21 - 05 - 2023
زندگی ما تراژیک است
گروه فرهنگ و هنر- محمود دولتآبادی با حضور در غرفه انتشاراتی از کشور تاجیکستان در نمایشگاه کتاب تهران صحبتهای جالبی را بر زبان آورد.
دولتآبادی در گفتوگو با بهمنیار مرادی، (مسوول داستان مجله صدایشرق) که از مجلههای ریشهدار تاجیکستان است شروع به صحبت میکند.
مرادی با اشاره به مصاحبهای که دولتآبادی در آن گفته چخوف را میخواند، میپرسد: «شباهتی در آثار دولتآبادی با چخوف نمیبینیم» و دولتآبادی میگوید: «چخوف نویسندهای است که میشود آثارش را بارها خواند؛ طبع شوخی و اندوه باطنی انسانی دارد و در عمق آثار چخوف اندوه بشری زلالی هست که برای من خیلی عزیز است.»
مرادی در میانه کلام او میگوید: «آثار شما با طنز فاصله دارد.» دولتآبادی میخندد و میگوید: «آخر تاریخ ما تراژدی است.»
بهمنیار مرادی حرف را به «جای خالی سلوچ» میکشاند، دولتآبادی پاسخ میدهد: «همیشه سعی کردم از دیگران یاد بگیرم اما به تقلید میدان ندادم. در گذشتههای دور گفتوگویی دارم با عنوان اینکه «ما نیز مردمی هستیم.» در آنجا میگویم تقلید برای هنرمند سم است و همه اینها مراحل دارد. صادق هدایت استاد ماست. در اوایل داستاننویسی تاثیراتی از او داشتم اما زود از این مرحله عبور کردم.»
بهمنیار مرادی به نقل از نویسندهای تاجیک میگوید: «انگار دو دولتآبادی کتابهای کلیدر و سلوک را نوشته است» که این حرف با تایید دولتآبادی همراه میشود: «بله بله… زمان
۳۰ ساله بین دو کتاب وجود دارد و متفاوت است.» ادامه میدهند «کدام به شما نزدیکتر است؟» و دولتآبادی میگوید: «هر کدام سرجای خودش. اصلا نمیتوانم قیاس کنم. هر کدام سر جای خودش اگر خوب نشسته است، خوب است.»
از کلماتی میگویند که در آثار دولتآبادی استفاده شده و امروزه در تاجیکستان کاربرد دارد. دولتآبادی توضیح میدهد: «قبل از انقلاب که در زندان بودم، طرحی داشتم که براساس آن تمام واژگان پرتافتادهمان جمعآوری بشود. دکتر خانلری را در نظر داشتم که موسسه فرهنگ ایران را داشت، اما نشد. به انقلاب خورد.»
مهمانان تاجیک از مدت زندانی بودنش در آن زمان میپرسند و به مصاحبهای از او اشاره میکنند که گفته است در مدتی که در زندان بوده، کتابها را در ذهنش نوشته است. دولتآبادی تایید میکند و میگوید: «سلوک را یک بار در ذهنم نوشتم.»
آنها از اینکه حضور دولتآبادی در تاجیکستان میتواند موجب تعمیق رابطه کشورها شود، میگویند که دولتآبادی با بیان اینکه خیلی دلش میخواهد در زمان جشن نوروز در تاجیکستان باشد و آن جشن را که میگویند در تاجیکستان باشکوه برگزار میشود ببیند، در عین حال میگوید: «اما خب آن زمان سرد است.» تاجیکها اما برای راضی کردنش میگویند نه چندان سرد نیست. نوروز و اول بهار گرم میشود و اردیبهشت سرد.
تاجیکها از دولتآبادی میپرسند آیا شخصیت گلمحمد در رمان کلیدر شخصیت کاملی است و آیا مابهازای واقعی دارد که دولتآبادی میگوید: «ساخته ذهن من است.» آنها درباره کاراکترهای هدایت هم میپرسند که مابهازای حقیقی دارند و او میگوید: «هدایت یک بحثی دارد و شما اگر در داستان کاراکتر داشته باشید آن داستان، داستان میشود. البته خودش خیلی موفق به ساختن کاراکتر در داستانهایش نشد. اصل در داستان کاراکتر است. نویسنده بداند که این آدمی که در داستان آمده است چه کسی است. اخیرا کلیدر به صورت صوتی منتشر شده است و تقریبا ۱۰۰ نفر این شخصیتها را خواندهاند.»
تاجیکها باز حرفشان را به سمت «جای خالی سلوچ» میبرند و میگویند، در تاجیکستان بعد از خواندن این کتاب که محبوب شد، خیلیها معتقد بودند که دولتآبادی در این کتاب مانند داستایوفسکی عمل کرده و باز دولتآبادی آن را تایید میکند و میگوید: «در جوانی عاشقانه داستایوفسکی را میخواندم. معتقدم هر نویسنده جدیای در عالم نمیتواند برخوردار از داستایوفسکی نباشد. من دو نویسنده دیگر را بعد او خیلی دوست دارم؛ یکی کامو و دیگری کافکا. هر دو هم به طور مشخص از او آموختهاند.»بهمنیار مرادی به دوران پیش از استقلال تاجیکستان اشاره میکند، زمانی که زیر سلطه شوروی بود و آثار روس در این کشور ترجمه میشد، دولتآبادی با خنده میگوید: «اگر زیر سلطه بودن امتیازی داشته باشد همین است. در این ۱۵۰ سال ادبیات روس خیلی عجیب بوده است.» دوباره از دوران زندان و نوشته شدن کتابهای او در ذهنش میپرسند، از تغییراتی که کتابها دارند، میپرسند. دولتآبادی پاسخ میدهد: «تغییرات جزیی بود.» او از زندان میگوید و اینکه به قول اطرافیانش خیلی خوب حبس میکشیده است و زندانیان را دستهبندی میکند: «برخی خیلی آزرده و برخی بیتفاوت اما من درست حبسی میکشیدم.»
تاجیکها سوال تکراری همه روزنامهنگاران را میپرسند: «اگر دوباره متولد شوید همین راه را میروید؟ یا اینکه دوباره کاراکتر گلمحمد را مینوشتید؟» و دولتآبادی در جواب میگوید: «نمیدانم. همانطور که گفتم زندگی ما تراژیک است، ولی شاید وسواس بیشتری میداشتم. برای نوشتن آن رمان، زمان را منظور کردم. فکر میکردم این اثر باید تا قبل از شروع ۵۰ سالگیام نوشته شود و ۲۶ ساله بودم که شروع کردم و
۴۲ ساله بودم که تمام کردم. باید یک نیروی جوانی با یک نیروی پختگی توام میشد و برای آن زمان بود. در این زمان اصلا نمیشد.»
تاجیکها از ادبیات پستمدرن میگویند و دولتآبادی هم میگوید: «اینها را جدی نمیگیرم. ما یک نویسنده خوب داریم که میخواستم اینجا دعوتش کنم، آقای حسین سناپور که کتابی نوشته است به نام «کلاهگردانی میان آسوپاسها». اما این پسامدرن و اینها به ما نمیآید. این نویسنده هم امروزی است اما نویسنده جدی و مهمی است. بقیه اما هر کدام یک داستان خوب نوشتند و نشد دیگر. اینهایی که شما میگویید از نظر من جدی نیستند. سیال ذهن در فرهنگ ما جدید نیست و اوجش در داستان مولوی است. مثلا در ایران میگویند در فلان کشور چنین چیزی آمده است. خب آمده باشد. به ما چه ربطی دارد؟»
از عباس معروفی میگویند؛ اینکه به گفته آنها «سمفونیمردگان»ش در تاجیکستان خوانندهها را راضی نکرده اما «سال بلوا»ی او خواننده داشته است. با اینکه آن هم سیال ذهن بوده است دولتآبادی میگوید: «من سال بلوا را نخواندهام، اما اثر ادبی تا با قلب و روح شما ارتباط نگیرد، صنعتگری فایدهای ندارد. نمیشود شما بهطور صنعتی این کار را انجام بدهید.»
مرادی فندک دولتآبادی را برمیدارد و میگوید ما یک شاعر معروف داریم که همیشه میگوید: «سیگارم را با سیگار سایهروشن میکردم. این هم برای ما افتخاری است که با فندک شما سیگارمان را روشن کنیم.» دولتآبادی میخندد و میگوید: «آره، سایه سیگارش را با سیگار روشن میکرد، البته اواخر دیگر نمیکشید.»
از انزوا میپرسند که میگوید: «انزوا برای هر نویسندهای تا حدودی لازم است، اما اگر انسان استخوانش بسته نباشد این انزوا ممکن است افسردهاش کند ولی من افسرده نمیشوم. تاثیرش هم در آثار بستگی به خود نویسنده دارد. ما نویسندگانی داریم که در این انزوا تباه شدند.» بعد دولتآبادی دستش را نشان میدهد و میگوید: «این انگشتم در دوران کرونا ورم کرده بود و میگفتند باید جراحی شود. کمی درگیر این موضوع شدم. بعد مدتی بستم و امتحان کردم دیدم میتوانم بنویسم. دیگر جراحی هم نکردم. بستگی به روح و روان انسان دارد. زندگی بالاخره دشوار است.»
از دوران کرونا میپرسند و اینکه به چه چیزی فکر میکرده است و آیا نترسیده؟ دولتآبادی میخندد و میگوید: «زن و بچهام بیشتر من را ترساندند تا کرونا.»اشاره میکنند به اینکه ادبیات ایرانی بسیار در تاجیکستان شناختهشده هستند، اما برعکس آن صادق نیست و بیشتر خوانندگان ایرانی از ادیبان تاجیکستان چیزی نخواندهاند و دولتآبادی میگوید: «اینجا هنوز کشور حافظ و فردوسی است. اینجا قبول عام بودن بسیار دشوار است. دشوار است که شما با خوانندگان خود رابطه برقرار کنی و صبوری به خرج بدهی. یک بار گفتم شما بروید مجلات و یادداشتهای دوره قبل را ورق بزنید، یک پاراگراف از آثار من نیست. فقط آن اوایل در کیهان یک ستون نوشتند که این دهاتی کیست؟»تاجیکها میگویند، یعنی برای شما هم که نویسنده بزرگی هستید، طول کشید تا توسط مردم پذیرفته شوید؟ دولتآبادی میگوید: «تا قبل از اینکه کلیدر را شروع کنم ۱۵ سال کار کرده بودم، اما خب…»
حرفهایشان دیگر به آخر رسیده است و یادی از عزیزنسین میکنند. دولتآبادی از داستان و نوع نوشتن او تعریف میکند و میگوید: «چند شب پیش برای چندمینبار یکی از داستانهای عزیزنسین را خواندم و نصفشب کلی به این داستان خندیم. «عزیز» خیلی عزیز است. انسان بزرگواری بود. عزیزنسین را اهل کتاب از ۷۰ سال پیش میشناسند.»
میپرسند شما در زمان جوانی تصور میکردید که مشهور و معروف شوید، میگوید: «بله. شک نداشتم. یکی از دوستان نزدیکم یکی از قسمتهای کلیدر را گم کرد و دوباره نوشتم. ضمن اینکه کتاب را به او میدادم، گفتم: من دارم اثری مینویسم که خوانندهای نخواهد بود که آدمهایی را که مینویسم، دوست نداشته باشد.»
میگویند: «از نویسندگیتان پشیمان نشدید؟» با تاکید میگوید: «هیچ وقت پشیمان نشدم.»
دولتآبادی آخرین رمانش «دودمان» را با امضای خود به آنها هدیه میدهد. آنها خوشحال از این هدیه میخواهند کتاب را به خط سریلیک برگردانند و حتی برای رونماییاش از دولتآبادی دعوت میکنند به تاجیکستان برود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد