1 - 08 - 2020
رنج نوشتن
«جهانصنعت»- استمرار در نوشتن. این گزاره را باید مهمترین ویژگی یک نویسنده بدانیم؛ کسی که کار و زندگی و دغدغه و امید و آینده و گذشته و حال و روزگارش، همه و همه نوشتن است. با این تفسیر شاید تعداد نویسندگان ایرانی به انگشتان یک دست نرسد.
محمود دولتآبادی از آن دست نویسندگان است که هیچگاه قلم از انگشتش جدا نشده است. همین بس که او خالق بلندترین رمان فارسی، «کلیدر» است؛ رمانی که بنا بر گفته خود دولتآبادی نوشتنش ۱۵ سال زمان برده است. ۱۵ سال پر از فرازونشیب. از سرک کشیدن به سالنهای تئاتر و بازی در چندین و چند نمایشنامه بگیرید تا کارگری و کشاورزی و حتی زندان.
قلم دولتآبادی و داستانهایش تجسم رنجاند. نویسنده سبزواری که دهم مرداد ماه ۸۰ ساله شد، زاده رنج است؛ زاده تنگدستی، محرومیت و البته سختکوشی. در یک کلمه استمراری که حالا او را به عنوان مهمترین نویسنده ایرانی به مخاطب ادبیات شناسانده است.
بیوگرافی نویسنده کلیدر
«برادر بزرگم محمدرضا که مرا بزرگ کرده و زمان تولد من ۹ ساله بوده، گفت تو در نیمه مرداد ١٣١٩ متولد شدهای و من با پشت چاقو این تاریخ را پشت در خانه کندم. ولی بعد که پدرم سجل میگیرد، تاریخ تولدم را مینویسند ۱۰ مرداد.»
سالهای نخست زندگیاش با جنگ جهانی گره خورد؛ در تنگدستی. از همان ابتدا دانست باید روی پای خود بایستد و زندگی فرش قرمزی برایش پهن نکرده. پس خیلی زود دست به کار شد و همه جور کار سخت را آزمود؛ کار روی زمین، چوپانی، پادویی کفاشی، وردستی پدر و برادرها در کارگاه تخت گیوهکشی، شاگرد دوچرخهسازی، کار در یک کارخانه پنبهپاککنی، سلمانی و …
دولتآبادی قبل از آنکه به طور جدی نویسندگی را آغاز کند، پا به عرصه تئاتر گذاشت. شاید کمتر کسی بداند که در کارنامه تئاتری دولتآبادی دهها اثر نمایشی وجود دارد. او جز. گروهی بود که با آغاز به کار در عرصه تئاتر ایران اوضاع را دگرگون کردند؛ گروهی که میتوان از بین آنها به بهرام بیضایی، علیاکبر رادی و … اشاره کرد.
گفته شده پدربزرگش تعزیهخوان بوده و این نوه نیز در نوجوانی بچهخوان تعزیه بوده است. کودکی که برخاسته از خطه شرق است، در نوجوانی و در مشهد با تئاتر آشنا میشود و همین عشق او را به تهران میکشاند.
باخبر میشود گروه تئاتر «آناهیتا» به سرپرستی مهین و مصطفی اسکویی در حال جذب هنرجو است ولی او را به این گروه راه نمیدهند زیرا زمان ثبتنام گذشته و او به تئاتر پارس در لالهزار میرود، نه که فکر کنید از همان اول روی صحنه میرود، کارهای بسیاری از سر میگذراند، اعلام برنامهها، کنترلچی، سوفلوری، خلاصه همهجور کاری در تئاتر میکند تا سرانجام در دهه ۴۰ وارد گروه تئاتر آناهیتا میشود و این اولین پله ورود او به دنیای هنر است.
حضور او در تئاتر در دهه طلایی ۴۰ آغاز میشود و تا اوایل دهه ۵۰ ادامه پیدا میکند. در این دوران بسیاری از جوانانی به تئاتر وارد میشوند که بعدها هر یک چهرهای ماندگار در این عرصه شدند؛ کسانی مانند بهرام بیضایی، اکبر رادی، غلامحسین ساعدی و… که دولتآبادی جوان در نمایشنامههای این نویسندگان همنسل خود بازی میکند.
او در این دوره در گروه «هنر ملی» به سرپرستی عباس جوانمرد هم عضو میشود.
بازی در نمایشهایی همانند «شبهای سفید» اثر داستایفسکی، «قرعه برای مرگ» اثر واهه کاچا، «نگاهی از پل» نوشته آرتور میلر، «چوب به دستهای ورزیل» اثر غلامحسین ساعدی، «شهر طلایی» اثر عباس جوانمرد، «قصه طلسم و حریر و ماهیگیر» به نویسندگی علی حاتمی، «ضیافت و عروسکها» اثر بهرام بیضایی، سهگانه «مرگ در پاییز» نوشته اکبر رادی، «تمام آرزوها» (تامارزوها) نوشته نصرتالله نویدی و «چهرههای سیمون ماشار» نوشته برشت از جمله فعالیتهای او در تئاتر است.
به دعوت مهین اسکویی در نمایش «در اعماق» نوشته ماکسیم گورکی بازی میکند و در میانه اجرای همین نمایش ماجرایی برای او رقم زده میشود؛ روزی دو نفر به محل کارش میآیند و برای پرسش و پاسخی دو ساعته او را با خود میبرند دو ساعتی که البته دو سال طول میکشد و بازیگر مورد نظر ما در میانه همه تجربهاندوزیهای زندگیاش، این بار پای به زندان میگذارد و در همین فضا با چهرههای بسیار زیادی آشنا میشود. گاهی از دکتر علی شریعتی سیگار میگیرد و زمانی با آیتالله محمود طالقانی که او را چون پدری میداند، راز دل میگوید.تجربه زندان و تنهایی که بر دولتآبادی تحمیل شده بود باعث میشود او جدیتر نوشتن را دنبال کند. کلیدر از همان زمان کلید خورد.
دولتآبادی و اقتباس سینمایی
چندین فیلم بر اساس داستانها و فیلمنامههای دولتآبادی ساخته شدهاند. دولتآبادی داستان آوسنه باباسبحان را به مسعود کیمیایی فروخت و او فیلم خاک را بر اساس آن ساخت، سپس دولتآبادی نقدی بر فیلم خاک با عنوان «باباسبحان در خاک» نوشت: او مدعیست که کیمیایی به داستان وفادار نبوده است. دولتآبادی در مصاحبهای عنوان کرده: نمایشنامهای نوشته بودم به نام تنگنا، وقتی به زندان افتادم این نمایشنامه بدون اجازه من به فیلم برگردانده شد و نامش شد گوزنها آن هم بیهیچ اشارهای به نمایشنامه و نویسندهاش. از زندان که درآمدم فیلم را دیدم. موضوع، فضا و پرسوناژها همه از نمایشنامه (تنگنا) برداشته شده بود. از میان آن همه دوست مطبوعاتی، فقط به محمدرضا اصلانی گفتم: «آیا همچون اتفاقی را متوجه نشدید؟ چرا چیزی نگفتید؟ نپرسیدید داستان آن از کجا آمده است؟»
دولتآبادی میگوید: گمانم سال ۵۶ بود که به درخواست محمدحسین پرتوی، برادر نصرت پرتوی، همسر عباس جوانمرد و دوست و همکار دوره تئاتر، طرح سریالی را برای تلویزیون ملی ایران نوشتم با عنوان «سربداران». پیش از من گویا به سراغ بهرام بیضایی رفته بودند که نتیجهای نگرفته بودند. چند نفری هم در آن فاصله طرحهایی نوشته بودند که هیچیک مطلوب تلویزیون نبودند تا اینکه طرح من آماده و فصل اول نوشته شد. محمدحسین پرتوی به واسطه خواهرش (نصرت)، که قول داده بود مراعات امانتداری را بکند نسخه زیراکسی فیلمنامه را با خود به تلویزیون برد، بیهیچ قرارداد یا پیشپرداختی، مدتها گذشت، بالاخره خبر آوردند که تلویزیون با این موضوع که دولتآبادی سربداران را بنویسد مخالف است و موضوع مسکوت گذاشته شد تا سال ۵۸. حالا انقلاب شده بود و تلویزیون ملی ایران به تلویزیون جمهوری اسلامی ایران تغییر نام داده بود. بار دیگر محمدحسین پرتوی پیدایش شد و این بار گفت: قرار است سربداران ساخته شود. کارگردانش را هم گذاشتهاند محمدعلی نجفی. از من دعوت کرد به دفتری در خیابان بلوار کشاورز (الیزابت سابق) رفتم. ملاقات و چای و گفتوگو. بعدها خبردار شدم که به آقای نجفی هم گفتهاند فلانی، یعنی من، نباید سربداران را بنویسد. من به کار خود بازگشتم و سربداران به راه خود رفت و نتیجه آنکه دستنوشته من در کتاب جمعه چاپ شد و نویسنده سریال «شهر من شیراز» که پیش از انقلاب از تلویزیون پخش میشد نویسنده فیلمنامه سربداران شد. از آن زمان دیگر از محمدحسین پرتوی خبری نشد. به نظرم رسید بخش اول فیلمنامه سربداران را منتشر کنم. آن را برای کتاب جمعه فرستادم به پیغام آقای احمد شاملو که خواسته بود با آن هفتهنامه کار کنم.
به گفته دولتآبادی سال ۵۹ بود که یک روز داریوش فرهنگ به اتفاق همسرش سوسن تسلیمی به خانه من آمدند. به توصیه بیضایی از من خواست فیلمنامهای بر اساس طرحی که به بیان وی در گذشته به شکل واقعی رخ داده بود بنویسم. در دهات کرمان مردی روستایی اتوبوسی میخرد و یک دهاتی دیگر در رقابت با او اتوبوسی دیگر میخرد. بنا میشود این موضوع بشود دستمایه فیلمنامه «اتوبوس» که من آن را نوشتم. فیلمنامه را داریوش فرهنگ به مدیر شبکه دوم تلویزیون داد، آقای حسن جلایر، ایشان خواند و فیلمنامه را پسندید و حتی پیشپرداخت هم به من دادند، بعد فیلمنامه را به شبکه یک تلویزیون دادند، در آنجا بار دیگر با نام من مخالفت شد. این را داریوش فرهنگ تلفنی به من خبر داد. با این خبر گمان کردم این فیلمنامه هم میرود کنار گاوارهبان و سربداران اما چند ماه بعد مطلع شدم فیلمی با همین نام، (اتوبوس)، در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمده است که فیلمنامهنویس آن دیگری است! به آن فیلم چند جایزه سیمرغ دادند. اما من تا ۷۲ ساعت دچار سردرد بودم.
دولتآبادی میگوید: هنگامی که محمدحسین پرتوی برای سربداران به منزل ما میآمد، علی ژکان هم مدام همراه او بود. سالها بعد فیلمی با سرمایه بنیاد سینمایی فارابی ساخته شد به کارگردانی علی ژکان به نام مادیان، فیلمنامهاش را خودش نوشته بود. بیهیچ اشارهای به اقتباس آن، او خودش را شاگرد من میدانست و به این شاگردی میبالید. بیهیچ اجازهای نیمه دوم کتاب جای خالی سلوچ را به فیلم برگردانده بود. شکایت کردم به وزارت ارشاد، او معترف شد که این کار را کرده است و اجازه خواست جبران کند و غرامت بپردازد. از آن تاریخ سالها گذشته است و دیگر هیچ خبری نشد.
آشنایی با آثار آقای نویسنده
«ته شب» اولین داستان محمود دولتآبادی است که در سال۱۳۴۱ در تهران به چاپ رسید. داستان در مورد کریم شخصیت اصلی کتاب است که در کوچه پسکوچههای شهرش تهران پرسه میزند و در این حین توصیفهایی از کریم، جایی که زندگی میکند و فقری که جامعهاش را فراگرفته است را میخوانیم. کریم که خود نیز از دل همین جامعه است و از فقر بینصیب نمانده، خودش را به سبب قدرت اندیشهاش دور از دیگر مردمان شهرش میبیند. در قسمتی از کتاب که شاهد گفتوگوهای درونی کریم هستیم، میخوانیم: «در دنیا تنها یک چیز را- در صورتی که صاحبش آن را شناخته و به اهمیتش آگاه باشد- نمیتوان ربود یا به نحوی غارتش کرد. آن اندیشه است زیرا اندیشه بدون اراده انسانی در خارج از وجود صاحبش نمیتواند باشد ولی آیا ممکن است که آدم همیشه در خودش و با اندیشهاش زندگی کند، از آن تغذیه کند، با آن بازی کند، عشق بورزد، کینهتوزی کند و از تصرف دیگران مصونش بدارد؟ آخر از همه، آن وقت چه کارش میکند؟ در چه موردی از آن استفاده میکند؟ مگر نه اینکه برای به کار گرفتن و بهرهگیری از آن باید جریانش را به خارج مربوط سازد؟ و آن وقت آن خارج کجا خواهد بود؟»
کلیدر، بلندترین رمان ایرانی
کلیدر بلندترین رمان ایرانی و حاصل ۱۵ سال تلاش دولتآبادی برای خلق این اثر است که در ۱۰ جلد و سه هزار صفحه نوشته شده است. در این کتاب که یک رمان روستایی محسوب میشود، زندگی و رنج مردمان روستانشین را در قالب کلمات به تصویر کشیده است. شخصیتپردازی قوی از بارزترین مشخصههای کتاب است که آن را در قالب ۶۰ شخصیت در کتاب مشاهده میکنیم. کلیدر به سبب روایتش از جامعه و رویدادهایی در دل همان جامعه، برشی از تاریخ را نشان میدهد و همین باعث شده تا کلیدر تنها یک رمان و روایت یک ماجرا نباشد بلکه با خواندنش میتوان به دل برههای از تاریخ رفت و به تحلیل، آسیبشناسی و بررسی جامعه روستانشین آن زمان پرداخت و همین ارزش کتاب را بیش از پیش میکند. در کلیدر، دولتآبادی در واقع راوی پیوند عمیق انسان و طبیعت است.
دولتآبادی درباره کلیدر گفته است: «دیگر گمان نکنم که نیرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کاملتر از کلیدر بکنم. کلیدر از جهت کمی و کیفی، کاملترین کاری است که تصور میکردهام بتوانم و شاید بشود، گفت در برخی جهات از تصور خودم هم زیادتر است.»کِلیدَر نام کوهی مابین شهرهای سبزوار، نیشابور و قوچان در خراسان است.[۵] دولتآبادی رمان کلیدر را بر اساس داستان واقعی گلمحمد نوشته است. وقتی که سرانجام اربابان و حکومت با تیرباران گلمحمد به ماجراجوییها و یاغیگریهای این قهرمان مردمی سبزوار پایان دادند، دولتآبادی پسربچهای بود با پنج یا شش سال سن. دوران کودکی او آکنده بود از ذکر اشعار و داستانهایی که به مدح و مرثیهسرایی گلمحمد میپرداختند. توصیفات بسیاری از روستاها و مکانها در رمان کلیدر دقیقاند و بسیاری از شخصیتهای رمان بر اساس اشخاص واقعی ساخته شدهاند. اما نباید رمان کلیدر را زندگینامه واقعی گلمحمد پنداشت. کلیدر پیش و بیش از آنکه یک زندگینامه باشد یک رمان است و نویسنده هرگاه که مناسب دیده خیال را با واقعیت پیوند زده است. یکی از مهمترین تغییرات داده شده، آوردن زمان داستان به چندین سال بعد است به نحوی که داستان در سال ۱۳۲۵ یعنی پس از پایان غائله آذربایجان آغاز میشود و در سال ۱۳۲۷ پس از تلاش نافرجام برای ترور محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران، پایان مییابد. از آنجایی که دولتآبادی قصد داشته حزب توده را در ماجرای داستان دخیل کند، این چارچوب زمانی را مناسبتر دیده است.دولتآبادی خود بومی همان منطقهای است که ماجرای داستان در آن رخ میدهد. دوران کودکی او با دشواری و مشقت فراوانی سپری شده و انواع و اقسام کارهای طاقتفرسا از جمله کار روی زمین سخت کویر و پینهدوزی و کار حشم و… را تجربه کرده است. توصیفات او از رنج و فقر دهقانان آنچنان طبیعی و قانعکننده است که به آسانی میتوان فهمید این توصیفات از تجربه واقعی خود نویسنده نشات گرفته زیرا با خیالپردازی نمیتوان به چنین توصیفات واقعبینانهای رسید.کلیدر به سبک واقعگرایی نوشته شده است و نویسنده بهطور ضمنی ادعا میکند که وقایع و شخصیتهای داستان، همه برپایه واقعیتاند. به کارگیری واژگان و اصطلاحات نامأنوس محلی تلاشی برای اثبات این مدعاست. گفتوگوهای مابین شخصیتهای داستان نیز کمابیش طبیعی است. اما در وصفها زبان دولتآبادی غالبا زبان شعر است، یعنی آکنده از استعاره و مجاز و سایر آرایههای ادبی. احسان یارشاطر، ادیب و استاد دانشگاه کلمبیا، قدرت دولتآبادی را در همین وصفها و زبان شعری او میبیند و معتقد است دولتآبادی با مهارت کامل توانسته احساس شاعرانه و قدرت تخیل را در نثر خود مهار کند و با پیوند زدن خیال و واقعیت، حکایتی خلق کند که افراد و رویدادهای آن واقعیاند اما اوصاف آنها شاعرانه و خیالانگیز. یارشاطر کلیدر را حماسهای میبیند (با تصاویر پربار شعری در جامه نثر).
«جای خالی سلوچ» روایت فقر
جای خالی سلوچ در سال۵۷ منتشر شد. کتاب روایت داستان زندگی یک خانواده فقیر است. سلوچ، پدر خانواده تصمیم میگیرد خانه و خانواده را ترک کند. این آغاز داستان و البته آغاز مشکلات بیشتر و فقر بیشتر برای اعضای خانواده است. زمان رویدادهای کتاب مقارن با تقسیم اراضی کشور است که نویسنده توجه ویژهای به آن دارد و سعی کرده مشکلات آن برهه در روستاها را روایت کند. در سراسر کتاب میتوان سایه شوم فقر را حس کرد و تلاشهای مرگان، مادر خانواده برای رهایی خانوادهاش از وضعیت دشواری که در آن قرار دارند. آنچه در کتاب مشهود است اثر فقر بر انسان است که حتی ایمان و انسانیت او را تحتالشعاع قرار میدهد.
طریق بِسمِل شدن
«طریق بسمل شدن» آخرین اثر منتشرشده محمود دولتآبادی و روایتی متفاوت از جنگ است. نام زیبای کتاب یعنی بسمل شدن به معنای ذبح شدن و کشته شدن است. دولتآبادی از شگرد آشناییزدایی برای نوشتن از جنگ استفاده کرده است. آشناییزدایی به معنای نگاه نو به موضوع است و همراه کردن مخاطب با خود تا از زاویهای نو به ماجرا بنگرد. در میدان جنگ و بارش گلوله منبع آبی وجود دارد که برای طرفین جنگ دسترسی به آن ضروری است. اینکه چرا نویسنده آب را انتخاب کرده شاید به خاطر اهمیت و حیاتی بودن این عنصر ارزشمند است که به صورت نمادین نشاندهنده وابسته بودن حیات طرفین جنگ به آن است. اما این تنها روایت کتاب نیست و در فضایی دیگر به صورت سیال به جنگهای ایران در طول تاریخ اشاره میکند. شخصیتهای کتاب نام و نشان درست و دقیقی ندارند و به نظر میرسد نویسنده از این بیهویتی شخصیتها برای نشان دادن همهگیر بودن و جهانی بودن پدیده جنگ و آثار مخربش استفاده کرده است. بخشهایی از این کتاب را در ادامه میخوانیم.
«پس متوجه شدید که منظور من از تاریخ روز چیست؟ همین. وقتی کف پاهای من و شما روی تابه داغ دارد کباب میشود، ما نمیتوانیم به یاد پاهای برهنه اجداد و تبار خود باشیم که روی ریگهای داغ صحرا از کجا به کدام سو میدویدهاند هلهلهکنان و به چه مقصدی! بلی… همین حالا باید علاج کرد کباب شدن کف پاهای امت ما را، همین حالا. شما از خود ما هستید و این سرباز هم قسم خورده که من به خودم اجازه حرف زدن میدهم. پس بگذار به شما بگویم که ما در جبهههای سراسری با امواج انسانی طرف هستیم، موج از پی موج! آن امواج تمام قواعد همه جنگها را بر هم زدهاند. ما معیارهای یک ارتش کلاسیک را داریم، اما آنها…. به نظر میرسد شیوه و هدفشان یکی است؛ برهم زدن همه قواعد و معیارها به قیمت فدا کردن خودشان.»
زوال کلنل
زوال کلنل اثری دیگری از محمود دولتآبادی است که در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۸۰ میلادی به زبان فارسی نوشته شد، اما برای نخستینبار در سال ۲۰۰۹، توسط ناشر سوییسی به زبان آلمانی منتشر شد. رمان زوال کلنل سرگذشت افسری وطندوست در ارتش شاهنشاهی ایران است که زندگی او و خانوادهاش در مقطع انقلاب ۱۳۵۷ ایران مرور میشود. داستان رمان تنها در یک شبانهروز میگذرد، اما در بازگشت به گذشته مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ سده اخیر ایران و تلاش مردم در رسیدن به راه جامعهای مدرن و پیشرفته را منعکس میکند.
نشر چشمه در سال ۱۳۸۷ خورشیدی، اقدام به درخواست مجوز نشر برای این رمان کرد، ولی مقامهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از صدور مجوز خودداری کردند.
در اواخر بهمنماه ۱۳۹۲، خبرهایی در برخی نشریات ایران منتشر شد مبنی بر آنکه «سرانجام چاپ و انتشار کتاب زوال کلنل از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز گرفت».
نهایتا در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، وزارت ارشاد ضمن تکذیب انتشار کتاب زوال کلنل اعلام کرد که «تاکنون مجوزی در این خصوص از سوی اداره کل کتاب و توسعه کتابخوانی صادر نشده است.»در تابستان ۱۳۹۳، نویسنده کتاب، خبر از انتشار و توزیع نسخه جعلی این کتاب توسط سودجویان بازار کتاب داد. محمود دولتآبادی اعلام کرد که کتاب منتشرشده در کتابفروشیها، نسخه ترجمه شده از روی نسخه آلمانی کتاب است و نحوه ترجمه آن، کاملا با ادبیات شناخته شده از جانب وی، قابل تمییز دادن است. او از طرح شکایت علیه انتشارات نشر گردون که ناشر این نسخه جعلی بوده است، خبر داد.
دیگر آثار محمود دولتآبادی
آثار محمود دولتآبادی تاکنون به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، سوئدی، چینی و عربی ترجمه شده است. از دیگر آثار او میتوان به «روزگار سپری شده مردم سالخورده»، «تنگنا (نمایشنامه)»، «هجرت سلیمان»، «ازخمچنبر»، «مرد»، «آهوی بخت من گزل»، «روز و شب یوسف»، «ما نیز مردمی هستیم»، «سلوک»، «لایههای بیابانی»، «عقیل،عقیل»، «گاوارهبان»، «ناگریزی و گزینش هنرمند (مجموعه مقاله)»، «سفر»، «اتوبوس»، «آن مادیان سرخیال»، «کارنامه سپنج (مجموعه داستان و نمایشنامه)»، «ققنوس»، «باشبیرو (نمایشنامه)»، «دیدار بلوچ (سفرنامه)»، «آوسنه باباسبحان»، «موقعیت کلی هنر و ادبیات کنونی»، «رد، گفت و گزار سپنج»، «صحرای مشر (طنز)» اشاره کرد.
نظر دیگران درباره دولتآبادی
محمدعلی جمالزاده: من رمانهای زیادی خواندهام. از غربیها خیلی خواندم. تصور نمیکنم کسی به حّد دولتآبادی توانسته باشد اینچنین شاهکاری بیافریند. بر من مسلم است روزی قدر و قیمت (کلیدر) را خواهند دانست و به زبانهای زیادی ترجمه خواهد شد. روزی را میبینم که دولتآبادی عزیز ما جایزه نوبل را دریافت خواهد کرد. البته ممکن است منِ پیرمرد آن روز نباشم، ولی اطمینان دارم ترجمه کلیدر به زبانهای زنده دنیا، دولتآبادی را به جایزه ادبیات نوبل خواهد رساند. کلیدر برترین رمانی است که تاکنون خواندهام.
داریوش شایگان: دولتآبادی مثل هر هنرمند راستینی، حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون است. دولتآبادی بیشک یکی از بزرگترین رماننویسان ایران معاصر است. او برخلاف انوره دو بالزاک، ۵۰ هزار فنجان قهوه ننوشید تا طی بیست سال و به بهای زندگیاش بزرگترین شاهکار ادبی قرن نوزدهم، یعنی کمدی انسانی را خلق کند. دولتآبادی اما موفق شد در عرض ۱۵ سال و با گذر از فرازونشیبهای بسیار، یکی از جذابترین و بزرگترین حماسههای روستایی ایران مدرن را بیافریند؛ کلیدر را. دولتآبادی اهل خراسان است؛ زادگاه پرآوازه حکمت و ادب ایران. او هم بزرگی این سرزمین را در خود متبلور ساخته است، هم زخمهای آن را.
کامران تلطف: آثار محمود دولتآبادی نمونههای بارزی از گرایش ادبیات متعهد به کمکردن شکاف موجود بین ادراکهای گوناگون از مفهوم انقلاب است. داستانهای کوتاه و رمانهای او اوضاع و احوال طبقات ستمدیده، بهویژه دهقانان و کارگران روستایی را به تصویر میکشد. شخصیتهایی که او میآفریند، فارغ از گرایشهای مذهبیشان، قربانی شرایط اجتماعی جامعه هستند. ویژگیهای طبقاتی تمامی شخصیتهای او مطابق با مدلهای مارکسیستی از جامعه طبقاتی و ماتریالیسم تاریخی هستند. او نخبگان و بورژوازیها، دهقانان، پرولتاریا و روشنفکران را مطابق با تعاریف کلاسیک و متعارفشان نمایش میدهد و در این امر بهاندازه کافی واقعگرایانه عمل میکند تا اگر نیاز بود شخصیتهای معینی را مذهبی جلوه دهد. به عقیده تلطف، کلیدر که زندگی و مبارزه طبقاتی در خراسان را به تصویر میکشد، نمونه اعلای نگرش دولتآبادی به ادبیات متعهد است. در کلیدر دهقانان، خردهبورژوازیهای شهری و روشنفکران، چه مسلمان چه غیرمسلمان در مبارزه علیه اربابان و سرمایهداران و نیروهای ستمگر حامی آنان با یکدیگر متحد میشوند. دولتآبادی تمامی این شخصیتها را مطابق با طبقه اجتماعی و جایگاهشان در رابطه با مسائل سیاسی اجتماعی ترسیم میکند. حتی از آنجایی که داستان در دهه ۵۰ نوشته شده، اهمیت سیاسی بیشتری پیدا میکند. دولتآبادی همچون برخی دیگر از روشنفکران خواهان تغییر در نظام سیاسی از طریق عمل بود. اگر آنها به خاطر وجود شرایط شدید مستبدانه در جامعه، نمیتوانستند آزادانه درباره ماهیت اقدامهای لازم برای ایجاد تغییر به بحث بنشینند، اما میتوانستند در افسانهها و آثارشان به این قبیل موضوعات بپردازند. وقتی که دولتآبادی گلمحمد را در نقش یک یاغی مسلح ترسیم میکند، خود در اندیشه یک مبارزه مسلحانه در جامعه واقعی است. در کلیدر گروهی ۳۰ نفره طی سلسله نبردهایی موفق میشوند برای مدتی دشمن را از پای درآورده، باعث شوند که تعداد زیادی از دهقانان و کارگران به نهضت گلمحمد بپیوندند. نهضت گلمحمد از پشتیبانی گروههای انقلابی شهری متشکل از کارگران و دانشآموزان به رهبری اکبر آهنگر برخوردار میشود و این همان چیزی است که گروههای انقلابی چپگرا در اواخر دهه ۴۰ و دهه ۵۰ آرزویش را داشتند.
جوایز
نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه ۲۰۱۴
برنده جایزه ادبی یان میخالسکی سوییس ۲۰۱۳
ترجمه انگلیسی رمان کُلنل، با ترجمه تام پتردیل، نامزد جایزه بهترین کتاب ترجمه در آمریکا ۲۰۱۳
برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲
نامزد دریافت جایزه ادبی منبوکر آسیا در جشنواره کتاب سنگاپور ۲۰۱۱
نامزد دریافت جایزه ادبی آسیایی، برای رمان زوال کلنل ۲۰۱۱
دریافت جایزه ادبیات بینالمللی خانه فرهنگهای جهان برلین ۲۰۰۹
برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰
دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی در نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشهسازان ۱۳۸۲
برنده لوح زرین ۲۰ سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد