1 - 12 - 2022
«اول مهر» فراموش ناشدنی
از چند روز مانده به اول مهر، دلشوره به جانش افتاده بود. فکر و خیال دست از سرش برنمیداشت. نمیدانست چه اتفاقی میافتد. آخر قرار بود جایی برود که قبلا نرفته بود؛ جایی که هیچکس را نمیشناخت. قرار بود به مدرسهای برود که پیش از این نرفته بود. نمیدانست معلمی که سر کلاس میآید چه کسی است
مثل «بهیه خانم» که چهار سال معلمش بود، خوشبرخورد، مهربان و بردبار است یا اینکه با کسی روبهرو میشود که هیچکدام از خصوصیات خانم معلم خوب و دوستداشتنی او را ندارد. پسرک که چهار سال نخست دوره ابتدایی را در جایی دور از تهران گذرانده بود، این «اول مهر» واقعهای بود که هیچ جوری با حساب و کتاب ذهنی او جور درنمیآمد.
آخرین شب تابستان خواب به چشمهای پسرک نمیآمد. با وجود اینکه از بعدازظهر به کمک مادربزرگش، دفتر، قلم، مداد و پاککن را در کیف کوچکی که مادرش خریده بود، چیده بود و کت و شلوار تروتازهاش را هم روی صندوقچه اتاق پهن کرده بود اما دلش شور میزد نکنه چیزی از قلم افتاده باشد. صبح زودتر از معمول از رختخواب بیرون آمد، دلشوره امانش را بریده بود. چای، نان و پنیر از گلویش پایین نمیرفت. فکر میکرد تمام دنیا در کوچه ردیف شده تا او را با پارچه سفید روی یقه کتش، با کیف پر از مداد و پاککن و قلم که در دست دارد از خانه تا در مدرسهای که برایش غریبه مینماید، بدرقه کنند.
دست پسرک در دست مادربزرگ بود که از در خانه بیرون آمدند. کوچه پر از هیاهو و رفت و آمد خانواده و بچههایشان بود و پسرک از خجالت و شاید هم از ترس، سرش را به زیر انداخته بود و سعی میکرد با قدمهای تندتر از مادربزرگ فاصله خانه تا مدرسه که به نظرش یک ابدیت میرسید را هرچه زودتر از میان بردارد.
اول مهر ۱۳۳۵، پسرک قصه ما با گواهی یا به قول قدیمیها با تصدیق چهارم ابتدایی که کلی هم ارزش داشت به مدرسه نوبنیاد عیسی بهرامی که همچنان در خیابان منیریه، نزدیک ولیعصر کنونی و امیریه آن روزها پابرجاست، قدم گذاشت و دو سال بعد به قول معروف به افتخار دریافت تصدیق ششم ابتدایی نایل آمد؛ مدرکی که اگر میخواست میتوانست با آن چند سال بعد در یک اداره استخدام شود.
اول مهرهای پسرک قصه ما از دبستان عیسی بهرامی تا دبیرستان رهنما در خیابان منیریه ادامه یافت. سه سال نخست دبیرستان که سیکل اول نامیده میشد و دوره عمومی بود را پشتسر گذاشت و بعد نوبت به سه سال آخر رسید با اول مهرهایی که رفتهرفته نامنتظره بودن خود را از دست میدادند. پسرک قصه ما که دیگر نوجوان کاملی شده بود در دورهای به افتخار دریافت تصدیق ششم ریاضی دست یافت که استفاده از امکانات قانونی آن از کلی لیسانس امروزی بیشتر و بیشتر بود.
پسرک قصه ما که اینک ترمز بریده در سرازیری میدود، «اول مهر»های زیادی را این سوی و آن سوی دنیا تجربه کرده است اما هیچکدام خاطره «اول مهر» ۱۳۳۵ را از ذهن او پاک نکردهاند. پسرک قصه ما تصدیق ششم ابتدایی را که در خرداد ۱۳۳۷ به نامش صادر شده چون یادگاری عزیز و گرانمایه بر دیوار اتاق کوچکش آویخته است تا مهر تاییدی باشد بر «اول مهر»ی که هرگز فراموش نمیشود.
اول مهر ۱۳۹۲ بر تمام فرزندان وطنمان ایرانزمین گرامی باد.
ادامه در صفحه ۱۴
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد