25 - 05 - 2022
حرکت از سوی معنا به پوچی
یک مرد تقریبا ۴۰ ساله که روی پشتبام خانهاش ایستاده، میپرد بر روی یک ترامپولین که در حیاط خانهاش قرار دارد تا کمی ورجه وورجه کند، اما به محض فرود بر روی ترامپولین، سطح ارتجاعی آن سوراخ میشود. (۶۲۰ میلیون بازدید و ۳۸۵ میلیون لایک) نوام چامسکی، «پدر زبانشناسی مدرن»، برنده جایزه نوبل، پدر زبانشناسی ساختگرا، منتقد سیاستهای آمریکا و استاد دانشگاه MIT آمریکا، در قالب یک توئیت اعلام میکند کاری که دزدان دریایی قرن شانزدهم انجام میدادند با کار ناوگان دریایی بریتانیا هیچ فرقی نداشت، پس چرا عدهای دزد خوانده میشدند و عدهای سربازان وطن؟ (۱۱۰۰ بازدید، ۷۸۶ لایک)
اگر دو مطلب بالا را که در شبکههای اجتماعی پست شده از منظر تعداد بازدید و لایک با یکدیگر مقایسه کنیم، برنده قطعی پست اول است. اما واقعا چرا برخورد مردم با انواع مختلف محتوا اینقدر متفاوت است؟ جورج ریتزر، نویسنده کتاب «جهانی شدن هیچ» مدعی است که دلیل پیروزی و وایرال شدن پست اول این است که این مطلب فاقد هر گونه «هسته معنایی» است؛ در واقع حالتی که آن را «هیچ» میخواند.
همین عدم وجود هسته معنایی یا تقارن آن با ساخت اجتماعی هیچ، باعث میشود که با ساختار و چارچوب معنایی هیچ یک از مخاطبان تقابلی پیدا نکند و همه با رویی گشاده از آن استقبال کنند، ولی زمانی که یک مطلب حاوی یک «هسته معنایی» باشد و پیغامی را مخابره کند، این پیغام معنایی ممکن است با چارچوب معنایی و اندیشهای خیلی از مخاطبان منطبق نباشد و از همین رو از سوی آنان نادیده گرفته شود.از جهت دیگر ریتزر معتقد است که خیلی از مخاطبان شبکههای اجتماعی با قصد دریافت معنا وارد شبکههای اجتماعی نمیشوند و هدف آنها صرفا تفریح و تعلیق واقعیت است، به همین خاطر محتوایی که حقیقت را به یاد آنها بیاورد و فرآیند تعلیق باورهای آنها را مختل کند، از سوی آنها کنار گذاشته میشود و نادیده گرفته میشود.
بر مبنای این مثال و بسیاری از مثالهای دیگر که در کتاب آورده شده است ریتزر در کتاب «جهانی شدن هیچ» استدلال میکند که نیروی محرکه جهان امروز حرکت از سوی «معنا» به سمت «پوچی» و بیمعنایی است. جهان نوینی که به طور خودکار تمام معانی و ساختهای فرهنگی را کنار میگذارد و در عوض بیهویتی و بیمعنایی را تشویق میکند و آن را با تمام وجود گسترش میدهد.
کتاب «جهانی شدن هیچ» یکی از بدیعترین تحلیلهای موجود از نیروهای فعال در جهان امروز را به خوانندگان خود ارائه میدهد. در واقع نظریه جدید ریتزر یک «کلانروایت» از پویاییشناسی فرآیند جهانی شدن را به مخاطب ارائه میدهد.
تولید و توزیع «هیچ» یا شکلبندیهای اجتماعی خاصی که به طور متمرکز تولید و کنترل میشوند و نسبتا فاقد محتوای متمایزی هستند، نشاندهنده نقطه نظر جدیدی برای پرداختن به بسیاری از مسائل مطرحشده توسط نظریه پست مدرنیسم و نظریه سیستمهای جهانی (بدون آرزوی فروپاشی برای نظام سرمایهداری) است. این کتاب خواننده را وادار میکند که به آثار دنیای معاصر از منظر جدیدی نگاه کند.
کتابی درخشان که ایدههای انقلابی زیادی را بر اساس مشاهدات دقیق و نافذ خود توسعه میدهد. این اثر واقعا محصول نگاه جامعهشناسانه است.
در دنیایی که به طور فزایندهای مملو از لوگوهای آشنا است، از علامت برجسته روی کفشهای تنیسبازان گرفته تا نشان طلایی رنگ یک فست فود زنجیرهای در بالای ساختمانهای شهر، واضح است که این نمادها صرفا تزئینی نیستند، بلکه نشاندهنده تغییراتی در محیط اجتماعی ما هستند.
در واقع تکثیر مواردی خاص مانند خدمات کارت اعتباری، خدمات بانکی خودکار، و نامهای تجاری شناختهشده در سطح جهانی، تغییرات قابلتوجهی را در حوزه الگوی مصرف اجتماعی ما نشان میدهند: مسیری به سوی دنیایی با خدمات غیرانسانیتر و مکانها و اشیای بیمعنی.
جورج ریتزر در کتاب جدید خود، با نام «جهانی شدن هیچ»، این نظریه را مطرح میکند که «کلانروایت» یا داستان اجتماعی عصر ما حرکت از سوی «معنا» به سمت «پوچی» است.جورج ریتزر که در این کتاب نظریه «مکدونالدیزه شدن» خود را شرح و بسط داده، در این رابطه میافزاید که حرکت کلی جامعه در عصر کنونی از سمت یک هسته «معنا» به عنوان ساختی اجتماعی که عموما بومی تصور میشود، به صورت محلی کنترل میشود و سرشار از محتوای متمایز است آغاز میشود و به سوی «پوچی»؛ یا همان چیزی که به طور متمرکز کنترل میشود و تصور میشود که نسبتا فاقد جوهر معنایی است، ادامه پیدا میکند.در حرکت به سوی جهانی شدن «هیچ» است که «معنای» انسانی از دست میرود. به احتمال زیاد، آن «معنا» یک سنت بومی، یک فروشگاه محلی، یک مکان قدیمی برای گردهمایی آشنایان، یا صرفا تعامل فردی و حضوری است.کتاب «جهانی شدن هیچ» چشماندازهای جدیدی را نسبت به موضوع جهانی شدن میگشاید و اصطلاحاتی مانند «گلوبالیزاسیون» را به ادبیات این حوزه معرفی میکند. تضاد کلیدی در عرصه اجتماعی جهان امروز به نوعی تضاد بین فراگیر شدن «پوچی» و بقای «معانی» محلی، تلقی میشود. این کتاب حول چهار مفهوم سازماندهی شده است که به آنها میپردازد: «مکانهای پوچ»، «اشیای پوچ»، «پوچی انسانی» و «خدمات پوچ».
جورج ریتزر با استناد به نمونههای برجسته از زندگی روزمره، خواننده را دعوت میکند تا تفاوتهای ظریف این مفاهیم را در پیوند با تناقضهای موجود در فرآیند «جهانیشدن هیچ» بررسی کند.
اقتصاد و معنا
جورج ریتزر در کتاب شگفتانگیز خود با عنوان «جهانی شدن هیچ»، تلاش میکند تا همه عناصر فرآیند جهانی شدن را در چارچوب یک نظریه واحد و فراگیر قرار دهد. به گفته ریتزر، مشکل بزرگ در درک و تفسیر فرآیند جهانی شدن از اینجا ناشی میشود که خیلی از ما، به جای تلاش برای درک تغییرات در مقیاسی جهانی سعی در بررسی تاثیرات محلی فرآیندهای فراملی داریم.مطالعه جهانی شدن به این معنا نیست که ما باید سنتهای جامعهشناختی مدرنیته را که خدمتهای زیادی به ما کردهاند کنار بگذاریم: در واقع جهانی شدن در بستر مدرنیته متولد شده است و رویکردهای جامعهشناختی ما به فرآیند جهانی شدن باید منعکسکننده این مساله باشد.
ریتزر از طریق بررسی فرآیند «جهانی شدن پوچی» آرمانهای نظری خود را در عمل پیادهسازی میکند. به گفته ریتزر، در دنیای نوین «پوچی» یا همان مفهوم «هیچ» بر زندگی همه ما سلطه دارد. از منظر ریتز پوچی، به اشکال اجتماعی خاصی اطلاق میشود که، نسبتا فاقد محتوای ماهوی متمایز هستند. او در اثر خود به چهار نوع مختلف از این «پوچی» اشاره کرده است که شامل: مکانهای پوچ، اشیای پوچ، پوچی انسانی و پوچی خدماتی هستند.
به عنوان مثال رستورانهای فستفود، مکدونالد و استارباکس در سراسر جهان جایگزین کافههای محلی شدهاند. مراکز خرید بزرگ و هایپرمارکتها جایگزین بازارهای محلی شدهاند.در واقع این هایپرمارکتها و فستفودهای زنجیرهای تنها نمونههای کلاسیکی از مکانهای پوچی هستند که ارائه خدمات بیهویت در آنها عادی است. به اعتقاد ریتزر، نکته این نیست که جهان به طور فزایندهای پر از «پوچی» است، بلکه مساله مهم این است که در نتیجه فرآیند «جهانی شدن هیچ» این نوع پوچی در سراسر جهان در حال تکثیر است.تنها ایراد وارد بر اثر ریتزر این است که او در کتاب خود به دنبال خلق یک نظریه اجتماعی بسیار منظم و مرتب است، که هیچ عیب و ایرادی بر آن وارد نباشد. ریتزر در جستوجوی خلق نظریهای یکپارچه درباره جهانیسازی، آمریکاییسازی و مکدونالدیزاسیون، فرضیه «جهانیسازی هیچ» خود را بیش از حد پر و بال داده است.به عنوان مثال خوانش تکدیدگاهی ریتزر از مفهوم «هیچ» مشکلات نظری خاصی را در اثر او ایجاد میکند: این مشکل که نامکانها، نااشیا، ناانسانها، ناخدمات طرحشده در این کتاب را نمیتوان به هیچ طریق دیگری مشاهده، تجربه یا تفسیر کرد. به عبارت دیگر، او هیچ فرصتی برای ما قائل نشده که همبرگر، فرودگاه، چتروم، خرید اینترنتی یا یک فنجان قهوه در استارباکس را به شیوهای با معنا و انسانی تجربه کنیم.اما برخلاف نظریه ریتزر، برای بسیاری از مردم، مکدونالد یا استارباکس بهعنوان یک مکان وجود دارد نه یک غیرمکان عاری از معنا. به عنوان مثال هوارد شولتز، مغز متفکر استارباکس، سبک دوستانه کافه و چیدمان صندلیهای باز را بر اساس ایده جامعهشناختی «مکان عالی خوب» که متعلق به اولدنبرگ است، الگوبرداری کرده.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد