7 - 01 - 2020
زخم فقر
مهدیه بهارمست- مترو یکی از راحتترین و ارزانترین وسایل نقلیه درون و برونشهری است، اما با وجود تمام این مزایا مترو به یکی از بازارهای شلوغ متحرک تبدیل شده که روزبهروز هم افراد جدیدی از شهرستانهای دور و نزدیک برای دستفروشی به این شلوغی اضافه میشوند. در مترو از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود.
کافی است در ایستگاه پانزده خرداد، دروازهدولت یا تئاترشهر بخواهید خط عوض کنید؛ انگار وارد بازار مسگرهای اصفهان شدهاید، دستفروشان بر سکوها اجناس خود را به حراج میگذارند و با صدای بلند آتش میزنند به مالشان. این روزها مترو تبدیل به بازار شام شده است. البته دستفروشان بیشتر این کالاها را از بازار بزرگ خریداری میکنند یا به صورت نسیه با مقدار سود بسیار کمتر از مغازهدار آن را میفروشند. به همین دلیل مسافران زیادی از آنها خرید میکنند اما اخیرا با بالا رفتن قیمت بنزین مسافران بیشتری روانه مترو شدند ولی در مقابل این امر هیچ به نفع دستفروشان نبوده چرا که مشکلات اقتصادی مردم بر آنان هم تاثیر گذاشته و امروزه افراد کمتری قدرت خرید دارند.
زنان فروشنده در مترو به سه گروه تقسیم میشوند: ١- زنان غرفهدار که با مجوز شهرداری، فروشندگی میکنند و بخش زیادی از آنها، فروشندگان مقطعی هستند یعنی اجناس و کالاهایشان را در قالب نمایشگاههایی که با مجوز شهرداری تهران در ایستگاههای مترو برپا میشود، به مدت یک ماه در این یا آن ایستگاه میفروشند. ٢- زنانی که در ازای فروشندگیشان در یک غرفه یا مغازه، از صاحب آن غرفه یا مغازه حقوق ثابت میگیرند. ٣- زنان دستفروشی که آزادی عمل بیشتری دارند و حضورشان در یک ایستگاه، نه دائمی است نه ماهانه بلکه ممکن است در طول یک روز، چند بار ایستگاه عوض کنند.
پسران دربند و مادران سیاهپوش
عصر یک روز پاییزی، وقتی که با قطار خط سه به ایستگاه تئاترشهر رسیدم، در انتهای ایستگاه، زن جوانی توجهم را جلب کرد. بساط دستفروشیاش را پیش پایش روی زمین چیده بود. با اینکه خسته و بیحوصله به نظر میرسید ولی چهرهاش خندان بود. وقتی گفتم از روزنامه «جهانصنعت» آمدهام برای تهیه گزارش درباره زنان دستفروش مترو، خیلی راحت پذیرفت که به سوالاتم جواب دهد و صدایش را هم ضبط کنم.
یکی از زنان دستفروش مترو از چگونگی تغییر مسیر زندگیاش به «جهانصنعت» گفت: من یک زن ۳۸ ساله مطلقه هستم. پدرم مرا به اجبار شوهر داد. به همین دلیل تا دوم دبیرستان بیشتر نتوانستم درس بخوانم. شاید اگر درسم را تمام میکردم و وارد دانشگاه میشدم حال یک موقعیت شغلی و اجتماعی مناسبتری داشتم. دوتا فرزند دارم. نزدیک به ۱۵ سال میشود که به خاطر اعتیاد از شوهرم جدا شدم و برای تامین نیازهای بچههایم راهی بازار کار در این ناکجاآباد شدم. اهل لرستانم اما چند سالی هست که به تهران مهاجرت کردم. اوایل طلاقم در یک شرکت مشغول کار شدم اما با حقوق وزارت کاری که سروقت هم نمیدهند مگر میشود خرج تحصیل دو تا بچه و اجاره و خرج خانه را داد؟
در اعماق چشمانش سیاهی مطلق دیده میشد، دلیلش را جویا شدم و او اینگونه گفت: ناراحت پسرم هستم. تکپسرم ۱۸ سالش بود که با ۴۷ گرم مواد مخدر گرفتنش و آن زمان قاضی برایش پانزده سال حبس برید. بعد از کلی رفت و آمد به دادگاه بالاخره تنها سه سال به او تخفیف دادند. محکومیتش را به ۱۲ سال تبدیل کردند. در این مدت بسیار تلاش کردم تا بتوانم برایش عفو بگیرم اما گفتند باید حداقل یکسوم حکمش را بکشد تا شاید عفو بخورد. پسرم الان ۲۰ سالش است. پسرم بهخاطر فقر و نداری به سمت خرید و فروش مواد مخدر رفت. پیش خودش فکر میکرد پول درمیآورد و کمکخرج من میشود اما متاسفانه خیلی زود گرفتنش. البته من هیچ وقت به این پول راضی نبوده و نیستم.
او در ادامه گفت: یک دختر ۱۸ ساله هم در خانه دارم. مجبورم در مترو دستفروشی کنم تا خرج پسرم که گوشه زندان گیر افتاده، تحصیل دخترم و زندگیام را بدهم اما بیپولی امانم را بریده. والله نمیرسم. خانه من سمت شهر قدس است. در حال حاضر پول پیش خانهام پنج میلیون و اجاره ماهی ۶۰۰ هزار تومان است.
وی افزود: درآمدم در مترو شبی ۵۰ الی ۱۰۰ هزار تومان است. قبلا درآمدم در مترو بیشتر بود اما از وقتی که پسرم افتاده گوشه زندان من هم دل و دماغ کار ندارم. خانواده من توانایی کمک به من را ندارند، مادرم زن بیسرپرست محسوب میشود. کمیته امداد چند سالی به من کمک کرد ولی بعد از مدتی تا شش سال حقوقم را قطع کرد الان مجددا دو ساله که تحت پوشش کمیته هستم. کارکنان مترو دیگر مارو اذیت نمیکنند، فقط میگویند روی سکو بساط نکنید، خب در واگن هم مسافران مترو اذیت میشوند بالاخره یه جوری باید سر کنیم تا از گشنگی نمیریم. چارهای نیست.
روایت دوم؛ مادری دیگر
زنی آن طرفتر با حجاب کاملش و ماسک سفید بزرگی که حسابی چهرهاش را پوشانده بود آرام به سمت من آمد و گفت که ۵۵ سالش است. هر چند که به نظر ۶٠ ساله میآمد. شوهرش بعد از ۴۰ سال زندگی مشترک از اسفندماه ۹۷ خانه را به هوای خوشگذرانیهای نکردهاش ترک کرده بود، او را با دو فرزندش روانه خیابان کرده بود. ۴۰ سال پیش مهریه من را پنج هزار تومان تعیین کردند که الان مقدار ناچیزی است.
درآمدم در مترو بسیار اندک است. نگاهی به بساطش میکند و میگوید: هر شب ۵۰ هزار تومان برایم باقی میماند. به نظر شما ۵۰ هزار تومان پول است؟ با این مقدار پول تنها میتوانم یک کیلو سیبزمینی، پیاز و تعدادی تخممرغ بخرم تا شکم بچههایم را سیر کنم. از من که گذشت دلم برای دخترم میسوزد. او لیسانس ادبیات دارد، ۱۸ سال با بالاترین معدل درسش را تمام کرده ولی چون پارتی نداشت تا به امروز نتوانسته کار پیدا کند به همین دلیل با خودم در مترو دستفروشی میکند.
به نظر شما گناه این دختر چیست
با دستانی گره کرده رو به من کرد و گفت: پسرم چندی پیش خشکبارفروشی داشت. یک نفر بیدلیل با ۴۶ گرم مواد مخدر به مغازه او میرود و پسرم را در تله ماموران انتظامی میاندازد. پسرم هشت ماه زندان بود با هزار بدبختی سند جور کردیم تا برای مدتی بیرون بیاید ولی بعد از مدتی حکم حبسش که آمد پسرم خودخواسته مجددا راهی زندان شد تا زودتر حبساش را بکشد و به زندگی عادی خود بازگردد. دادگاه انقلاب شش سال برای او حبس برید. هرروز از زندان به من زنگ میزند از وضعیت اسفبارش میگوید.
از روزنه میان روسری و ماسکاش حلقه اشک در چشمانش را میدیدم. اشکهایش را رها کرد و با بغض ادامه داد: در محله ما هر کس که پسر من را میشناخت بر سرش قسم میخورد. همه او را به پاکدامنی میشناختند. هیچکس باورش نمیشد روزی بهخاطر خرید و فروش مواد مخدر راهی زندان شود. به بهزیستی و کمیته امداد هم نامه نوشتم ولی هیچکس پیگیر کار من نشد. من با این سنم نه بیمه دارم نه حقوق بازنشستگی فقط خدا را دارم.
از شدت عصبانیت دستانش میلرزید، گفت: آخه چرا بعضی از زنان ما حاضر میشوند صیغه یک مرد ۶۰ ساله معتاد شوند. به نظر من در این موقعیتها باید زنان از همدیگر حمایت کنند. من سالیان سال پای اعتیاد شوهرم نشستم تا او ترک کند حالا زن دیگری را گرفته و برایش خانه و زندگی درست کرده. به زودی هم قصد دارد خانهای که من و بچهها در آن زندگی میکنیم را بفروشد و ما را در این سن و سال آواره کوچه و خیابان کند.
روایت سوم
زنی دیگر در گوشهای از مترو با چمدانی سیاهرنگ با خطوط پیشانی عمیقاش آرامآرام شروع به پهن کردن بساط دستفروشیاش میکرد، او لباس زیر زنانه میفروخت رو کرد به من و آهسته طوری که کسی صدایش را نشنود، گفت: من ۵۰ سالمه از بچگی یک پایم از دیگری کوتاهتر بود پنج سال پیش از بدشانسی خوردم زمین و الان ۳۵ تا پلاتین در پایم وجود دارد. بارها از بهزیستی درخواست کمک کردم اما گفتند چون شوهرم کارگر شهرداری است چیزی به من تعلق نمیگیرد. چند سال پیش دکترها چشم راست شوهرم را به دلیل عفونت تخلیه کردند. شوهرم از ساعت پنج صبح راهی خیابان میشود تا بوق سگ اما با حقوق وزارت کار نمیتوانیم از پس هزینههای زندگی بربیاییم. دو تا بچه ۱۷ و ۲۴ ساله دارم که به دلیل هزینههای بالای دانشگاه نتوانستند درس بخوانند.
آرامتر از قبل گفت: حدود چهار ساله که اجناس را از بازار به صورت نسیه میآورم اینجا بساط میکنم ولی اخیرا با گرانیهایی که همه را تحت تاثیر قرار داده فروش ما هم خیلی کمتر از قبل شده البته من واقعا مردم را درک میکنم قدرت خرید همه پایین آمده است. ما به زور از پس خرید غذای روزانه خود برمیآییم. درآمدم نسبت به قبل نصف شده است. پسرم به تازگی در یک تولیدی مشغول به کار شده که تقریبا از هشت صبح تا هشت شب آنجا کار میکند و هفتهای ۱۲۰ هزار تومان درآمد دارد. به این جور کارها بیگاری میگویند.
روایت چهارم؛ شوهر خیانتکار
زن جوانی به سرعت به سمت من آمد با صدای بلند از خیانت شوهرش گفت: شوهر بیهمه چیزم کلاهی به اندازه تمام عالم به سرم گذاشته، حدود ۵۰۰ میلیون تومان با امضای من چک دست مردم داد. متاسفانه در جامعه ما جا افتاده که چک زن، نقده، یعنی اگر یک چک با امضای یک زن باشد آن زن بهخاطر حفظ آبرو و نرفتن به زندان هر جور شده پول را نقد میکند. من ۳۸ سالمه مدرک لیسانس حسابداری دارم از سال ۹۲ در مترو لوازم آرایش میفروشم تا بدهیهای شوهرم را صاف کنم.
او ادامه داد: شوهرم مغازهدار بود و برای خرید جنس از چکهای من استفاده میکرد بعد از مدتی کلاهبرداری کرد و پولهای مردم را دیگر پس نداد در مقابل هم مردم من را میشناختند وقتی کار به شکایت کشید شوهرم هفت سال پیش مرا طلاق داد. من و دخترم را از خونه به بیرون انداخت. زیر بار هیچکدام از چکها نرفت به هر دادگاهی که فکرش را بکنی رفتم هیچ قاضی پشت من درنیامد.
او با صدای بلندتر گفت: به همین دلیل هفت ساله که بهخاطر فقر هفت صبح از مهرشهر راهی مترو میشوم تا ۹ شب کار میکنم، در این مدت ماهی پنچ میلیون تومان بابت بدهیهایم به دادگاه میدهم شما حساب کن باید در ماه چقدر درآمد داشته باشم که هم خرج دختر ۱۷ سالهام را بدهم و هم بدهیهای شوهر نامردم، نامرد به که میگویند؟ قبلا تلاش کردم تا با مدرک تحصیلیام در یک شرکت کار کنم اما با حقوق ماهی دو میلیون تومان نمیتوانم مخارج روزمره زندگیام را بپردازم. متاسفانه به دلیل فشارهای اقتصادی مردم کمتر از ما خرید میکنند. در این گیرودار بیمهام نیستم و پولی هم برایم نمیماند تا حداقل دخترم را بیمه کنم.
در گزارش چهره زنانه فقر را به نمایش گذاشتم تا شاید مسوولان برای این زنان چاره کاری بیابند یا حداقل مترو را برای این زنان ایمنتر کنند تا به راحتی بتوانند با درآمد کمی به زندگی خود ادامه دهند.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد