13 - 12 - 2019
لیلی گلستان ۷۵ ساله شد
لیلی گلستان را شاید بیشتر با نگارخانهاش بشناسند، اما او مترجمی است که در کارنامه خود ترجمه آثاری همانند «بیگانه» آلبر کامو را دارد. در میان آثار غیرداستانی، ترجمه کتابهایی همچون «گزارش یک مرگ» از گابریل گارسیا مارکز و «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» نوشته اوریانا فالاچی از دیگر آثار او هستند.
گلستان درباره برنامه پیش روی خود برای ترجمه کتاب تازه میگوید: فعلا دارم استراحت میکنم. بعد از کتاب «مجموعه خصوصی لیلی گلستان» که زمستان ۹۷ منتشر شد و در نهایت تعجب من و ناشر، در عرض یک ماه هم به چاپ دوم رسید، کار تازهای نکردهام. باید یک سفر به پاریس بروم و کتابهای جدید را ببینم تا انتخاب کنم و بنشینم به ترجمه کردن.
مترجم کتاب «میرا» نوشته کریستوفر فرانک که البته تالیف «قصه عجیب اسپرماتو» و کتابهای دیگر را نیز در کارنامه خود دارد، درباره آسیبهایی که امروزه متوجه ادبیات ترجمه است و همچنین آینده این حوزه، چنین بیان میکند: بزرگترین آسیب را مترجمهای بیسواد به حیطه ترجمه میزنند و ناشران بیسوادتر که کتاب اینها را چاپ میکنند و کاغذ به این گرانی را حرام. اگر صحنه ترجمه از لوث وجود این ناشرها و مترجمان پاک شود، میتوانم به آینده ترجمه امیدوار و خوشبین باشم.
شاید بتوان گفت همهچیز برای لیلی گلستان از کتابفروشی و نگارخانه «ایران» که در سال ۱۳۶۰ در گاراژ خانهاش افتتاح کرد شروع شد؛ جایی که آغازکننده راه متفاوتی برای او بود.
لیلی گلستان حالا پس از گذشت سالها از آن دوران در پاسخ به این سوال که «اگر به دوران جوانی برمیگشتید باز هم راهی را که با افتتاح کتابفروشی «ایران» آغاز کردید، شروع میکردید»، اظهار میکند: من وقتی به گذشتهام نگاه میکنم، میبینم از لحاظ کاری، چه در حیطه ترجمه و چه در حیطه هنرهای تجسمی، همان کاری را میکنم که پیش از این کردهام. هر کاری را که کردهام دوست داشتهام و از انجام آن لذت بردهام و همین کفایت میکند.
در آن روزگار کتابفروشی لیلی گلستان جایی بود که نویسندگان و شاعران مختلفی به آن رفتوآمد میکردند. این نگارخانهدار درباره خاطراتش از آن روزها روایت میکند: خاطرات بسیار دلپذیری از کتابفروشیام دارم. آشنا شدن با احمد محمود نازنین، دیدن شاملو و دولتآبادی و نشستوبرخاست با آنها برای من از خاطرات خوب آن دوران است. ۲۳ تیرماه ۹۸، هفتادوپنجمین زادروز لیلی گلستان است. او همزمان با تولد خود آرزویش را چنین بیان میکند: آرزوی من در تمام حیطهها صلح، صفا و زندگی بیدغدغه و بینگرانی و اضطراب است امیدوارم این اتفاق بیفتد. هرچند که از قدیم گفتهاند آرزو بر جوانان عیب نیست. حتی بر جوانان قدیمی مثل من!
زندگینامه
لیلی گلستان در ۲۳ تیر ۱۳۲۳ در تهران به دنیا آمد. پدرش ابراهیم گلستان در آن زمان کارمند شرکت نفت بود و مادرش معلم و هر دو عضو حزب توده ایران بودند.
با منتقل شدن پدر به آبادان، لیلی دوران خردسالی خود را در آن شهر گذراند و در همین شهر به مدرسه رفت و در همانجا بود که برادرش کاوه به دنیا آمد. در همان سالهای نخست تحصیل ابتدایی به تهران بازگشتند. پدرش در اطراف روستایی به نام دروس (که هماکنون محلهای است در شمیران) خانهای میسازد و خانواده به آنجا میروند.
ابراهیم گلستان با انتشار کتابها و ساخت فیلمهایش به مرور به شهرت میرسد و خانه خانواده گلستان به مرکز رفتوآمد بسیاری از هنرمندان و نویسندگان آن دوران تبدیل میشود. لیلی گلستان از همین دوران به تفاوت زندگیای عجین با فرهنگ و هنر آشنا میشود. گلستان خود در این باره مینویسد: «آن خانه تبدیل شد به مرکز فرهنگی هنری تهران. همه نقاشها و نویسندهها و شعرا جمعهها خانه ما بودند. آلاحمد، چوبک، پرویز داریوش، اخوانثالث، بعدها یدالله رویایی، فرخ غفاری، جلال مقدم، سیمین دانشور و گاهی جوانترها مثل بیضایی، سپانلو یا احمدرضا احمدی. من هم تماشاگر یک تئاتر بزرگ بودم.»
تا کلاس نهم دبیرستان در تهران تحصیل کرد و سپس راهی فرانسه شد تا در مدرسه شبانهروزی توسط راهبههای دومینیکن اداره میشد تحصیل کند. بعد از یک سال تحصیل در این مدرسه به پاریس رفت و سه سال هم در پاریس درس خواند. این سالهای اقامت و تحصیل در پاریس به دلیل دوری از دوستان و خانواده بر وی آسان نگذشت ولی از دستاوردهای این دوران اقامت در اروپا، علاوه بر دسترسی داشتن به رویدادهای سینماییای چون جشنواره ونیز، دیدار و آشنایی با سینماگرانی چون تارکوفسکی، گدار و تروفو بود. او در خاطراتش چنین مینویسد: «یک بار پدرم برای کار استودیویش به پاریس آمد و یک روز به من گفت که امروز با چند فرانسوی قرار ناهار دارد و مرا با خودش برد. من هجده، نوزده سال داشتم. وقتی به رستوران رفتیم. پدرم آن دو فرانسوی را به من و من را به آن دو معرفی کرد: دخترم لیلی. مسیو ژان لوک گدار، مسیو فرانسوا تروفو! من بهتزده و حیرتزده زبانم بند آمده بود»
در بازگشت به ایران به عنوان طراح پارچه در کارخانجات پارچهبافی مقدم استخدام شد. پس از بیرون آمدن از آنجا در ۱۳۴۵ به سازمان تازهتاسیس تلویزیون ملی ایران رفت و به عنوان طراح لباس استخدام شد. پس از مدت کوتاهی به مدیریت برنامه کودکان و نوجوانان برگزیده شد. با نعمت حقیقی که فیلمبردار تلویزیون بود آشنا شد و در تیرماه ۱۳۴۷ با او ازدواج کرد. پس از یازده ماه نخستین فرزندشان، مانی به دنیا آمد و سه سال بعد دوقلوهایشان صنم و محمود به دنیا آمدند. زندگی مشترک با نعمت حقیقی ۶ سال به طول انجامید. پس از جدایی، فرزندان پیش مادرشان ماندند. تلویزیون را نیز پس از هفت سال فعالیت ترک کرد و به نوشتن در روزنامهها و مجلات و ترجمه روی آورد. با ترجمه زندگی، جنگ و دیگر هیچ، اثر اوریانا فالاچی، بهعنوان مترجم مطرح شد. به مدیریت خانه صادق هدایت برگزیده شد که در سال ۱۳۵۶ استعفا داد.
در ۱۳۶۰ در گاراژ خانهاش کتابفروشی گلستان را دایر کرد. این کتابفروشی بهزودی معروف شد و نویسندگان و شعرایی نظیر احمد شاملو، محمد زهری، احمد محمود، علیاکبر سعیدیسیرجانی، عبدالحسین نوایی و بسیاری دیگر مرتب به آنجا میرفتند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد