اروپا میان دوگانگی چین و آمریکا
حسین ساسانی، نظریهپرداز توسعه پایدار
در تاریخ ۱۷ژوئن ۲۰۲۵، کمیسیون امور اروپایی مجلس ملی فرانسه، در چارچوب ماموریتهای تحلیلی و سیاستپژوهانه خود، گزارشی رسمی درباره روابط اتحادیه اروپا و جمهوری خلق چین منتشر کرد. این گزارش، با شماره ثبت ۱۵۸۸ و تحت عنوان: «Rapport d’information sur les relations entre l’Union européenne et la Chine» (گزارش اطلاعاتی درباره روابط اتحادیه اروپا و چین) به همت خانم سوفیا شیکیرو (Sophia Chikirou)، نماینده مجلس و عضو کمیسیون مزبور، تهیه و به ریاست مجلس ارائه شد. این سند که در قالب یک گزارش اطلاعاتی و مشورتی منتشر شده است، حدود ۱۶۰ صفحه را دربر میگیرد و شامل تحلیلهای ژئوپلیتیکی، اقتصادی، فناورانه و دیپلماتیک همراه با ۵۰ توصیه راهبردی برای آینده روابط اروپا و چین است. این گزارش بخشی از فعالیت رسمی مجلس ملی در هفدهمین دوره قانونگذاری جمهوری پنجم فرانسه محسوب میشود و برپایه اصول قانون اساسی مصوب ۴ اکتبر ۱۹۵۸ تنظیم شده است.
آنچه پیشروی خواننده فارسیزبان قرار دارد، نه صرفا ترجمهای واژهمحور از این سند بلکه بازخوانیای تحلیلی، ژرفنگرانه و اندیشهورزانه است که برپایه وفاداری کامل به دادههای رسمی و در عین حال با بهرهگیری از زبان تامل، ساختار پرسش و افق فرهنگی سیاسی مستقل سامان یافته است. این بازنویسی، در عین وفاداری به متن، کوشیده است روح و منطق گزارش را از سطح تصمیمسازی سیاسی به ساحت گفتوگوی اندیشهها، روایتها و آیندهها ارتقا دهد.
تمامی اطلاعات تاریخی، عددی، سیاستی و ساختاری ارائه شده در این متن، با دقت و امانت از گزارش اصلی استخراج شده است. تحلیلهای کلیدی چون نقد سهگانه سیاست اتحادیه اروپا در قبال چین (شریک– رقیب– تهدید نظاممند)، بازتاب گسست راهبردی میان اروپا و ایالات متحده، فرصتها و تهدیدهای زیستمحیطی، دیجیتالی و مالی در همکاری با چین و جایگاه یگانه فرانسه بهعنوان «قطب سوم» یا «ضمیر مستقل اروپا»، همگی بر مبنای استدلالها و دادههای همان گزارش تنظیم شده این متن اما به آن بسنده نکرده است. زبان آن، ساختار روایی آن و منظومه مفهومی آن، برآمده از سبک نگارشی من است؛ سبکی که از سیاست به معنا، از عدد به روایت و از تحلیل به تامل حرکت میکند. در این مسیر، نه اطلاعاتی بیرونی وارد شده و نه تفسیری بیپایه عرضه شده است؛ بلکه آنچه افزوده شده، نوعی افقآفرینی در زبان است؛ نوعی نثرپژوهی در خدمت بازگشودن معنا.
اگر این بازخوانی توانسته باشد تصویری چندلایهتر، انسانیتر و ژرفنگرتر از نسبت اروپا و چین در دوران گذار نظم جهانی ترسیم کند، آن را نه محصول من، بلکه ثمره گفتوگویی میدانم که میان متن و جهان، میان سیاست و اندیشه و میان شرق و غرب جریان دارد.
در آستانه عصر توازنهای ناممکن
در جهانی که قطبهای قدرت نه با اصول که با ترس همزیستی میکنند، رابطه اروپا و چین دیگر نهتنها مسالهای دیپلماتیک، بلکه آزمونی برای عقلانیت تاریخی و بلوغ تمدنی است. نیمقرن پس از آغاز رسمی روابط دیپلماتیک میان اتحادیه اروپا و جمهوری خلق چین، جهانی که این پیمان در آن بسته شد دیگر وجود ندارد. بلوکها شکاف برداشتهاند، مرزهای ایدئولوژیک تزلزل یافتهاند و قدرتها، دیگر نه براساس قدرت نظامی یا حجم اقتصادی، بلکه بر اساس تواناییشان در خلق معنا، مهار پیچیدگی و تدبیر همزیستی در جهانی سرشار از ترس و تکنولوژی تعریف میشوند.
چین، با هزاران سال حکمت مکتوم در سنتهایش، اکنون نهفقط قدرتی اقتصادی بلکه هوشیارترین بازیگر ژئوتمدنی این قرن است و اروپا، با زخمهای تاریخیاش، با خاطره روشنگری و امپریالیسم، امروزه در جدالی درونی میان وابستگی فراآتلانتیک و رویای استقلال استراتژیک گرفتار آمده است.
این رابطه دیگر رابطه دو بازیگر اقتصادی نیست. بلکه آینهای است از بحران مشروعیت نظم بینالمللی، از فروپاشی تدریجی اعتماد در نهادهای جهانی و از ظهور پارادایمهای نوینی که زبان قدیم دیپلماسی را ناکارآمد کرده است.
در این آینه، اروپا تصویر خود را دیگر نمیشناسد چون در تقابل با چین، تنها ضعف اقتصادیاش نیست که عیان میشود، بلکه گمگشتگی نظریاش نیز فاش میشود: اروپا نمیداند از چین چه میخواهد زیرا هنوز نمیداند خود چه هست.
در چنین زمینهای، گزارش حاضر تلاشی است برای عبور از سطحبینی سیاستورزان، از دوگانههای مسموم رقیب-شریک، از گفتمانهای بحرانزده و رسیدن به یک تحلیل بنیادین: چگونه میتوان در جهانی چندقطبی که هر قطب با منطق خاص خود سخن میگوید، به زبانی مشترک رسید؟ آیا هنوز امکان گفتوگو هست؟ و اگر هست، چه نسبتی باید میان قدرت، احترام، تاریخ و آینده برقرار کرد؟
اینجا، سیاست خارجی دیگر برنامهای برای صدور کالا یا توازن تعرفهها نیست؛ اینجا، بازی معناست و در این بازی، فرانسه، با تاریخ استقلالطلبانهاش از دوگل تا ماکرون، میتواند همچون «ضمیر بیدار اروپا» عمل کند- به شرط آنکه بار دیگر، خود را نه پیرو نظم موجود که بانی نظمی انسانیتر، عادلانهتر و پایدارتر بداند.
از همکاری تا تقابل: سرگذشت یک رابطه نامتقارن
رابطه اتحادیه اروپا و جمهوری خلق چین، در نیمقرن اخیر، چیزی بیش از دادوستد اقتصادی بوده است؛ این رابطه، روایتگرِ برخورد دو جهانبینی است که هر یک، در سکوتِ نظمِ جهانی، در جستوجوی جایگاه خویش هستند. اگر آغاز این رابطه، با امیدواری اروپا به ادغام چین در اقتصاد جهانی همراه بود-امیدی که در عضویت چین در سازمان تجارت جهانی در سال ۲۰۰۱ به اوج رسید-اما امروز، با تردید، بیاعتمادی و حتی خصومت متقابل، بازشناسی میشود.
در ابتدای این مسیر، اروپا بر آن بود تا با گشودن درهای تجارت، نهتنها از بازار پرظرفیت چین بهرهمند شود، بلکه با «نفوذ نرم» خویش، اصلاحات سیاسی را نیز در آن دیار تسهیل کند اما آنچه اروپا نیافرید، چین آفرید: الگویی یگانه از توسعه اقتصادی، بدون تبعیت از الگوهای لیبرالدموکراتیک غربی. پکن، نه بهمثابه یک شریک تابع که بهمثابه یک بازیگر هوشمند تمدنی، قواعد بازی را بازنویسی کرد. اروپا اما همچنان در افق پارادایمهای پیشین باقی ماند؛ گمان میکرد که تجارت، خود بهتنهایی حامل تمدن و حامل تحول است و در این گمان، غافل ماند از آنکه چین، تاریخی است که همیشه صبر میکند تا دیگران شتابزده سقوط کنند.
سال ۲۰۱۹ نقطه چرخش بود. کمیسیون اروپا، چین را نهفقط شریک، بلکه «رقیب نظاممند» و «چالشگر ساختاری» نام نهاد- تعریفی که بیش از آنکه واقعبینانه باشد، ناشی از شوک قدرتگیری چین در حوزههایی چون هوشمصنوعی، خودروهای برقی و دیپلماسی منطقهای بود. از آن پس، سیاست اروپا بهجای «تعامل» بر مدار «بازدارندگی» چرخید و آنچه از دل این بازدارندگی زاده شد، نه کاهش خطر بلکه افزایش تنش بود.
همزمان، ایالات متحده، در اوج سیاستهای ترامپی، کوشید تا اروپا را نهفقط شریک، بلکه پیرو خویش در تقابل با چین سازد و اروپا، در این بزنگاه تمدنی، بهجای پرسش از خویشتن، به بازتولید گفتمان دوقطبی آمریکا رضایت داد: چین سوسیالیست مقتدر در برابر غرب لیبرال در حال زوال.
اما پرسش بنیادین اینجاست: آیا اروپا میتواند با همان زبانی که واشینگتن مینویسد، از خویشتن دفاع کند؟ آیا ترس از چین، جایگزین تفکر در باب چین شده است؟ و آیا در این بیم و امید، جایی برای تفکر مستقل و حکمتمحور باقی مانده است؟
حقیقت این است که رابطه اروپا و چین، برخلاف ظاهر تنشزدهاش، پیوندی عمیق، ساختاری و ناگسستنی دارد. چین نخستین شریک تجاری اروپاست. هزاران شرکت اروپایی در چین سرمایهگذاری کردهاند و صدها میلیارد دلار کالا، هر سال میان این دو قدرت مبادله میشود اما آنچه بحران میآفریند، نه حجم مبادلات، بلکه فقدان اعتماد، زبان مشترک و افق مشترک است.
و از همینرو است که اروپا، امروز بیش از هر زمان دیگری، نیاز دارد تا خود را از دایره تقلید استراتژیک بیرون بکشد. اروپا باید بفهمد که دشمنی با چین، نه قدرت میآفریند، نه استقلال میآورد. تنها با پذیرش واقعیت چین، میتوان آیندهای برپایه احترام متقابل و تنظیم هوشمند وابستگیها ساخت.
ایالاتمتحده، سایهای بر دوستی: بازنمایی قدرت در جهان بیقطب
در معادلات امروز جهان، جایی که مرز میان همپیمانی و تبعیت، میان رقابت و وابستگی، هر روز مبهمتر میشود، ایالاتمتحده همچون روحی سرگردان بر روابط اروپا و چین سایه افکنده است. اگر چین برای اروپا مسالهای تاریخی و اندیشهبرانگیز است، آمریکا برایش مسالهای روانشناختی و عاطفی است. چین همچون آینهای دور، با چهرهای کهن و ناشناخته، اروپا را به تامل در ریشههای فراموش شدهاش وامیدارد و آمریکا، همچون حافظهای نزدیک و آشنا، او را به تکرار وابستگیهایی میکشاند که زمانی نجاتبخش مینمودند اما اکنون قیدی بر دستوپاست.
اروپا در برابر چین، حیرت میکند. نه از قدرت اقتصادیاش که از بافت نرم اندیشهاش. چین با حافظهای چند هزار ساله، با هندسهای از صبر و پیچیدگی، با نظمی که در آن، زمان خطی نیست و اقتدار از دل توازن میجوشد، برای اروپا همان «رازی ناشناس در برابر ذهن غربی» است-نظمی که در قالب مفاهیم غربی نمیگنجد. از اینرو، مواجهه اروپا با چین، مواجههای فلسفی است؛ رویارویی دو عقلانیت که هیچیک قادر نیست دیگری را به رسم خود درآورد.
اما آمریکا، حکایتی دیگر است. آنچه زمانی بازوی نجات اروپا بود، پس از دو جنگ جهانی، امروز به ناظری بدل شده که بر تصمیمهای اروپا سایه میافکند. رابطهای که با قدرت آغاز شد، چون خود را در او میدید، بدان دل بست و با عادت و اضطراب ادامه یافت. اروپا امروزه، بیش از آنکه از آمریکا بیاموزد، از ترک آن میهراسد. وابستگیاش، دیگر صرفا اقتصادی یا نظامی نیست- بلکه عمیقا روانی است.
او حتی زمانی که از واشینگتن انتقاد میکند، هنوز از آن اجازه انتقاد میطلبد. به عبارت دیگر؛ او حتی زمانی که زبان به اعتراض میگشاید، نگاهش هنوز درپی رضایت واشینگتن است؛ همچون شاگردی که از استاد گلایه میکند، اما نه برای گسستن، بلکه برای جلب مهر دوباره استاد
و اینگونه، اروپا میان آینه و زنجیر گرفتار است
چین آیینهای است که تفاوت را به رخ میکشد
آمریکا زنجیری است که شباهت را اسارت میکند
اگر اروپا بخواهد آیندهای برای خود بسازد، باید نخست از این دو تصویر رهایی یابد
نه از چین بترسد چون او را نمیفهمد
و نه به آمریکا تکیه کند چون او را خوب میشناسد
بلکه باید دوباره خود را درون خویشتن بازآفریند-آزاد، مستقل و معطوف به جهانی که نه شرق است، نه غرب، بلکه انسان.
از زمان اوباما تا بایدن، و بهویژه با بازگشت دونالد ترامپ، سیاست ایالات متحده نسبت به چین از حوزه مهار به حوزه تقابل مستقیم انتقال یافته است اما آنچه در زیر لایههای این «جنگ سرد نوین» نهفته است، نه فقط رقابت اقتصادی یا تکنولوژیک، بلکه ترس آمریکاست از افول خود، از آنکه جهان بدون آن نیز میتواند ادامه یابد. در این مسیر، واشینگتن کوشیده است تا اتحادیه اروپا را نیز بهمثابه یکی از ابزارهای مهار چین سازمان دهد؛ نه شریک تصمیمساز، بلکه بازیگری خطکشخورده، اسیر دکترینهای ناتویی. اروپا، به جای آنکه صدای خویش را بازیابد، اغلب پژواک صدای واشینگتن شده است. از تحریم شرکتهای چینی، تا فشار بر موضوع تایوان، از همراهی در استراتژی ایندوپاسیفیک
(Indo-Pacific ) تا بایکوت کردن پروژههای مشترک، نشانههای این تبعیت پراکنده ولی پرهزینه هستند. در سیاست آمریکا (خصوصا از دوران ترامپ به بعد)، مفهوم ایندوپاسیفیک جایگزین اصطلاح قدیمیتر «آسیا– پاسیفیک» شد، تا هند نیز بهعنوان متحدی علیه چین وارد بازی شود. هدف آمریکا و ناتو از تمرکز بر این منطقه:
تقویت اتحادهای نظامی-امنیتی با کشورهای ضدچین. (مثل هند، ژاپن، کرهجنوبی و استرالیا)
کاهش وابستگی جهانی به مسیرهای اقتصادی تحت کنترل چین (مثلا در پروژه «کمربند و جاده») – این پروژه یعنی: پروژه «کمربند و جاده» (Belt and Road Initiative) ابتکاری راهبردی از سوی دولت چین است که با هدف گسترش اتصال زیرساختی، تجاری و مالی میان آسیا، اروپا، آفریقا و فراتر از آن، از طریق مسیرهای زمینی و دریایی، طراحی شده و بازتعریفی معاصر از جاده ابریشم کهن بهشمار میرود.
ایجاد نظم جدیدی که چین را در چارچوبهای موردنظر غرب کنترل کند
چین اما هوشیارتر از آن است که در این بازی ساده گرفتار شود. آنگونه که در سخنان نمایندگان رسمی چین در این گزارش آمده، پکن میداند که «اروپا دشمن نیست» و آمریکا در تلاش است تا میان قدرتهای بزرگ، تخم بیاعتمادی بکارد تا خود، در خلأ گفتوگو، همچنان سردسته نظم جهانی باقی بماند. آنچه در این میان بیش از هر چیز دردناک است، نه مواضع آمریکا، بلکه خلأ صدای مستقل اروپاست. اروپا، با همه میراث روشنگریاش، با تمام پیچیدگی فرهنگی و انسانیاش، نتوانسته در برابر دوگانه «چینهراسی» و «آتلانتیسم» راه سومی بیافریند و در این فقدان راه سوم، دیپلماسی اروپا نهتنها در جهان که نزد خود اروپاییان نیز اعتبار از کف داده است. اروپا میپندارد که اگر با آمریکا همنوا شود، از گزند چین در امان خواهد ماند. غافل از آنکه با هر قدمی که بهسوی واشینگتن برمیدارد، یک گام از استقلال استراتژیک خویش دور میشود. رابطه چین و آمریکا، رابطه دو غول تمدنی است. اما رابطه اروپا با این دو، باید رابطه عقلانیت باشد، نه تقلید؛ رابطه تدبیر، نه تبعیت. در زمانهای که جهان از نظم دوقطبی عبور کرده و در برزخ میان چندقطبی شدن و بینظمی رها شده است، صدای سوم، صدای تفاهم، صدای فلسفه توازن، صدای صلح، از اروپا انتظار میرود اما تا زمانی که اروپا بهجای آنکه خود را بازیگر بداند، خود را میدان بازی بداند، هیچ راهی بهسوی توازن ممکن نخواهد بود.
فهم هویتی چین: میان میراث کهن و آیندهنگری فناورانه
هر گفتوگویی با چین، اگر صرفا در سطح ارقام و تراز تجاری بماند، گفتوگویی شکست خورده است. آنکه از چین تنها رقیبی صنعتی یا قدرتی اقتصادی میسازد، چشم بر حقیقتی عمیقتر میبندد: چین، نه یک کشور، بلکه یک تمدن زنده است. تمدنی که نه در تاریخ، بلکه در حافظه زنده یک ملت جریان دارد-ملتی که با حکمت کنفوسیوسی زیسته، با وحدت ژئوپلیتیک امپراطوریها شکل گرفته و اکنون، در قالب دولتی فناورانه و آیندهنگر، به جهان بازگشته است.
اروپا در عصر مدرن، عادت کرده با ملتهایی مواجه شود که برای بودن، نیاز به اثبات دارند اما چین، هستیاش را اثبات نمیکند؛ چین، بودن را پیشفرض میگیرد- بودنی در گستره هزاران ساله. این باور هستیشناسانه است که سبب میشود چین نه با شتاب که با شکیب، نه با نمایش که با درونگرایی، مسیر خود را در پیچیدگیهای نظم جهانی باز کند. درک چین، در این معنا، مستلزم رهایی از معیارهای صرفا لیبرال، و شناخت منطق درونی این تمدن است: تلفیق هوشمندانه برنامهریزی و انعطاف، کنترل و نوآوری، دولتمحوری و پویایی بازار. در این مدل، دولت نه مانعی بر سر راه پیشرفت، بلکه ضامنی برای توازن و تداوم است.
«برنامهریزی» در چین، نام دیگر حکمت است؛ گونهای بازاندیشی هویتی برای حفاظت از پایداری ملی. چین امروزه با هوشیاری تمام، هر سه حوزه راهبردی قرن بیستویکم را به اولویت تبدیل کرده: امنیت غذایی، حکمرانی داده و حاکمیت تکنولوژیک و در هر سه، به جای واگذاری به بازار، سیاستگذاری آگاهانه و نظاممند را برگزیده است. در این مسیر، چین با درک عمیق از تحولات جهانی، نوعی سرمایهداری دولتی آیندهمحور پدید آورده است؛ ساختاری که برخلاف باور اروپایی به خودتنظیمی بازار، به خودتنظیمی دولت ایمان دارد. به قول مارکسیستهای چینی، «بازار را آزاد میگذاریم اما بازار را تنها نمیگذاریم.» و این همان نقطهای است که اروپا، با گرفتار ماندن در نظام اعتقادِ تغییرناپذیر لیبرالیسم، از آن ناتوان مانده است. اما آیندهنگری چینی، صرفا اقتصادی نیست. چین به شکلی نرم، روایت خود را از نظم جهانی نیز عرضه میکند؛ روایتی که بر چندجانبهگرایی، احترام متقابل و عدم مداخله استوار است. در برابر منطق آمریکایی «برتری از راه سلطه»، چین منطق «توازن از راه همزیستی» را پیشنهاد میکند. در همین بستر است که پروژههایی چون «کمربند و جاده» نه صرفا زیرساختی، بلکه فلسفی هستند: تلاش برای خلق شبکهای جهانی از همبستگی و اتصال، در برابر تقابلپردازیهای غربی.
اروپا اگر بخواهد با چین سخن بگوید، باید زبان تمدن را بیاموزد-نه زبان تعرفه و تحریم. باید بداند که گفتوگو با چین، یعنی گفتوگو با یک آگاهی تاریخی پیچیده؛ آگاهیای که میان گذشته و آینده، سنت و تکنولوژی، انزوا و مشارکت، نظمی نو پدید آورده است.
راهبردهای ناکام اروپا و افول ساختاری آن در عصر رقابتهای هوشمند
در جهانی که دیگر قدرت در حجم فولاد و نفت خلاصه نمیشود، بلکه در حکمرانی بر داده، زنجیرههای ارزش و ادراکات عمومی تعریف میشود، اتحادیه اروپا خود را در موقعیت دشواری مییابد: نه قدرتی مسلط است، نه بازیگری مستقل؛ نه اتکایش بر گذشته پاسخگو است، نه رویایش از آینده روشن.
اروپا در سالهای اخیر، بهویژه پس از ۲۰۱۹، راهبرد خود را در قبال چین برمبنای سهگانهای نامتوازن تعریف کرده است: «شریک، رقیب و تهدید ساختاری.» ( اصطلاح رقیب ساختاری معمولا در ادبیات سیاسی اتحادیه اروپا برای اشاره به چین به کار میرود و بار معنایی آن فراتر از یک رقیب معمولی است؛ بلکه به رقابتی ساختاری، بلندمدت و مبتنی بر تفاوتهای بنیادین در نظامهای حکمرانی، ارزشی و اقتصادی اشاره دارد.) اما این سهگانه، بهجای آنکه ابزاری برای انعطاف دیپلماتیک باشد، بدل به نشانهای از سردرگمی ژئوپلیتیکی شده است. اروپا نمیداند در برابر چین چه موضعی اتخاذ کند زیرا هنوز تکلیف خود را با مفهوم «استقلال» روشن نکرده است. درونمایه این ناتوانی را میتوان در در سه سطح تحلیل کرد:
نخست؛ افول دیپلماتیک. اروپا دیگر وزنهای تعیین کننده در مسائل جهانی نیست. نه در مذاکرات صلح، نه در بحرانهای زیستمحیطی، نه در تنظیم فناوریهای نوین. تکرار بیپایان واژگان «ارزشها»، بیآنکه بتواند به آنها ساختار نهادی یا کنشگری مستقل ببخشد، اروپا را از یک بازیگر کنشگر به یک مفسر منفعل بدل کرده است. جهان اکنون دیگر گوش نمیدهد زیرا اروپا دیگر چیزی نمیگوید که تازگی داشته باشد.
دوم؛ فرسایش درونی ساختارها. اتحادیهای که در صحنه جهانی یک صدا سخن نگوید، تنها پژواک منافع متضاد خود خواهد بود. شکاف میان کشورهای شمال و جنوب، میان شرکای آتلانتیکمحور مانند لهستان و کشورهای استقلالطلبتری چون فرانسه، میان نگاه صنعتی آلمان و نگرش دفاعی کشورهای بالتیک، مانع از شکلگیری هرگونه سیاست منسجم در قبال چین شده است.
سوم؛ شکنندگی فناورانه و صنعتی. اروپا در برابر ایالات متحده در حکمرانی داده و در برابر چین در صنایع راهبردی، بهوضوح عقبمانده است. نه در هوش مصنوعی، نه در تولید نیمههادیها، نه در ذخیرهسازی انرژی و نه در خودروهای برقی هیچ حوزهای نیست که اروپا در آن نه پیشرو، بلکه حتی مقاوم باشد و این ضعف، نهفقط اقتصادی که تمدنی است: اروپا نتوانسته به این پرسش پاسخ دهد که چه چیزی را میخواهد خلق کند؟ آینده را با کدام ارزش، برای کدام انسان و با چه ابزارهایی میسازد؟
از همینرو است که هرگونه رویکرد تقابلی با چین، برای اروپا نوعی خودزنی است. تحریمهای هدفمند، دیوارهای تعرفهای، فشارهای تکنولوژیک، نهتنها قدرت اروپا را نمیافزایند، بلکه وابستگی آن را به آمریکا و آسیبپذیریاش را در برابر انتقامهای نرم پکن افزایش میدهند.
اروپا نیاز دارد تا از جایگاه واکنشی به جایگاه کنشگری بازگردد. نه با بازتولید جنگ سرد، بلکه با بازتعریف صلح گرم. نه با دنبالهروی از رقابت چین-آمریکا، بلکه با خلق مثلثی جدید: اروپا بهمثابه «متعادلکننده جهانی»؛ حلقهای که نه در تقابل که در تدبیر، قدرت مییابد.
پیشنهاد تغییر جهت: از تقابل کور به همزیستی آگاهانه
نظم نوین جهانی، نه از دل جنگها، بلکه از میان معادلات خاموش شکل میگیرد. آنجا که تصمیمگیریهای اقتصادی، ژستهای دیپلماتیک و واژگان گزینش شده در نشستها، سرنوشت آیندهای چندقطبی را رقم میزنند. در چنین لحظهای، ادامه مسیر تقابل میان اروپا و چین، نهفقط به زیان هر دو قدرت، بلکه به زیان معماری جهانی صلح و توسعه خواهد بود.
گزارش پارلمان ملی فرانسه، آگاه از این مخاطره هویتی، راهبردی بدیل پیشنهاد میدهد: شکستن سهگانه سردرگم «شریک-رقیب-دشمن و تهدید نظاممند» و خلق یک گفتمان جدید، برپایه احترام متقابل، موازنه منافع و قراردادهای هوشمند.
این رویکرد، نه سادهانگاری ایدهآلیستی است و نه انفعال سیاسی. بلکه تجلی نوعی «واقعبینی ساختاری» است که میپذیرد در جهانی درهم تنیده، هیچ قدرتی نمیتواند دیگری را حذف یا منزوی کند، بیآنکه خویشتن را نیز زخمی سازد. در این چارچوب، راهبرد نوین باید بر سه ستون استوار باشد:
نخست؛ رهایی از وابستگی کور به آمریکا. اروپا باید «آتلانتیسم عاطفی» را پشت سر بگذارد و به استقلال استراتژیک بیندیشد. نه برای دشمنی با واشینگتن، بلکه برای گفتوگو با همه از موضعی برابر. مادامی که اروپا خود را بازوی نرم جنگهای دیگران بداند، نه آیندهاش را خواهد نوشت و نه از گذشتهاش رها خواهد شد.
دوم؛ بازتعریف رابطه با چین نه براساس هراس، بلکه برمبنای متقابلسازی منافع. اروپا باید بیاموزد که در برابر چین، بهجای رقابت بیقاعده، قاعدهسازی مشترک کند. این یعنی ایجاد مکانیسمهای شفاف برای سرمایهگذاری، اعمال تعرفههای اخلاقمحور، تعریف فناوریهای حساس و تدوین چارچوبهایی برای حاکمیت داده و مالکیت فکری. نه برای انزوا، بلکه برای توازن.
سوم؛ بازگشت به اصل حکمرانی بر زنجیرههای ارزش. اروپا نباید خود را صرفا مصرفکننده کالاهای تولید شده در شرق بداند. بلکه باید با ابزارهای هوشمند (از قیمتگذاری حداقلی برای محصولات راهبردی، تا الزام به مشارکت فناورانه در سرمایهگذاریهای خارجی)، خود را به شریک فعال زنجیرهها بدل کند. «حمایتگرایی همبسته»-نه بهمثابه انزوا، بلکه بهمثابه تضمین کرامت تولید و استقلال جوامع.
این تغییر رویکرد، تنها در صورتی موفق خواهد بود که اروپا به بازیگری فرهنگی-تمدنی بازگردد؛ آنچنان که روزگاری در فلسفه، هنر و نظامهای حقوقی پیشگام بود، اکنون نیز باید در تعریف نظم نوین، بازیگر معنا شود، نه مفعول ساختار.
چین، در این میان، نه یک تهدید که یک آینه است- آینهای که ضعفهای اروپا را بیپرده نشان میدهد و شاید نخستین گام در مسیر همزیستی آگاهانه، آن باشد که اروپا، بهجای شکستن آینه، در آن تامل کند.
چالشهای جهانی و فرصتهای همکاری مشترک: از اقلیم تا داده، از صلح تا حکمرانی مالی
در روزگاری که نظم جهانی بیش از آنکه بر سلاحها، بر شبکهها استوار است و بیش از آنکه بر قراردادها، بر جریانهای نامرئی اطلاعات، زنجیرهها و تغییرات اقلیمی بنا شده، دیگر هیچ کشوری نمیتواند بهتنهایی بر چالشهای تمدنی فائق آید. چین و اروپا، باوجود همه تفاوتهای فلسفی، فرهنگی و اقتصادی در برابر یک مجموعه بحرانهای جهانی قرار دارند-و این بحرانها، دشمن مشترک و شاید تنها بستر صادقانه گفتوگو باشند.
نخستین حوزه، اقلیم و زیستبوم جهانی است. برخلاف ایالات متحده که گاه از تعهدات بینالمللی اقلیمی عقبنشینی کرده، چین بر پایبندی به معاهده پاریس تاکید کرده و اکنون به پیشتاز تولید انرژیهای تجدیدپذیر بدل شده است. اروپا نیز، اگرچه با بحران انرژی، وابستگی گاز و تضاد منافع داخلی دستبهگریبان است اما هنوز از میراث سبز خود دفاع میکند. این تقاطع، میتواند نقطه عزیمت یک همکاری جدید باشد: از سرمایهگذاری مشترک در فناوریهای پاک-نظیر هیدروژن سبز، خودروهای الکتریکی و ذخیرهسازی انرژی- تا تدوین قواعد بینالمللی برای حفاظت از منابع مشترک جهانی همچون آب، خاک، دریاها و اعماق زیستمحیطی.
دومین حوزه، حکمرانی داده و فناوریهای راهبردی است. در جهانی که قدرت از نفت به داده انتقال یافته، جهان به چارچوبهای نوینی برای امنیت سایبری، حریم خصوصی و عدالت الگوریتمی نیاز دارد. چین، با مدل حکمرانی فناورانه خاص خود، در کنار اروپا که دغدغه حقوق بشر دیجیتال را دارد، میتوانند با تعریف زبان مشترکی در استانداردهای دیجیتال، جایگزینی برای سلطه غولهای آمریکایی خلق کنند. ایده «آژانس جهانی نظارت بر فناوری دیجیتال» که در این گزارش مطرح شده، میتواند نخستین گام در مسیر این نهادسازی چندجانبه باشد.
سوم، بازآفرینی نظام مالی جهانی است. جهان، هنوز گروگان دلار است و نابرابریهای ساختاری صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، بازتابدهنده اقتدار گذشتهاند، نه نیازهای اکنون. اتحادیه اروپا و چین میتوانند در کنار کشورهای جنوب جهانی، طرحی نو دراندازند: از ایجاد مکانیزمهای چندجانبه برای بازسازی بدهیهای کشورهای فقیر، تا ابداع یک ارز جهانی جایگزین که نه ابزار سلطه، بلکه بستر عدالت مالی باشد.چهارم، چندجانبهگرایی در سیاست بینالملل است. هم چین و هم اروپا، از لحاظ نظری، بر اصول منشور ملل متحد، تمامیت ارضی کشورها و حلوفصل مسالمتآمیز اختلافات تاکید دارند. هر دو، اگرچه با قرائتهایی متفاوت، در برابر یکجانبهگرایی آمریکا ایستادهاند. بنابراین، ایجاد جبههای برای دفاع از نظم بینالمللی مبتنی بر قانون، از شورای امنیت تا سازوکارهای اقلیمی، میتواند پایهای برای اتحاد تمدنی باشد.
در یک کلام، آنچه این گزارش با دقتی هوشمندانه یادآور میشود این است: همکاری میان اروپا و چین، نه صرفا یک انتخاب دیپلماتیک، بلکه یک ضرورت تمدنی برای بقای گونه انسانی است. در جهانی در معرض بحرانهای محیطزیستی، بیثباتی مالی، افراطگرایی سیاسی و فروپاشی نظامهای مرجع، این دو قدرت، اگر با هم سخن نگویند، با فاجعه سخن خواهند گفت.
نقش ویژه فرانسه: صدای مستقل در میانه دو قطب
در میان همصداییهای سرد و مصلحتجویانه بروکسل، در میان واهمه کشورهایی که یا در دالان وابستگی به آمریکا گم شدهاند یا در توهم مهار چین فرو رفتهاند، تنها یک صداست که میتواند ریشه در تاریخ داشته باشد و چشم به آینده بدوزد: صدای فرانسه. کشوری که روزگاری، بیواهمه از خشمِ دو ابرقدرت جنگ سرد، راه سوم را برگزید و امروز نیز اگر بخواهد، میتواند پلی باشد میان شرق حکیم و غرب خسته. فرانسه نخستین کشور غربی بود که در سال ۱۹۶۴، تحت رهبری شارل دوگل، جمهوری خلق چین را به رسمیت شناخت. این نه یک تصمیم سیاسی، بلکه موضعی تمدنی بود: پذیرش این که نظم جهانی بدون چین، ناقص است و آنکه چین را نادیده بگیرد، تاریخ را نادیده گرفته است. امروز، در عصری که چین دیگر نیازی به شناسایی ندارد، بلکه جهانی را بازتعریف میکند، فرانسه باید نقش خویش را از نو بازیابد.
اما این بازیابی، تنها از مسیر «استقلال» میگذرد-استقلال در معنا، در اقتصاد، در فناوری و در افق دید. فرانسه باید از هراسهای اروپا بکاهد و از افراطیهای آمریکا فاصله بگیرد؛ نه برای نزدیکی یکجانبه به چین، بلکه برای بازسازی دیپلماسی چندصدایی که هم به عدالت وفادار باشد، هم به مصلحت، هم به اخلاق و هم به واقعیت.
گزارش، با ظرافتی دقیق، زمینههای همکاری دوجانبه فرانسه-چین را بازخوانی میکند: از پژوهشهای علمی و همکاریهای دانشگاهی، تا فناوریهای سبز، از خودروهای برقی و فضا، تا امنیت بهداشتی و آموزش زبان اما آنچه از این پیشنهادات مهمتر است، روح پشت آنهاست: فرانسه باید میان دو قطب، قطب سوم باشد- قطبی مبتنی بر درک متقابل، موازنه منافع، و هویتی جهانینگر.
اگر فرانسه بتواند از اسارت ذهنی بوروکراسی اروپایی رهایی یابد و دیپلماسی خود را نه در سایه ناتو، بلکه در پرتو منافع بلندمدت انسانی تعریف کند، خواهد توانست رابطه با چین را نه به ابزاری برای ترس، بلکه به سرمایهای برای آینده بدل سازد.
فرانسه، با داشتن کرسی دائمی در شورای امنیت، با تاریخ فرهنگی یگانه، با روحیه نقد غربی غرب، با تجربه تعامل با جهان جنوب، میتواند آن بازیگری باشد که جهان در تلاطمهای نو، به آن نیاز دارد اما شرط آن، بازگشت به روح دیپلماسی مستقل، به فلسفه دوگلی و به شجاعت در اندیشیدن است.
افق مشترک: بازسازی توازن در جهانی بیقرار
جهان امروز، دیگر همان جهان پیشین نیست و رابطه اروپا و چین، دیگر نمیتواند بر بنیانهای کهنهای استوار باشد که یا مبتنی بر ایدهآلیسم لیبرالند، یا بر خصومت سرد امنیتی. اکنون ما در عصر اضطراب تمدنها، در سپیدهدم جهان چندقطبی و در دوران بحران معنا زندگی میکنیم و درست در این بزنگاه است که گفتوگوی میان تمدن چینی و عقلانیت اروپایی میتواند شکلی از نجات، از بازسازی و از رجعت به امکانهای فراموششده باشد.
چین، دیگر آن شریک ساکت، ناظر بیادعا، یا کارخانه جهان نیست. او اکنون یک بازیگر تمدنی است که میخواهد در بازنویسی قواعد جهانی، نهفقط سهم که شأن داشته باشد. و اروپا، اگر بخواهد همچنان در صحنه جهان نقش ایفا کند، باید این واقعیت را بپذیرد، درک کند و برمبنایش سخن نو بگوید.
دیگر نمیتوان چین را با ابزارهای جنگ سرد مهار کرد؛ نمیتوان با تحریم و پروژههای مهندسی دیپلماتیک، جهانی را که رو به شرق دارد، به عقب بازگرداند و نمیتوان در عین وابستگی به چین، او را رقیب نامید. این تناقض، نهفقط راهبردی است، بلکه اخلاقی است. آنچه نیازمند آنیم، نوعی بلوغ تمدنی در اروپا و نوعی خویشتنداری در چین است. رابطه این دو، اگر برپایه همزیستی مشروط، احترام متقابل، حفاظت از منافع متوازن و توسعه انسانی بازتعریف شود، میتواند یکی از ستونهای ثبات جهان آشفته امروز باشد. فرانسه، در این میان، بیش از هر کشور اروپایی دیگر، شایستگی و پیشینه بازی در این میدان را دارد اما به شرطی که به یاد آورد: صدای مستقل بودن، جسارت میطلبد و جسارت، نیازمند رویاست. اگر فرانسه، آنچنان که این گزارش توصیه میکند، بار دیگر به دیپلماسی اصیل، به بازسازی افق جهانی از دل منافع ملی و به همافزایی تمدنی با شرق بیندیشد، نهتنها خویشتن را از بند وابستگی رها خواهد کرد، بلکه اروپا را نیز از خواب پیروی بیدار خواهد کرد.
و شاید در پایان، آنچه در قلب این گزارش طنین میافکند، یک پرسش فلسفی باشد: آیا میتوان جهانی ساخت که در آن رقابت، نفی گفتوگو نباشد؟ و آیا میتوان از تفاوت، نه دیوار که پل ساخت؟ اگر پاسخ آری است، آنگاه رابطه چین و اروپا نه یک بحران، بلکه یک امکان است.
توازن در طوفان: جمعبندی نهایی و افقی برای فردا
اکنون، پس از عبور از لایههای گوناگون این گزارش- از روایت واگراییهای اقتصادی و ژئوپلیتیکی، تا تاملات فرهنگی، فناورانه و زیستمحیطی-میتوان با نگاهی ژرفتر پرسید: مساله بنیادین رابطه اروپا و چین چیست؟ و این پرسش، دیگر نه فنی است، نه صرفا راهبردی؛ بلکه پرسشی وجودی است: آیا اروپا در موقعیتی ایستاده است که «دیگری» را یا تهدیدی برای نظم خود میبیند، یا بازیگری که باید صرفا در چارچوبهای از پیشتعریف شدهاش رفتار کند؟
گزارش مجلس ملی فرانسه، در ظاهر درباره چین است اما در باطن، تاملی است بر خود اروپا- بر گسستهایش، ترسهایش و امتناعش از استقلال. اگر چین امروز نماد ظهور «نظم دیگر» است، اروپا هنوز در اندیشه نظم پیشین میزید. اگر چین با ابزارهای زیرساختی، مالی و فناورانه شبکهای از معنا و منافع را طراحی میکند، اروپا هنوز بر زبان تحریم و معیارهای دوگانه تکیه دارد. اگر چین درپی بازتعریف نظم است، اروپا درگیر بازشناسی خود است.
فرانسه در این میان، در جایگاهی یکتا ایستاده است. هم حافظه استقلال دارد، هم ابزار دیپلماسی. این گزارش، بهحق، فرانسه را نهفقط شریک، بلکه وجدان بیدار اروپا مینامد- چنان که در دوران دوگل، آلمان را از شرق و آمریکا را از غرب، بدون تعصب، بازخواند.
مساله رابطه با چین، در نهایت، نه مساله چین که مساله ماست: ما چگونه با دیگری قدرتمند گفتوگو میکنیم، وقتی هنوز با خویش مصالحه نکردهایم؟ در این میان، پیشنهاد گزارش روشن است:
نه تقابل کور، نه تسلیم خام
نه دنبالهروی، نه گسست
بلکه خلق توازنی هوشمند، برپایه منافع مشترک، کرامت متقابل و نگاهی بلندمدت.
در جهانی که توازن، تنها در دل طوفان ممکن است، رابطه اروپا و چین میتواند نه خطری برای تمدن، بلکه فرصتی برای بازتعریف آن باشد-به شرط آنکه اروپا، دوباره صدای خویش را بازیابد و نه با تقلید که با تدبیر، در جهان سخن بگوید.
خلاصه ۵۰ توصیه راهبردی اتحادیه اروپا درباره چین
ردیف |
مضمون استراتژیک |
توصیه استراتژیک |
۱ | ساختن سیاستی مستقل و چندوجهی در قبال چین | ۱) تقویت استقلال راهبردی اروپا در قبال چین، در کنار حفظ گفتوگو |
۲) تبیین جایگاه چین بهمثابه قدرتی چندبعدی نه صرفا تهدید | ||
۳) فاصلهگیری از وابستگی بیشازحد به سیاست آتلانتیستی | ||
۴) ایجاد گفتوگویی صادقانه میان کشورهای عضو اتحادیه درباره اهداف راهبردی | ||
۵) بهرهگیری از وزن فرانسه برای هدایت اجماع اروپایی | ||
۶) شناخت چین بهعنوان تمدنی دارای حافظه تاریخی عمیق | ||
۷) بازنگری در سهگانه «شریک- رقیب- تهدید نظاممند» | ||
۸) ایجاد شاخصهای سنجشپذیر برای سیاستهای چینمحور | ||
۹) پرهیز از دوگانهسازیهای سادهگرایانه در سیاستگذاری خارجی | ||
۱۰) حفظ کانالهای رسمی گفتوگو در همه شرایط بحرانی | ||
۱۱) حمایت از همسویی اروپا در سیاست چین، بدون دنبالهروی کورکورانه | ||
۱۲) پرهیز از استانداردهای دوگانه در انتقاد از چین |
ردیف |
مضمون استراتژیک |
توصیه استراتژیک |
۲ | حمایت از منافع اقتصادی و صنعتی اروپا | ۱) بازنگری در سیاست سرمایهگذاری دوجانبه با چین |
۲) اجرای سیاستهای ضددامپینگ در صنایع حساس | ||
۳) حمایت از صنعت داخلی اروپا در حوزههایی که چین در آنها مزیت رقابتی غیرمنصفانه دارد | ||
۴) تقویت ابزارهای دفاع تجاری در اتحادیه اروپا | ||
۵) وضع شروط متقارن برای دسترسی به بازار اروپا | ||
۶) ممنوعیت تملک شرکتهای راهبردی اروپایی توسط بازیگران دولتی چین | ||
۷) تقویت زنجیرههای تامین مستقل اروپایی | ||
۸) گسترش همکاری صنعتی با کشورهای آسیایی غیراز چین | ||
۹) سرمایهگذاری هدفمند در نوآوری و فناوری | ||
۱۰) تدوین نقشه راه صنعتی اروپا برای مقابله با رقابت نابرابر | ||
۱۱) افزایش حضور اروپا در نمایشگاهها و بازارهای آسیای جنوبشرقی | ||
۱۲) پرهیز از استانداردهای دوگانه در انتقاد از چین |
ردیف |
مضمون استراتژیک |
توصیه استراتژیک |
۳ | پاسخ فعال به چالشهای فناورانه و دیجیتال | ۱) توسعه فناوریهای بومی در حوزه هوش مصنوعی، جی۵ و کوانتوم |
۲) کنترل سختگیرانهتر بر انتقال فناوری به چین | ||
۳) حمایت از استارتاپهای اروپایی در حوزه فناوری پیشرفته | ||
۴) تدوین مقررات سختگیرانه بر دادههای کاربران در تعاملات با پلتفرمهای چینی | ||
۵) ارتقای سطح امنیت سایبری اروپا | ||
۶) ایجاد نظام پایش مشترک درباره حضور دیجیتال چین در اروپا | ||
۷) وضع تعرفه یا محدودیت برای پلتفرمهای تحت مالکیت دولت چین | ||
۸) حمایت از سواد دیجیتال عمومی برای درک تاثیر فناوریهای وارداتی | ||
۹) همراستاسازی سیاست فناورانه با ارزشهای دموکراتیک |
ردیف |
مضمون استراتژیک |
توصیه استراتژیک |
۴ | توسعه همکاری در حوزه اقلیم، سلامت و چندجانبهگرایی | ۱) حفظ گفتوگوی اقلیمی با چین در چارچوب توافقنامه پاریس |
۲) پیگیری اجرای واقعی تعهدات زیستمحیطی توسط چین | ||
۳) ترویج استانداردهای بینالمللی در تولید صنعتی پاک | ||
۴) همکاری مشترک برای مبارزه با بیماریهای همهگیر | ||
۵) تدوین پروژههای مشترک در حوزه داروسازی | ||
۶) بازتعریف نقش سازمان بهداشت جهانی با مشارکت فعال چین | ||
۷) ایجاد چارچوبهای چندجانبه جدید برای حل مسائل فرامرزی | ||
۸) تقویت دیپلماسی اقلیمی اروپا در مجامع بینالمللی | ||
۹) ایجاد مرکز پژوهشی مشترک درباره مخاطرات زیستمحیطی | ||
۱۰) گفتوگوی سیاسی با چین درباره عدالت اقلیمی و مالیات کربن |
ردیف |
مضمون استراتژیک |
توصیه استراتژیک |
۵ | تقویت شناخت متقابل و دیپلماسی فرهنگی | ۱) ارتقای آموزش زبان و تاریخ چین در نظام آموزشی اروپا |
۲) مقابله با کلیشهسازی رسانهای درباره چین | ||
۳) گسترش برنامههای تبادل دانشگاهی | ||
۴) حمایت از موسسات پژوهشی مستقل درباره چین | ||
۵) ترجمه متون مرجع اندیشه سیاسی و فرهنگی چین به زبانهای اروپایی | ||
۶) تقویت رسانههای مستقل اروپایی در پوشش تحولات چین | ||
۷) ایجاد کانالهای گفتوگوی فرهنگی میان نخبگان | ||
۸) بازخوانی میراث مشترک اروپا–آسیا برای آیندهای گفتوگومحور |