23 - 05 - 2020
دولت و حاکمیت در مسیر همگرایی
محمد هدایتی
با پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۸ میتوان از پایان «وضعیت استثنایی» پس از یک دهه در کشور صحبت کرد. از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، کشور همواره متلاطم بود و هیچ گاه فضای عادی وجود نداشت. پس از جنگ، نظام سیاسی برآمده از دل انقلاب کاملا تثبیت شده بود و حالا باید برای ادامه مسیر چارهای اندیشیده میشد. دولتهای مختلفی که پس از جنگ روی کار آمدند هر یک با برنامه و پروژهای کلی تعریف شدهاند، از سوی دیگر و در تمام این سالها حاکمیت هم تلاش کرده تا این پروژهها را کنترل و کانالیزه کند. دولت سازندگی با هدف بازسازی کشور، درآمدن هرچه سریعتر کشور از وضعیت جنگی و حتی ایدئولوژیکی را در دستور کار خود قرار داد. پروژه دولت سازندگی، آزادسازی اقتصادی و پیوندِ هرچند نیمبند اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی بود. سیاست تعدیل ساختاری به صورت نیمهتمام اجرا شد. در این دوره مدیرانی قدرت گرفتند که پس از یک دهه تجربه عملی، کمکم به تکنوکراتهایی مدرن بدل شده بودند و در دوگانه تعهد و تخصص اولویت را تا حدی به تخصص دادند. واکنش حاکمیت به این پروژه چه بود؟ حاکمیت در این دوره تلاش کرد تا با برجسته کردن مسایل و شعارهایی چون عدالت، مانع از امحای فضای ایدئولوژیکی دهه اول انقلاب شود و بر ملاحظاتی همچون اقشار آسیبپذیر و محرومان تاکید کرد. در عین حال کوشید تا سیاستهای اقتصادی جدید و واگذاریها را به سمت نهادهای حکومتی و مورد اطمینان سوق دهد. در دوره اصلاحات، پروژه دولت بسط آزادیهای سیاسی و مدنی بود. مفاهیمی مثل دموکراسی، جامعه مدنی و حقوق اساسی مطرح شدند. مطبوعات عرصهای شدند برای تجلی و بسط این مفاهیم. پوسته جامعه به یکباره شکافت و تغییرات فرهنگی اساسی به وجود آمد. در مقابل حاکمیت تلاش کرد حداقل از سرعت این تغییرات بکاهد. نظارت استصوابی به ویژه در دولت دوم اصلاحات افزایش یافت، روزنامهها یکی پس از دیگری توقیف شدند، دخالت برخی نهادها در امور اجرایی بیشتر از پیش شد و حاکمیت دوگانه که همواره یکی از ویژگیهای ساختاری قدرت پس از انقلاب بود شکل واضحتری به خود گرفت. در دولت احمدینژاد پروژه اصلی بازگرداندن کشور به مسیر اصلی بود؛ مسیری که به زعم وی دولتهای قبل از آن دور شده بودند. عدالت، هسته این پروژه بود در کنار مقابله با اشرافیت مدیران. این دوره، به یک معنا دوره بوروکراسیزدایی هم بود. روال و رویهها نهادی برای انجام امور دست و پاگیر قلمداد شده و به بهانه کار جهادی تا حد زیادی نادیده گرفته شدند. حاکمیت به خصوص در دوره اول با این پروژه همراهی و اتفاقا تلاش کرد آن را به عنوان تنها پروژه واقعا انقلابی تثبیت کند. اما از یک جایی اقدامات دولت احمدینژاد خود نظم مستقر و رویههای موجود را به مخاطره افکند. تفاوت رویکرد به تحولات و فشارهای بینالمللی هم باعث شد تا دولت از حاکمیت فاصله بگیرد. دولت حسن روحانی در شرایط تصلب سیاسی به قدرت رسید. هدف، نرمالیزاسیون بود و درآمدن از تصلب. نوعی آشتی دادن جامعه با قدرت. از سوی دیگر تحریمها، مساله هستهای را به گرهگاه اقتصاد و سیاست کشور بدل کرده بود. حاکمیت اگرچه ناچار از حل مساله هستهای بود اما میخواست مذاکرات و اساسا قلمرو مانور دولت را کنترل و محدود کند. پاشنه آشیل دولت حسن روحانی گره خوردن تمامعیارش با برجام بود. با خروج آمریکا از برجام صحنه سیاست داخلی هم عوض شد و در مواجهه با شرایط جدید دولت پروژه جدیدی تعریف کرد. ناآرامیها و اعتراضات اقتصادی اجتماعی جهت تازهای به رابطه دولت و حاکمیت بخشید و برای اولین بار شاهد آن هستیم که در دوره دوم یک دولت، فاصله با حاکمیت در بیشترین حالت خود نیست. بالعکس، دولت و حاکمیت در دولت دوم روحانی در یک پروژه اشتراک یافتهاند؛ مقابله با بحرانی فراگیر و حفظ ساختار موجود. از این رو است که همگراییها به ویژه در سیاست خارجی در حال افزایش است.
hedayati.mohammad@yahoo.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد