22 - 05 - 2022
پرونده شماره ۱۰ ؛ بزرگداشت روز خبرنگار
اینکه چه احساس و چه انگیزهای و در چه زمان و مکان خاصی باعث شد تا با نوشتن نه به عنوان یک وظیفه که به خاطر شوق و ذوق و ارضای درونی کنار بیایم، نه اکنون که هیچگاه و هرگز نتوانستهام، پاسخ مناسب و منطقی برایشان دست و پا کنم اما این را به خوبی میدانم و بارها به مناسبتهای گوناگون گفتهام که خیلی زود با اشتیاقی وصف ناشدنی با نام کتاب و روزنامه و مجله خواندن آشنا شدم خیلی زود، هنگامی که در سالهای آغازین مدرسه رفتنم بود با روزنامه اطلاعات، با کیهان بچهها، با کیهان ورزشی و هفتهنامه تهرانمصور، کنجکاوی و شوق مطالعه پیگیری خبر و آنچه در اطرافم میگذشت را تجربه کردم و بعدها در دبیرستان به لطف و مهربانی، آموزگار درس ادبیات فارسیام، زنده یاد آقای پاکروان، نوشتن را به غیر از انشانویسیهای متداول دوره دبستان، شروع کردم. معلم نازنین ادبیات ما در کلاس دهم دبیرستان رهنمای تهران، از شاگردانش خواست که هرکدام در مورد یک شخصیت ادبی نویسنده و شاعر، تحقیق کنند و مطلب بنویسند و من برخلاف همه شاگردان که نامهای آشنایی چون سعدی، حافظ، فردوسی، شهریار، جمالزاده را انتخاب کردند، رفتم سراغ شاعری که نه تنها نزد بچههای کلاس دهم مدرسه ما اصلا آشنا نبود، بلکه بسیاری از ایرانیهای اهل شعر و شاعری هم، آنگونه که شایسته بود او را نمیشناختند، من علی اسفندیاری، مرد اهل یوش را به عنوان موضوع تحقیقم انتخاب کردم. یادم میآید، آقای پاکروان میگفت: شعرهای نیما یوشیج، مانند شعرهای کلاسیک، روان و راحت خوانده نمیشود. وی میگفت، موضوع سختی را انتخاب کردهام.
تحقیق من درباره نیما اگرچه بسیار مورد توجه آموزگار عزیزم قرار گرفت و بالاترین نمره را نصیب من کرد، اما با سر و صدا و تمسخر همکلاسیهایم، به غیر از یکی دو نفر روبهرو شد تا جایی که چیزی نمانده که بغضم به گریه صدا داری بدل شود که آقای پاکروان با نگاه نوازشگرانهاش، مرا آرام کرد.
و اینگونه بود که من در یکی از روزهای پاییزی ۱۳۴۰ خورشیدی نوشتن را آغاز کردم و درباره کتاب زیرزمینی منتشر شده و بسیار معروف آلاحمد، یعنی «غربزدگی» هم چیزهایی نوشتم و برای دفتر ماهنامه کتاب ماه یا کتاب کیهان- عمرش فقط به دو شماره کشید- فرستادم که بعد از چند هفته مطلب با یک یادداشت کوتاه که مرا به واقعیتگرایی و گریز از شعارزدگی هدایت میکرد، نزد صاحبش برگشت داده شد و به چاپ نرسید.
از نوشتن درباره نیما تا مطلبی که درباره آلبرکامو، براساس ترجمه اثر معروف این نویسنده فرانسوی یعنی بیگانه، در هفتهنامه تهرانمصور در پاییز ۱۳۴۷ به چاپ رسید، نوشتن من منحصر به نامهنگاری با دوستانم بود. مطلب کامو و به دنبالش چد خطی درباره عروسی خون از فدریکو گارسیا لورکا، پای من به تهرانمصور که در آن سالها در زمره مجلههای رسمی و اثرگذار پایتخت بود، باز شد در واقع زندهیاد حسن شهرزاد، شاعر و روزنامهنگار که رابطه فامیلی دایی و خواهرزادگی با هم داشتیم، دست مرا گرفت و با هم به خیابان ژاله آن روزها، هفده شهریور کنونی، چسبیده به بیمارستان شفا یحیائیان، رفتیم.
باغ بزرگی بود، دفتر مجله تهرانمصور را میگویم، تحریریه و چاپخانه و دفتر مدیر مسوول و سازمان شهرستانها، همه در این خانه بزرگ باغ مانند، کنار هم، بالا و پایین یکدیگر، چیده شده بودند. تهرانمصور در کنار یکی از دو پاورقی از نویسندگان معروف آن روزگار، خبرها و مطالب اجتماعی و حادثهای، سینمایی و داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی به ویژه صفحات شهرستانها که بسیار اهمیت داشت، دو ویژهنامه ادبی و سیاسی هشت تا ۱۲ صفحهای هم داشت که هر کدام به نوبت و در حیطه خود با استقبال فراوان روبهرو شده بود.
«دریچه، نمایش هنر و ادبیات امروز» نام ویژه نامه ادبی تهرانمصور بود که به دبیری حسن شهرزاد و همکاری من، هر هفته در داخل مجله منتشر میشد. جلسههای دوشنبه بعداز ظهر دریچه، جایی بود که از تهران و شهرستانها پذیرای هنرمندان، شعرا و نویسندگان اسم و رسمدار و جوانان آینده دار بود که بسیاری از آنها نامشان در ادبیات ایران زمین باقی مانده است از عبدالعلی دستغیب و زنده یاد آتشی و منوچهر نیستانی گرفته تا منصور اوجی و محمدعلی بهمنی که عمرش دراز باد و بسیار دیگرانی که نام و یادشان همواره زنده است در آن روزها با «دریچه» آمد و شد داشتند.
باوجود اشتیاق زیادی برای نوشتن داشتم اما هیچ گاه دلم نمیخواست نانم از این راه تامین شود و سالهای زیادی هم بر این پیمان ماندم اما روزگار طوری چرخید که به قول معروف دستم رفت زیر ساطور مطبوعات و خدا کند تا نفسی میآید، یارای چرخیدن داشته باشد.
از روزی که در پاییز ۱۳۴۰، در کلاس دهم ریاضی دبیرستان…، از نیما گفتم تا امروز که در هر زمینهای که پایش بیفتد، قلم میزنم، دو نکته را همواره در زندگی حرفهای رعایت کردهام، اول اینکه سعی کردهام بیاموزم، از یاد گرفتن عار نداشته باشم، البته امیدوارم حمل بر تعارف و گزاف و «منم» نباشد و دوم اینکه تلاش کرده ام تا جایی که میشود به در و دیوار وابسته نباشم و بتوانم پاسخگوی آن چه مینویسم، باشم.
در این راه، در این سالهای طولانی، افتخار داشتم و خوشبخت بودم که در تهرانمصور با بزرگانی چون مرحوم علی اصغر افراسیابی (افرا)، سجاد کریمی و حسن شهرزاد کار کردم. با حسین سرفراز که سردبیرم بود یا خیلیهای دیگر، با زنده یاد منوچهر نیستانی نانین با کیومرث منشی زاده، شاعر ریاضی عزیز که عمرش دراز باد و با دیگرانی که هستند و در ایران و خارج کار میکنند، از همه آنها یاد گرفتم و با همه آنها خاطره دارم و بعدها خوش شانسی هم چنان با من یار بود که در خدمت استادانی چون محمد بلوری، محمد حیدری و عکاس بزرگ از دست رفته حسین پرتوی باشم که اگر با وجود همه نادانستههایم، اگر دست کم میتوانم بنویسم، مدیون همه آن عزیزان هستم.
از قدیم میگفتند و هنوز هم میگویند که روزنامهنگار، حکایت مرغ است که در عزا و عروسی، وجودش به کار میآید. واقعیت هم همین است، واقعیتی که مرز نمیشناسد، در همه جا، کم و بیش همین است؛ روزنامه نگار میان «قدرت» و «مردم» راه میرود که اگر به هر طرف بچرخد، طرف دیگر را میرنجاند وحکایت مرغ بیچاره پیش میآید. یادم است که قدیمها برای ارج نهادن به حرفه روزنامه نگاری و نمایش قدرت رسانه میگفتند، مطبوعات رکن چهارم مشروطه هستند، یعنی در کنار سه قوه ضروری پا گرفتن مشروطه، مطبوعات را هم قرار میدادند و این هم واقعیت است که رسانه مشعل، پایه و اساس دموکراسی است و میتواند میان مردم و حکومت نه فاصله که نزدیکی ایجاد کند.
نمونههای زیادی در تاریخ معاصر میتوان ذکر کرد که رسانه و اهالی رسانه، قدرتمندان زیادی را از تخت به زیر آوردهاند که شاید یکی از درسانهای ترین آنها، ماجرای « واترگیت» و سقوط نیکسون، رییسجمهور پر قدرت آمریکا در دهه ۷۰ میلادی میباشد.
روزنامهنگاری در ذات خود، حرفهای خطرناک است و میخوانیم و میشنویم که هر سال تعدادی روزنامهنگار در جهان، یا جان خود را از دست میدهند یا با مشکلات قضایی و مالی روبهرو میشوند اما دشوارتر این است که روزنامهنگار باشی و بخواهی استقلالت را حفظ کنی، بخواهی بمانی و زندگی کنی، به قول شاعر:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که عاشق باشی
امروز به مناسبت شهادت روزنامه نگاران ایرانی در مزار شریف به نام روز خبرنگار نامیده میشود و پرونده شماره ۱۰ ما نیز به همین مناسبت و با نوشتههایی از چند روزنامه نگار پیشکسوت و گروه همکاران همیشگی پرونده تقدیم میشود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد