8 - 12 - 2019
چرا تو؟
نزار قبانی (۱۹۲۳ دمشق ـ ۱۹۹۸ لندن) شاعری است که با شعرهای عاشقانهاش مشهور است؛ زن و عشق موضوع اصلی شعر قبانیاند. شعرهایش را خوانندگانی مانند امکلثوم، عبدالحلیم حافظ و نجاه الصغیره (مصر)، فیروز و ماجده الرومی (لبنان)، کاظم الساهر(عراق) خواندهاند. او در دنیای عرب از شهرتی بیهمتا برخوردار است. شعر او به اکثر زبانهای دنیا ترجمه شده است و خوانندگانی بیشماری دارد. وی متولد دمشق بود. نزار قبانی سرودن شعر را از ۱۶سالگی آغاز کرد.
در ۱۹۴۴از دانشکده حقوق در دمشق فارغالتحصیل و در وزارت خارجه سوریه به کار مشغول شد. در شهرهای قاهره، لندن، بیروت و مادرید خدمت کرد و پس از وحدت مصر و سوریه سفیر این جمهوری متحده در چین شد. در ۱۹۶۶ کار دیپلماسی را رها کرد و فقط به شعر پرداخت.
با شکست و عقبنشینی اعراب در مساله فلسطین، از شعر عاشقانه به شعر سیاسی و شعر مقاومت روی آورد.
خودکشی خواهرش در ناکامی عاشقانه (۱۹۳۸)، مرگ پسر نوجوانش به بیماری قلبی، کشتهشدن همسرش بلقیسالراوی در بمبگذاری سفارت عراق(۱۹۸۱در بیروت)، بر شعرش اثر گذاشت.
هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ سالهاش به علت مخالفتش با ازدواج با مردی که بر او تحمیل شده بود، خودکشی کرد. حین مراسم خاکسپاری خواهرش تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش میدانست بجنگد. نزار قبانی دانشآموخته دانشگاه دمشق بود.
وی بر زبانهای فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت ۲۰ سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد. هنگامی که از او پرسیده میشد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ میگفت: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من میخواهم آن را آزاد کنم. من میخواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم. روابط بین زنان و مردان در جهان ما درست نیست.»
نزار در کتاب داستان من و شعر مینویسد: «بیشتر اشعارم را به سفر مدیونم. اگر مانند میخ خیمه در خاک وطنم فرو مانده بودم چهره شعرم به چه حالتی درمیآمد.» و «از دمشق دور افتادم. زبانهای دیگری آموختم.
اما الفبای دمشقیام چسبیده به انگشتان، گلو و جامههایم. همان کودکی ماندم که آنچه در باغچههای دمشق از نعناع، نیلوفر و نسترن بود، هنوز در کیف دستی خود دارد.
چرا تو؟
چرا تنها تو
از میان تمام زنان
هندسه زندگی مرا عوض میکنی
ضرباهنگ آن را دگرگون میکنی
پابرهنه و بیخبر
وارد دنیای روزانهام میشوی
و در پشت سر خود میبندی
و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا تنها و تنها
تو را دوست دارم
تو را میگزینم
و میگذارم تو مرا
دور انگشت خود بپیچی
ترانهخوان
با سیگاری بر لب
و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا؟
چرا تمامی دورانها را در هم میریزی
تمامی قرنها را از حرکت بازمیداری
تمامی زنان قبیله را
یک یک
در درون من میکشی
و من اعتراضی نمیکنم؟
چرا؟
از میان همه زنان
در دستان تو مینهم
کلید شهرهایم را
که دروازهشان را
هرگز بر روی هیچ خودکامهای نگشودند
و بیرق سفیدشان را
در برابر زنی نیفراشتند
و از سربازانم میخواهم
با سرودی از تو استقبال کنند،
دستمال تکان دهند
و تاجهای پیروزی بلند کنند
و در میان نوای موسیقی و آوای زنگها
در مقابل شهروندانم
تو را شاهزاده تا آخر عمر بنامم؟
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد