27 - 07 - 2020
مرکز قدرت در دنیا کجاست
مجتبی صدریا- یکی از عزیزانم سوالی به ظاهر ساده مطرح کرد و خیلی سریع روشن شد که پاسخ به این سوال بدون در نظر گرفتن تحولات کوتاهمدت و درازمدت دنیا ممکن نیست. سوال به این شکل بود: «امروز مرکز دنیا کجاست؟»راحتترین پاسخ به این سوال این بود که دنیا تکمرکزی نبوده و چندین مرکز دارد ولی این پاسخ برای خودم چندان جذاب نبود. این روزها خیلی از نگاهها راجع به تحولات دنیا به ایالات متحده و نتایج احتمالی انتخابات ریاستجمهوری ماه نوامبر آن کشور است. ولی باور من بر این است که اگرچه امر سیاست در اقدامات مشخص روزمره تعریف میشود ولی بررسی نتایج انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده در تعریف مرکزیت دنیا تاثیر اساسی نخواهد داشت. خوشبینان و به نوعی آیندهپژوهان مرکزیت دنیا را در حال انتقال به جمهوری خلق چین میدانند و رقابت و مبارزههای اقتصادی و تجاری صریح بین چین و ایالات متحده را شاهد این انتقال مرکز قدرت در جهان میدانند ولی شاید باید در عمق تاریخی بیشتری، روند قدرت در جهان را سنجید. به نظر من سال ۱۴۹۲ نقطه آغازین خوبی است. در همان سال از یک طرف حکومت اسلامی اسپانیا سرنگون شد و از طرف دیگر اسپانیا برای یافتن مخارج راه جدیدی به هند به دور از دنیای اسلام پیدا کرد و بدین سان ماجرای کریستف کلمب شکل گرفت.ماجرای کریستف کلمب در حقیقت آغاز دوران تاریخی بسیار مهمی است که شاید اکنون ناظر پایان آن دوران- دورانی که کریستف کلمب ندانسته آن را شروع کرد- دوران مرکزیت اقیانوس اطلس در شکلگیری تحولات قدرت در جهان بود. از آن زمان و به تدریج روابط بین قاره اروپا و سه قاره آمریکا (شمالی، جنوبی و مرکزی) این اقیانوس را به تدریج به مرکز مبادلات بازرگانی جهان تبدیل کرد. جنگهای جهانی اول و دوم اساسا به منظور سیطره کامل بر این بزرگراه تجاری جهان بود. به نظر میآید که مساله قدرت ۴۰ ساله چین که در سال ۱۹۷۸ با انقلاب اقتصادی آغاز شد؛ انقلابی که چهارمین انقلاب در قرن بیستم در آن کشور بود که یقینا آن کشور را در جایگاه مدعی نوینی در نظام جهانی مستقر کرده است ولی شاید در ابعاد وسیعتری آنچه در حال شکلگیری است انتقال مرکز قدرت جهانی از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام است.به نظر میآید تحولات بزرگی که در ۲۵ سال اخیر شکل گرفتهاند و به تدریج آشکارتر و بزرگتر میشوند، هر چه توانمندتر شدن تواناییهای ناشی از مبادلات در همه زمینهها بین جوامع و کشورهای حواشی اقیانوس آرام است، اگر رشد قدرت ژاپن تا اواخر دهه ۱۹۷۰ منجر به شکلگیری مفهوم قدرت نرم Soft Power شده است و شواهد مختلفی نشان میدهد که مجموعهای از کشورهای شرق آسیا موتور اقتصاد آمریکا را در اختیار گرفتهاند یکی از ویژگیهای رشد اقتصادی ایالات متحده در قرن بیستم سنگینتر شدن وزنه سرمایه مالی در ساختار اقتصادی کشورهاست.یقینا عزیزان ما میدانند که در این آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم فقط چند کشور ژاپن، چین، کرهجنوبی، تایوان و سنگاپور درصد قابل ملاحظهای از قرضههای دولتی ایالات متحده را خریداری کرده و به نحوی از آن طریق نبض اقتصاد آن کشور را در کنترل خود درآوردهاند. این واقعیت از یک طرف جایگاه اروپا و در نتیجه اقیانوس اطلس را فرعیتر کرده و از طرف دیگر توضیحدهنده التهاباتی است که سیاستگذاران واشنگتن مستقل از ویژگیهای گفتمانهایشان اجبارا با آن التهابات درگیرند. آیا چنین درکی از تحولات مرکز قدرت در دنیا به درک عمیقتری، آنچه بر ما واقع میشود میتواند بینجامد؟
Modjtaba.sadria@yahoo.co.uk
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد