقتصادی هستند اما در تحلیل هیرشمنی، نوعی اعتراض هستند؛ اعتراضی به کاهش کیفیت حکمرانی اقتصادی و نبود اطمینان نسبتبه آینده. نمونه دیگر مقاومت منفعلانه در برابر سیاستهای رسمی است. از پرداختنکردن برخی عوارض و مالیاتهای کوچک تا کاهش استفاده از خدمات عمومی بیکیفیت و رویآوردن به گزینههای خصوصی اگر پرهزینهتر باشند. این رفتارها نشان میدهد که بخشی از جامعه بهجای خروج کامل، تصمیم گرفته از «همراهی کامل» با سیاستهای رسمی دست بکشد و نوعی اعتراض بیصدا اما موثر را تجربه کند.
در بازار کار نیز نشانههای اعتراض دیده میشود. کاهش مشارکت اقتصادی جوانان و زنان، افزایش ترجیح به مشاغل غیررسمی، مهاجرت از بخشهای مولد به مشاغل خدماتی کمثبات یا شغلهای جبرانی کوتاهمدت، همه حکایت از نوعی نارضایتی دارد که با زبان اقتصادی بیان میشود. بسیاری از جوانان، حتی پیش از تصمیم به مهاجرت فیزیکی، از مسیرهای رسمی پیشرفت «خروج» نمیکنند بلکه در آنها «اعتراض» میکنند: با تاخیر در ورود به بازار کار، با انتخاب مشاغل غیرحرفهای، یا با کاهش انگیزه برای مشارکت فعال. اعتراض خاموش، در بنگاهها نیز خود را نشان میدهد. کاهش تمایل به توسعه سرمایهگذاری، کاهش استفاده از ابزارهای مالی رسمی و رویآوردن به روشهای غیررسمی تامین مالی، همگی جلوههایی از نارضایتی نهادی است. بنگاهها نیز مانند خانوارها، هنگامی که امکان بیان رسمی انتقاد ندارند، اعتراض را در تصمیمات عملیاتی و اقتصادی خود ترجمه میکنند؛ تصمیماتی که گاه اثر آنها بر اقتصاد کلان، بسیار بزرگتر از اعتراضهای آشکار است.
نکته مهم در مفهوم هیرشمن این است که اعتراض تنها زمانی اثرگذار است که بتواند پیام اصلاح را به ساختار منتقل کند اما در ایران امروز، بخشی از این پیامها بهدلیل ضعف ارتباط نهادی و نبود سازوکارهای پاسخگو به مقصد نمیرسد. اینجاست که اعتراض بهتدریج فرسوده میشود و جامعه بین دو گزینه باقیمانده؛ خروج یا وفاداری به تردید میافتد. به این ترتیب اعتراض در ایران نه یک رفتار آشکار بلکه یک تغییر بنیادین در الگوهای مصرف، کار، مشارکت و اعتماد است؛ صدایی بیصدا که اگر شنیده نشود، به مرحله بعدی – خروج- یا به مرحله بحرانیتر – فروپاشی وفاداری- میانجامد.
وفاداری؛ ایستادن میان امید و تردید
در نظریه هیرشمن، «وفاداری» نه به معنای پذیرش بیقید و شرط شرایط بلکه به معنای باقیماندن در سیستم با امید به اصلاح است؛ حالتی میان خروج و اعتراض که افراد، بنگاهها و حتی نخبگان انتخاب میکنند وقتی تصور دارند هنوز میتوان از درون، وضعیت را تغییر داد. در ایران امروز، وفاداری بخش قابلتوجهی از جامعه و فعالان اقتصادی همچنان باقی است اما این وفاداری بیش از هر زمان دیگری با تردید، عدماطمینان و فرسایش تدریجی همراه شده است.
این وفاداری را میتوان در رفتار کسانی دید که با وجود فشارهای اقتصادی، همچنان در داخل کشور کار و زندگی میکنند، کسبوکار راه میاندازند، در بخش تولید باقی میمانند، یا به آموزش و آینده فرزندان خود امید دارند. این گروه، اگرچه انتقادهای جدی نسبتبه وضعیت موجود دارند اما تصمیم نگرفتهاند از چرخه اقتصادی یا اجتماعی خارج شوند. آنها نه بهدلیل نبود نارضایتی بلکه به دلیل وجود «امید حداقلی» به بهبود شرایط در سیستم باقی ماندهاند؛ امیدی که به تعبیر هیرشمن، نقش ضربهگیر سقوط اجتماعی را بازی میکند.
در سطح بنگاهها نیز وفاداری قابلمشاهده است. بسیاری از کارآفرینان و مدیران بنگاهها، باوجود نوسانات اقتصادی، همچنان خطوط تولید را فعال نگه میدارند، نیروی انسانی را حفظ میکنند و از سرمایهگذاری حداقلی دست نمیکشند. این رفتار، در ظاهر اقتصادی است اما در عمق، گونهای وفاداری به بازار داخلی، نیروی کار و آینده اقتصاد کشور است این وفاداری اما مانند هر سرمایه اجتماعی دیگری، محدودیت زمانی دارد؛ تداوم فشارهای تورمی، بیثباتی سیاستی و عدم پیشبینیپذیری میتواند این ایمان حداقلی را نیز فرسوده کند.
وفاداری در سطح خانوار نیز بهخوبی دیده میشود. بسیاری از خانوادهها در برابر موجهای تورمی و رکودی همچنان تلاش میکنند مسیر تحصیل فرزندان را ادامه دهند، پساندازهای کوچک را حفظ کنند و در همان ساختار زندگی، نوعی ثبات ظاهری ایجاد کنند. این رفتار اگرچه نشانهای از پایداری اجتماعی است اما در شرایطی که هزینههای اقتصادی بهطور مستمر افزایش مییابد، بهتدریج شکنندهتر میشود. وفاداری خانوار زمانی دوام دارد که افق آینده روشن باشد؛ در غیاب این افق، این وفاداری تبدیل به نوعی «تحمل ناگزیر» میشود.
نکته مهم این است که وفاداری برخلاف خروج و اعتراض، نیازمند تقویت مداوم است. جامعهای که وفادار میماند، انتظار بهبود دارد؛ انتظار پاسخگویی، اصلاح و جهتی روشن در سیاستگذاری. در صورتی که این انتظار برآورده نشود، وفاداری بهجای تبدیلشدن به سکویی برای بازسازی اعتماد، به مسیری برای خروج تدریجی یا اعتراض پنهان تبدیل میشود. به همین دلیل هیرشمن تاکید میکند که وفاداری اگر با اصلاح همراه نشود، خود به عامل فرسایش میانجامد.
امروز در اقتصاد ایران، وفاداری در «لبه تردید» قرار گرفته است؛ هنوز پابرجاست اما فشارهای بیرونی و درونی آنقدر سنگین شده که هر تغییر کوچک در کیفیت خدمات عمومی، سیاستگذاری اقتصادی یا شرایط اجتماعی میتواند آن را از مسیر پایداری خارج کند. ایران در این مقطع به نقطهای رسیده که حفظ این وفاداری، به یکی از حساسترین وظایف سیاستگذاری تبدیل شده است زیرا بدون آن، مسیر جامعه میان خروج و اعتراض تقسیم خواهد شد.
تنگنای تاریخی؛ وقتی هر ۳گزینه به مرز بنبست میرسند
هیرشمن هشدار میدهد که هر نظام اقتصادی اجتماعی زمانی به مرحله بحرانی میرسد که سه مسیر «خروج»، «اعتراض» و «وفاداری» همزمان تحت فشار قرار گیرند و هریک توانایی اثرگذاری خود را از دست بدهند. در چنین وضعیتی جامعه وارد «تنگنای تاریخی» میشود یعنی جاییکه انتخابها کم، هزینهها بالا و مسیرهای اصلاح دشوار میشوند. وضعیت امروز اقتصاد ایران، دقیقا نشانههای ورود به چنین مرحلهای را دارد؛ مرحلهایکه در آن، نه خروج راهحل پایدار است، نه اعتراض کارایی اصلاحی خود را دارد و نه وفاداری به اندازه گذشته توان نگهداشتن جامعه را در یک مسیر مشترک داراست.
در سالهای اخیر خروج چه خروج سرمایه و چه خروج نیروی انسانی به سطحی رسیده که اثرات آن بر تولید، نوآوری و سرمایهگذاری کاملا قابل مشاهده است. این خروج زمانی خطرناک میشود که جایگزینی برای آن وجود ندارد. خروج سرمایه انسانی در بسیاری از کشورها با جذب نیروی مهاجر یا ایجاد جریانهای تازه جبران میشود اما در شرایط فعلی اقتصاد ایران، نرخ خروج بسیار سریعتر از ظرفیت بازیابی است. همین مساله باعث میشود که خروج از یک واکنش طبیعی، به یک روند ساختاری تبدیل شود؛ روندی که اگر ادامه یابد، توان اصلاح را تضعیف میکند و بازگشتپذیری آن دشوار میشود.
در همین حال، اعتراض – در معنای هیرشمنی آن- نیز با محدودیتهای جدی مواجه است. ابزارهای رسمی و نهادی برای انتقال پیام نارضایتی به سیاستگذار، کارایی گذشته را ندارند و پیوندهای میان جامعه و ساختار تصمیمگیری ضعیف شده است. نتیجه این وضعیت، فرسایش تدریجی «انرژی اصلاحی» اعتراض است. اگر پیام نارضایتی شنیده نشود یا پاسخ به آن با تاخیر زیاد همراه شود، اعتراض تبدیل به سکوت، بیتفاوتی یا حتی خروج ذهنی از ساختار میشود؛ حالتی که در آن جامعه بهطور جمعی از نقش اصلاحگر خود فاصله میگیرد.
از سوی دیگر وفاداری نیز تحت فشار قرار گرفته است. بالا بودن هزینههای زندگی، نوسان مداوم سیاستها، کاهش پیشبینیپذیری و فرسایش اعتماد عمومی موجب شده که بخش وفادار جامعه نیز در حالت انتظار و تردید قرار گیرد. وفاداری زمانی کارکرد دارد که فرد یا بنگاه باور داشته باشد «ماندن» در سیستم میتواند نتیجه بهتری ایجاد کند اما اگر چشمانداز آینده تاریک باشد، وفاداری تبدیل به تحمل بیپشتوانه میشود؛ وضعیتی که هم شکننده است و هم موقتی.
به این ترتیب اقتصاد و جامعه ایران در وضعیتی قرار گرفتهاند که سه مسیر اصلی انتخابهای اجتماعی، هر سه در تنگنا قرار دارند. نه خروج بدون هزینه است، نه اعتراض بدون نتیجه و نه وفاداری بدون تردید. آنچه این وضعیت را «تنگنای تاریخی» میکند، همزمانی این سه فشار است؛ ترکیبی که موجب میشود تصمیمگیری در سطح فردی، خانوادگی و بنگاهی پیچیدهتر و پرهزینهتر شود. پیامد چنین شرایطی افزایش بیتصمیمی، تعویق انتخابها و کاهش سرمایهگذاری در آینده است؛ نشانههایی که اغلب پیش از دورههای تغییر بزرگ در رفتار اقتصادی و اجتماعی ظاهر میشوند. اکنون پرسش اصلی آن است که این تنگنا چگونه و با چه سیاستهایی باز خواهد شد؟ زیرا همانطورکه هیرشمن تاکید میکند، اگر سیستم نتواند راهی برای بازسازی وفاداری و شنیدن اعتراض باز کند، خروج به مسیر غالب تبدیل خواهد شد و این نقطهای است که هر اقتصاد در مسیر توسعه از آن هراس دارد.
