22 - 01 - 2022
پزشکانِ دورافتاده…
ایسنا- نقطه مقابل پدیدهای ایستادهاند به نام «نجومیبگیران»؛ بهترین سالهای عمرشان رفته، جوانیشان را گذاشتهاند، از خوشترین روزها و کنار خانواده بودن گذشتهاند تا سلامتی به ارمغان آورند و معجزه خدا باشند روی زمین، حالا اما خستهاند و سوالشان این است که چگونه سالهای رفته عمر را جبران کنند؟
این حکایت پزشکان متخصصی است که دوره طرح خود را میگذرانند؛ آنها که سالهای سال فقط درس خواندند، ۱۲ سال مدرسه، گذشتن از سد سخت کنکور، هفت سال پزشکی عمومی، دو سال طرح یا رفتن به سربازی، چهار سال خواندن تخصص و حالا هم در آستانه ۴۰ سالگی، گذراندن دو سال طرح اجباری در مناطق محروم.
بودن در کنار مردم مناطق محروم و خدمت به آنها افتخارشان است و هرچند برای خدمت متعهد شدهاند، اما گلایه دارند از بیامکاناتی و بیپولی، کشیکهای طاقتفرسا، شببیداریهای ممتد و «آنکال» بودن دائم، ۲۳ روز در ماه دور از خانواده در دورترین نقاط کشور، بدون جای خواب یا خوراک مناسب و البته گاهی هم جبر زندگی به همراه کردن همسر و فرزندانشان با خود، بدون امکانات آموزشی و انگیزشی و البته گلایهمند از نبود امکانات و تجهیزاتی که بتوانند با آن جان مردمان مناطق محروم را نجات دهند و مرهمی بر دردهایشان باشند…
رفتوآمد در «جادههای مرگ» و هراس از مُردن، معلول شدن یا مصدومیت، یکی دیگر از دغدغههای پزشکان متخصص طرحی است؛ پزشکانی که با حقوق هشت تا ۱۰ میلیونی باید در جادههایی که به جادههای مرگ مشهور هستند، جانشان را کف دست گرفته و گاهی با همسر و فرزند برای دیدار خانوادههایشان در فرصت یکهفتهای رهسپار شوند.
دوری از خانواده و رفتن به نقاطی که شاید اسمش را هم نشنیده باشیم، بدون امکانات رفاهی و آموزشی و شرایط کار سخت و کشیکهای ۲۴ ساعته از یکسو و درآمد کم با وجود کار زیاد نیز از سوی دیگر، خستهشان کرده است. معتقدند که هزار جور مالیات، کسورات بیمهای، تعدیل کارانهها و… آیندهشان را مبهم کرده و تشکیل خانواده و خرید یک خانه یا ماشین را بعد از سالها تحصیل و کار و تلاش برایشان به آرزویی دور و دراز بدل کرده است. هرچند قرار بود اجرای طرح ماندگاری پزشکان که در قالب طرح تحول سلامت از سال ۱۳۹۳ کلید خورد، با افزایش جذابیتهای مالی، مشوقی باشد برای حضور و ماندن پزشکان متخصص در مناطق محروم، اما بعد از چند سال به دلیل عدم تامین منابع کافی، این طرح متوقف شد و حالا نهتنها مشوقهای مالی برای پزشکان متخصصی که در مناطق محروم طرحشان را میگذرانند، وجود ندارد، بلکه معتقدند که کارکرد خودشان هم با انواع مالیاتها و کسورات کم میشود.
سالها است که از شرایط نامطلوب زندگی پزشکان متخصص طرحی در مناطق محروم و چرایی عدم ماندگاری آنها در این مناطق صحبت میشود؛ موضوعی که کلید واژههای نبود امکانات «رفاهی»، «آموزشی» و «انگیزشی» سرفصل مشترک آن در تمام این سالها بوده است؛ با این حال گاهی میشنویم برخی با برخی اظهارنظرهایی بدون هیچگونه دقت آماری، کل جامعه پزشکی را به درآمدهای نجومی و زندگیهای لاکچری و زیرمیزیبگیری و… متهم میکنند؛ فارغ از آنکه تخلف در هر صنفی ممکن است وجود داشته باشد و قاعدتا نباید همه را به یک چشم دید و چنین اظهارنظرهایی عرصه را برای عدهای که از جان و دل مایه میگذارند، تنگ میکند.
به من نگویید برو؛ میخواهم برای مملکت خودم کار کنم
دکتر مریم موسوی- متخصص جراحی زنان از پزشکان متخصصی است که متولد غرب ایران است و حالا برای گذراندن دوران طرح به شرقیترین منطقه کشور فرستاده شده است. او میگوید: واقعا خستهایم. ۲۴ ساعت کشیک میدهیم، واقعا یک لحظه هم نمیخوابیم. جان مردم در دست ما است. شاید یک هفته، یک ماه و حتی سالها به برخی بیمارانمان فکر کنیم، اما روز بعد در فضای مجازی میبینیم که میگویند اگر شرایط را دوست نداری، برو. کجا بروم؟ اینجا کشور من است و اینجا را دوست دارم. من الان نزدیک ۴۰ سال دارم و نمیخواهم بروم. اگر میخواستم بروم، زودتر از اینها رفته بودم، پس به من نگویید برو.
وی میگوید: البته دغدغه بسیاری از متخصصین این است که ایکاش این دو سال تمام شود، راحت شویم و برویم. چرا باید این افراد علمی را از دست بدهیم؟ چرا باید به جایی برسیم که بگوییم کاش بشود برویم؟ من شرایط رفتن دارم، اما نمیروم. برای این جایگاه زحمت کشیدم و هدف داشتم. من دوست داشتم به مردم مملکت خودم کمک کنم. وقتی بروم و برای بیمار خارجی کار کنم، حالم بد میشود. هدف من درمان مردم خودم بود. هدف شببیداریهای من این نبوده که برای کسی غیر از مردم خودم کار کنم.
موسوی میگوید: حالا اگر مرا به یک منطقه محروم میفرستید، به من امکانات بدهید. منِ جراح که نمیتوانم با دست خالی برای مردم کاری کنم. من در این شهر تبدیل به تریاژ شدهام و بیمار را سوار میکنم و به شهر دیگری میفرستم. بیانگیزه شدهایم، هرچه بیشتر کار میکنیم، کمتر درآمد داریم، هرچقدر بیشتر کار میکنیم، بیشتر به دردسر میافتیم. در این مناطق زیرساختی درست نشده است. به ما بیاحترامی میشود. گاهی شبها که من آنکال هستم، تماس میگیرند که یک بیمار اورژانسی داری، اما هیچکس نیست که مرا به بیمارستان ببرد. من به عنوان یک خانم چطور در این مسیر سخت، سوار هر ماشینی بشوم و بروم.
هیچ فکری پشت تقسیمات طرح نیست
موسوی سختیهای گذراندن طرح در مناطق دورافتاده را شرح داده و میگوید: اولین دغدغهای که برای ما وجود دارد، تفاوت فرهنگی است که باید با آن کنار بیاییم. اگر مجرد باشید، مسائل خاص خود را دارید. کل خانواده نگرانند که کجا قرار است زندگی کنی. در عین حال هیچ وسیله ایاب و ذهابی برای ما تامین نمیکنند. من محل طرحم را از روی نقشه پیدا کردم و اصلا اسم آن را نشنیده بودم. بنابراین بدون هیچ پیشینهای ناگهان باید یک زندگی جدید را در جایی جدید شروع کنیم. در عین حال بچههای متاهل هم مشکلات زیادی دارند. چند روزی که قرار بود متخصصان مشکلاتشان را برای ما ارسال کنند، پیامهایی را خواندم و از ناراحتی گریه کردم. خیلی از زندگیها متلاشی شده است، زیرا هیچ فکری پشت تقسیمات طرح نیست. ناگهان یک نفر را از شرق به غرب کشور میفرستند. حال پزشکی با دو بچه باید به جایی برود که نه مدرسه و نه امکانات دیگری در آنجا وجود دارد. بسیاری از مناطقی که پزشکان در آن حضور دارند، جزو تبعیدگاهها اعلام شده است. در طرح، موضوع فقط یک پزشک نیست، بلکه یک خانواده است.
موسوی ادامه میدهد: گاهی در منطقه محرومی بیمارستانی ایجاد شده، اما هیچ امکاناتی ندارد. به عنوان مثال من جراح زنان هستم، اما در شهری که طرحم را میگذرانم، اتاق عملی وجود ندارد و من در درمانگاه کار میکنم. چرا از قابلیتهای من استفاده نمیشود؟ بعد میگویند پزشک کم است. یکی از همکاران ما را با تخصص اورولوژی به شهرهای کوچک فرستادند. در حالی که اصلا وسیلهای وجود ندارد که بتواند کار کند. مثلا یک بیمار سنگ کلیه داشت و میشد نجاتش داد، اما کوچکترین وسیلهای برای انجام کار نیست. عملا گذاشتن پزشک در جایی که هیچ امکاناتی ندارد، اتلاف انرژی و سرمایه است.
کمبود پزشک نداریم، مساله امکانات است
موسوی میگوید: پزشک کم نداریم. در همه مناطق پزشک وجود دارد، اما مساله امکانات است. برای پزشکانی که بیامکانات در این مناطق هستند، بیانگیزگی ایجاد شده است. از طرفی هم بحث کمی درآمد مطرح است. در رشته زنان اعلام شده که اگر پنج سزارین انجام دهیم، سزارین ششمی رایگان حساب میشود و هیچ درآمدی برای ما ندارد. این موضوع باعث میشود که بچهها دلسرد شوند. البته ما اگر دنبال پول بودیم، میتوانستیم وارد رشتههای خیلی پولسازتری شویم، اما آدمهای علمی هستیم و اگر اکنون داریم حرف میزنیم، به این دلیل است که واقعا تحت فشار قرار داریم. من همیشه در کتابخانه و در حال درس خواندن بودم. هیچگاه اعتراض نکردم، اما واقعا دیگر خسته شدیم. تا یک جایی میتوانم با هشت میلیون تومان زندگی کنم. من به عنوان یک خانم نمیتوانم از غرب تا شرق ایران را با اتوبوس بروم، مجبورم با هواپیما بروم، اما واقعا پولی که به من داده میشود، حتی پول رفت و آمد هم نمیشود. بعد از من چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید که حالم خوب باشد و خوشحال باشم؟
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد