12 - 03 - 2017
ترامپ، چالش مشترک ایران و اروپا
مازیار اسکوئی*- سیامک آقابابایی سال ۱۳۵۶ در شهر اکس آن پرووانس در جنوب فرانسه به دنیا آمد اما در ۹ ماهگی همراه خانواده خود به ایران بازگشت. وی دوران تحصیلات ابتدایی خود را در اصفهان پشتسر گذاشت تا آنکه در سال ۱۳۶۷ مجددا همراه خانواده خویش به اروپا و اینبار به بلژیک مهاجرت و پس از سه ماه مجددا به کشور فرانسه نقل مکان کردند. چند ماه ابتدایی را در منطقه نورماندی در شمال غربی این کشور اقامت گزیدند و پس از آن در شهر استراسبورگ، مرکز استان آلزاس در شمال شرقی فرانسه ساکن شدند. از آن پس بهطور همزمان به یادگیری زبان فرانسه و ادامه تحصیلات خود پرداخت و با ثبتنام در دبیرستان بینالمللی استراسبورگ ضمن اخذ مدرک زبان انگلیسی دانشگاه کمبریج، موفق به دریافت مدرک دیپلم در سال ۱۳۷۵ شد. سپس در رشته پزشکی خانواده در دانشگاه استراسبورگ ثبتنام کرد و در سال ۱۳۸۵ دوره تخصصی اورژانس را با موفقیت پشتسر گذاشت و پس از آن به عنوان پزشک ارشد مشغول کار در بیمارستان دانشگاهی استراسبورگ (اوپیتال سیویل) شد. وی در زمینه سیاست نیز بسیار فعال بوده است. از سال ۱۳۷۸ به مدت دو سال ریاست سندیکای دانشجویان فرانسه در شهر استراسبورگ را برعهده داشته همچنین شش سال عضو شورای عالی اداری دانشگاه استراسبورگ بوده است. در سال ۱۳۸۱ پس از حذف حزب سوسیالیست در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه، چندین تظاهرات اعتراضی نسبت به شرایط موجود را در استراسبورگ برنامهریزی کرد و به این ترتیب وارد حزب سوسیالیست شد. از آن زمان به بعد پستهای مختلفی در شورای مرکزی حزب در استان و شورای ملی حزب برعهده گرفت و تا سال ۱۳۹۴ مسوول شعبه حزب در شهر استراسبورگ بود تا اینکه سرانجام در اعتراض به قانون پس گرفتن ملیت اشخاص مظنون به فعالیتهای تروریستی توسط دولت فرانسه، از سمت خود در حزب استعفا داد. دکتر آقابابایی همچنین از سال ۱۳۸۷ به عضویت شورای شهر استراسبورگ درآمد و به علت علاقه به حوزه مسکن و شهرسازی از سال ۱۳۹۳ نایبرییس شورای شهرستان با مسوولیت در بخش خانهسازی است.
با توجه به همزمانی انتخابات ریاست جمهوری در ایران و فرانسه و نگرانی فزاینده از روی کار آمدن حزب افراطی راستگرا در این کشور و به قدرت رسیدن دونالد ترامپ در ایالات متحده و به تبع آن افق پیش رو در روابط آینده آمریکا و اتحادیه اروپا و ایران و همچنین نقش روسیه در ترسیم نقشه سیاسی آینده جهان و تاثیر نتایج انتخابات ریاستجمهوری ایران و فرانسه در روابط آینده دو کشور، با ایشان به گفتوگو نشستیم.
* خبرنگار جهان صنعت در فرانسه
با توجه به استعفایتان از حزب سوسیالیست، باید شما را یک سوسیالیست سابق برشمرد یا سوسیالیستی که تنها از حزب خارج شده است؟ همچنان خود را یک فعال سیاسی میدانید؟
به عقیده من فعالیت سیاسی تنها به چارچوب حزب محدود نمیشود بلکه میتواند چه در داخل و چه در خارج از آن وجود داشته باشد. بنده هرچند در دسامبر ۲۰۱۵ در اعتراض به قانون پس گرفتن ملیت فرانسوی اشخاص مظنون به فعالیتهای تروریستی توسط دولت سوسیالیستی حاکم، از سمت خود در حزب استعفا دادم اما همچنان به عنوان یک سوسیالیست به فعالیتهای سیاسیام در شهرداری استراسبورگ ادامه میدهم. در حال حاضر تعداد افرادی که در فرانسه عضو احزاب سیاسی باشند کاهش یافته و با توجه به تغییراتی که امسال در سیستم رای گیری داخل حزبی صورت گرفت، این فرصت برای همگان به وجود آمد که بدون نیاز به عضویت در احزاب بتوانند در انتخابات مقدماتی داخل حزبی رای دهند و به این ترتیب دیگر عضویت در حزب ملاک لازم برای انجام فعالیتهای سیاسی نیست. برای نمونه بونوآ امون که در انتخابات مقدماتی حزب سوسیالیست شرکت کرده بود به پشتوانه همین آرای افراد غیر عضو در حزب توانست در کمال شگفتی بر تمام رقبای مطرح خود پیروز و به عنوان نماینده این حزب برای انتخابات برگزیده شود. شخصا طرفدار سیاستهای بونوآ امون هستم، کسی که با نگاهی واقعبینانه و آیندهنگر کشور را از شرایط کنونی که اقتصاد بر سیاست حاکم شده خارج کند. در واقع مشکل بزرگ دوران ریاستجمهوری فرانسوا اولاند این بود که اقدامات وی با شعارهای انتخاباتیاش به شدت تفاوت داشت و در واقع نتوانست سیاستهای حزب را اجرا کند. درحالی که درصورت پیروزی امون در انتخابات ریاستجمهوری، این امید وجود خواهد داشت که بتواند به بیشتر وعدههای انتخاباتی خود جامه عمل بپوشاند و از سیاستی که حزب چپگرا یا راستگرا در این چند سال اخیر در پیش گرفته بودند که براساس آن و پیرو قطعنامههای اتحادیه اروپا مبنی بر قانون سه درصد کسری بودجه امکان بسیاری از سرمایهگذاریهای دولتی و بخش عمومی از بین میرفت، فاصله بگیرد. در واقع یکی از مشکلات اساسی امروز اتحادیه اروپا آن است که سیاستها و قوانین آن بهطور عمده به نفع منافع آلمان است، درحالی که فرهنگ، جمعیت و بازار کار کشورهای جنوبی اروپا با آلمان به شدت متفاوت است و در صورت ادامه روند کنونی بیم آن میرود همان اتفاقی که در یونان شاهد آن بودیم، در سایر کشورهای عضو این اتحادیه هم رخ دهد. یعنی از آنجا که سیاستهای دولت مردمی یونان با سیاستهای اتحادیه اروپا در تضاد بود، این دولت در اجرای برنامههای خود با شکست روبهرو و دچار ورشکستگی اقتصادی شد. بنابراین نیاز به دولتهایی داریم که با آلمان بر سر میز مذاکره بنشینند و بسیاری از قوانین و سیاستهای اتحادیه اروپا را تغییر دهند.
در واقع معتقدید که ریشه اصلی مشکلات اقتصادی که در بسیاری از کشورهای حوزه جنوبی اتحادیه اروپا وجود دارد به سیاستهای غلط اتحادیه اروپا مربوط میشود و ارتباطی با ساختار اقتصادی کشورهای عضو ندارد؟
اول از همه باید گفت که در اتحادیه اروپا سیستم مالیاتی متحد و یکپارچه وجود ندارد. به عنوان مثال میزان مالیات بر درآمد شرکتها و موسسات در فرانسه به مراتب بیشتر از ایرلند یا آلمان است. این تفاوت در سیستم مالیاتی کشورهای عضو مانع ایجاد یکپارچگی سیاسی میشود. مشکل دوم عدم یکپارچگی در سیاستهای اقتصادی و اجتماعی کشورهای عضو است. برای نمونه حداقل حقوق ساعتی در فرانسه هشت یورو است در حالی که در برخی کشورها این رقم سه یورو یا در آلمان براساس توافق کارفرما و کارگر بوده و عدد مشخصی ندارد. در نتیجه شاهد نوعی رقابت دربین کشورهای عضو اتحادیه هستیم و مسلما در این رقابت کشوری پیروز خواهد بود که دستمزد پرداختی کمتری داشته باشد و شرکتها و موسسات فعال در آن مالیات کمتری پرداخت کنند. در واقع تا زمانی که یک سیستم مالیاتی، اقتصادی و اجتماعی یکسان برای تمامی اعضای اتحادیه وجود نداشته باشد امکان دستیابی به یک سیاست یکپارچه و متحد وجود نخواهد داشت. فراتر از همه اینها بزرگترین مشکل امروز اتحادیه اروپا عدم برخورداری از ساختاری دموکراتیک است. همه اعضای این اتحادیه کشورهایی هستند که در آنها یک سیستم دموکراسی قدرتمند حاکم است، در حالی که ساختار کمیسیون اروپا یا همان هیات دولت اروپا فاقد دموکراسی لازم بوده و قوانین و تصمیمگیریهای این کمیسیون، نسبت به قوانین داخلی تمامی کشورهای عضو ارجحیت و برتری دارد. وجود همین مشکلات و نابرابریها در قوانین و سیاستهای اتحادیه اروپا موجب شده که مردم اروپا نسبت به اتحادیه دلسرد شده و به جریانهای ملیگرا و احزاب راست افراطی مانند حزب فورون ناسیونال (مجمع ملی) در فرانسه گرایش پیدا کنند.
با توجه به شرایط موجود و سلطه سیاسی و اقتصادی آلمان در اتحادیه اروپا، آیا تصور میکنید که امکان ایجاد تغییر در تصمیمگیریها و سیاستهای اتحادیه وجود خواهد داشت؟
درست است که برلین از نظر قدرت اقتصادی حرف اول را در اتحادیه اروپا میزند اما باید در نظر گرفت که آلمان نیز برای ادامه حیات خود به وجود سایر کشورهای عضو نیازمند است. از طرف دیگر نرخ سنی جمعیت آلمان به تدریج به سمت پیر شدن در حرکت است، در حالی که کشورهای جنوب اروپا و به ویژه فرانسه از رشد اجتماعی مناسب و متداومی برخوردار هستند، در نتیجه آلمان درآینده بدون تردید نیازمند این کشورها و نیروهای انسانی آنها خواهد بود. آنچه مسلم است انتخابات پیش رو در آلمان که در آن احتمال به قدرت رسیدن ائتلاف جدیدی از چپها شامل کمونیستها، سوسیال دموکراتها و سبزهای آلمان وجود دارد، در کنار پیروزی حزب چپ در پرتغال و همچنین احتمال به قدرت رسیدن احزاب چپگرا در فرانسه و اسپانیا، میتواند تغییر بزرگی را در سیاستهای آینده اتحادیه اروپا ایجاد کند. درواقع اتحادیه اروپا برای ادامه حیات سیاسی خود چارهای جز این تغییر ندارد زیرا ادامه روند کنونی و به قدرت رسیدن احزاب راست افراطگرا موجب خواهد شد که ماجرای برگزیت در سایر کشورهای اروپایی نیز تکرار و در آیندهای نه چندان دور اتحادیه اروپا بهطور کامل از هم پاشیده شود.
آیا تصور میکنید با توجه به برگزیت و همچنین افزایش شدید احساسات ملیگرایانه در اروپا و به ویژه احتمال به قدرت رسیدن مارین لوپن در فرانسه، احتمال پیروزی احزاب چپگرا در کشورهای اروپایی بهطور خاص فرانسه وجود دارد؟
جریانهای افراطی راستگرا و گرایشات ناسیونالیستی موضوعی است که از مدتها پیش در اروپا وجود داشته اما نکته مهم آن است که در سالهای اخیر میزان مشارکت مردمی در انتخابات کشورهای اروپایی کاهش یافته که در واقع علت اصلی افزایش میزان رای احزاب افراطی همین موضوع است. زیرا این احزاب توانایی آن را دارند که همواره هواداران خود را به پای صندوق بکشانند، در حالی که هواداران احزاب دیگر به خاطر دلسردی از عملکرد رهبران خود کمتر تمایل به مشارکت انتخاباتی دارند. در حقیقت تا زمانی که مردم احساس کنند که مشارکت و انتخاب آنها تاثیری درآینده سیاسی کشورشان ندارد و تصمیمگیریها از جایی دیگر یعنی توسط کمیسیون اروپا صورت میپذیرد، دیگر تمایلی به رای دادن از خود نشان نخواهند داد. نمونه بارز این ادعا انتخابات یونان بود که دولت برگزیده مردمی که حتی در رفراندوم برگزار شده با رای اکثریت مردم یونان به پیروزی رسید، نتوانست در برابر سیاستهای اتحادیه اروپا مقاومت کند. در چنین شرایطی یا احزاب تندرو راستگرا به قدرت خواهند رسید یا احزاب نوگرایی همچون حزب پودموس در اسپانیا که هرچند خود را حزبی چپگرا نمیداند اما با این فکر که مردم باید خودشان قدرت سیاسی را بر دست گیرند و آینده سیاسی شان را ترسیم کنند، بهگونهای شکل جدیدی از جریان چپگرای آمریکای لاتین را از خود نمایان میکند. این حزب اگرچه هنوز نتوانسته قدرت را در اسپانیا به دست گیرد، اما با افکار جدید خود موفق شده تنها پس از چهار سال به دومین حزب قدرتمند این کشور بدل شود.
بنابراین در شرایط کنونی که دلزدگی شدیدی نسبت به سیاستهای اتحادیه اروپا در میان مردم وجود دارد و از طرفی میزان فقر و مشکلات اقتصادی حتی در کشورهایی مانند انگلیس و آلمان که دارای قویترین اقتصادهای اروپا هستند افزایش یافته است، تنها جریان راستگرای افراطی توانایی آوردن مردم به پای صندوقهای رای را دارد یا همین احزاب نو گرای متمایل به چپ مانند حزب پودموس. در حال حاضر حقیقت آن است که احزاب راستگرای تندرو مانند حزب جبهه ملی مارین لوپن در فرانسه در این زمینه موفقیت بیشتری داشتهاند و این خطر وجود دارد که در صورت پیروزی این احزاب، روند فروپاشی اتحادیه اروپا سرعت و شتاب بیشتری بگیرد. بنابراین احزاب چپگرا برای آنکه از قافله عقب نمانند نیازمند بازنگری اساسی و تغییرات بنیادی در تفکرات و سیاستهای خود هستند. موضوع قابل بحث در این میان آن است که اتحادیه اروپا، بر خلاف کشورهای عضو آن تاکنون هرگز تجربه داشتن سیاست چپ گرا را نداشته و در این زمینه حتی از ایالات متحده آمریکا نیز عقبتر است. بنابراین چنانچه احزاب نوگرای چپ در کشورهای عضو این اتحادیه به قدرت برسند، میتوان امید داشت که سیاستهای این احزاب در تصمیمگیریهای اتحادیه اروپا تاثیر بگذارد و شاهد تغییر اساسی در آینده سیاسی این اتحادیه باشیم که در نهایت منجر به اتحاد بیشتر اعضا و جلوگیری از خطر فروپاشی آن شود.
عملکرد ضعیف دو حزب سنتی اصلی فرانسه یعنی حزب جمهوریخواه در دوران نیکلا سارکوزی و حزب سوسیالیست در دوران فرانسوا اولاند، باعث ناامیدی و دلسردی هوادارانشان شده است. در این شرایط و با توجه به موفقیت چشمگیر مارین لوپن در نظرسنجیهای صورت گرفته، تصور میکنید این دو حزب توانایی خواهند داشت مجددا هواداران خود را به پای صندوقها بکشانند و در برابر حزب جبهه ملی صفآرایی کنند؟
موضوع انتخاب رییسجمهور همواره برای مردم فرانسه از حساسیت و اهمیت بالایی برخوردار بوده است، در واقع آنها در طول تاریخ نگاهی سلطنتی به سیستم حکومتی خود داشتهاند و رییسجمهور را در نقش پادشاه دیدهاند. بنابراین باوجود تمام دلزدگیهای سیاسی موجود بازهم به احتمال زیاد شاهد حضور مردم در انتخابات ریاستجمهوری خواهیم بود، اما حقیقت آن است که میزان مشارکت مردمی در این دوره مسلما با کاهش چشمگیری روبهرو خواهد شد که دلیل اصلی آن سیاستهای غلط دو دولت قبلی است حاصل آن افزایش نرخ بیکاری و میزان بدهیهای دولت و همچنین کاهش سرمایهگذاریهای دولتی و عمومی بود، بهگونهای که طی این مدت تعداد بیکاران جامعه، با افزایشی چشمگیر رو به رو بوده و امروز شاهدیم که فرانسه در شرایط نه چندان مساعد اقتصادی بهسر میبرد. در واقع میتوان گفت هرچند سارکوزی و اولاند از دو حزب متفاوت و مخالف بودند اما در حقیقت خطمشیهای اقتصادی یکسان برگرفته از سیاست سه درصدی کسری بودجه اتحادیه اروپا را که براساس آن میزان بدهی دولت نباید بیشتر از سه درصد کل دارایی آن باشد اجرا کردند که نتایج یکسانی را به همراه داشت. بنابراین هرچند این دو رییسجمهور در بسیاری از جهات به خصوص رویکردشان نسبت به اتباع خارجه و مهاجران و به ویژه مسلمانان فرانسه تفاوتهای آشکاری با یکدیگر داشتند اما با این همه عملکرد اقتصادی و اجتماعی هر دو نتایجی یکسان داشت که حاصل آن محبوبیت حزب جبهه ملی در جامعه بود.
با وجود تمامی این موارد، در حال حاضر هیچگونه پیشبینی مشخص و قاطعانهای نمیتوان از نتایج انتخابات داشت، بهگونهای که تمامی پیشبینیها درباره نتایج انتخابات درون حزبی اشتباه از کار درآمد و نیکولا سارکوزی و آلن ژوپه در حزب جمهوریخواه رقابت را به فرانسوا فیون واگذار کردند. همچنین در حزب سوسیالیست نیز منوئل والس در برابر بونوآ امون شکست خورد. حال اگر شما به این موارد موضوع پرونده قضایی فرانسوا فیون در ارتباط با استخدام همسرش و دستمزدهای پرداختی در برابر کاری که در حقیقت او انجام نداده است، به علاوه آشکار شدن تخلف مالی مارین لوپن در ارتباط با پول دریافتی از اتحادیه اروپا که وی به جای آنکه این پول را برای کارمندان اتحادیه اروپا خرج کند، هزینه حزب خود کرده است را اضافه کنید، با علامت سوالهای بیشماری در ارتباط با ساختار سیاسی رو به زوال فرانسه روبهرو خواهید شد که امکان پیشبینی نتیجه انتخابات را بیش از پیش دشوار خواهد کرد. حال در چنین فضای آشفته سیاسی، شخصی مانند امانوئل مکرون که وزیر سابق اقتصاد و صنعت در دولت اولاند بوده، با حمایت و پشتیبانی رسانهها و بازار بورس فرانسه به عنوان کاندیدای مستقل در انتخابات شرکت کرده است. به نظر من پیروزی مکرون نوعی حقهبازی بزرگ خواهد بود زیرا در حقیقت تمامی سیاستهای اقتصادی پنج سال اخیر فرانسه توسط او طراحی شده است و وی حرف و فکر جدیدی برای اجرا کردن نخواهد داشت. بنابراین هرچند جوان بودن مکرون که تنها با ۳۸ سال سن به نوعی به نماد نسل جوان فرانسه به حساب میآید و درکنار آن به عنوان کاندیدای مستقل وارد کارزار انتخاباتی شده، امتیازهای مهمی است که توانسته افراد زیادی را به سمت وی بکشاند اما با این همه سیاستهای اقتصادی شکست خورده وی شانس پیروزیاش را پایین میآورد.
با این حساب به نظر میرسد حضور مارین لوپن در دور دوم انتخابات قطعی است و سایر کاندیداها باید از بین خود نفر بعدی را برای رقابت با وی در دور دوم مشخص کنند. آیا باز هم به روال انتخابات گذشته مارین لوپن در برابر ائتلاف کاندیداهای دیگر در دور دوم شکست خواهد خورد یا این بار بالاخره خواهد توانست این خوان آخر را با موفقیت پشتسر بگذارد؟
همانگونه که توضیح داده شد، در شرایط سیاسی فعلی فرانسه نمیتوان چندان به آمار نظرسنجیها اعتماد کرد و امکان هرگونه تغییر و تحولی در این مدت باقیمانده تا انتخابات وجود دارد اما اگر بخواهیم ملاک را نظرسنجیهای امروز در نظر بگیریم باید گفت که حضور مارین لوپن در دوم حتمی خواهد بود و در این صورت احتمال تکرار نتایج انتخابات ایالات متحده در فرانسه وجود خواهد داشت و همانگونه که هیچ کارشناسی پیروزی ترامپ را متصور نبود، مارین لوپن نیز قادر خواهد بود بر خلاف نظر بیشتر صاحبنظران، اینبار پیروز نهایی انتخابات باشد. به عقیده من این آخرین شانس برای راست گراهای افراطی خواهد بود که سرانجام قدرت را در فرانسه به دست بگیرند زیرا امسال تمامی شرایط و امکانات برای پیروزی آنها فراهم است زیرا از یک طرف احساسات ملیگرایانه به بالاترین حد خود در فرانسه رسیده و از طرف دیگر سیاستهای اقتصادی اشتباه دولتهای قبلی که منجر به افزایش فقر و بیکاری شده، در کنار رو شدن پروندههای اقتصادی کاندیداهایی مانند فیون اعتماد عمومی را از دو حزب دیگر از بین برده است، اگر حزب جبهه ملی نتواند از این شرایط مناسب استفاده کرده و در انتخابات به پیروزی دست یابد، دیگر هیچ وقت قادر به انجام آن نخواهد بود.
با این همه نباید فراموش کرد که اکثریت مردم فرانسه هوادار افکار نژادپرستانه و خارجیستیز مارین لوپن نیستند و جامعه فرانسه که دارای بیشترین رنگینکمان نژادی در بین کشورهای اروپایی است و بخش زیادی از این جامعه یا نسل چندمیهای مهاجران گذشته هستند یا فرانسویهایی هستند که با مهاجران خارجی وصلت کرده و با آنها ادغام شدهاند، نمیتوانند رییسجمهوری را برگزینند که یکی از شعارهای اصلیاش بیرون کردن غیرفرانسویها و بستن مرزها روی مهاجران است. بنابراین با در نظر گرفتن تمامی این شرایط ما با یک سرگیجه سیاسی عجیب روبهرو هستیم که احتمال وقوع هر اتفاقی در آن امکانپذیر خواهد بود و هریک از کاندیداها به همان اندازه که از شانس پیروزی برخوردارند به همان اندازه نیز امکان شکست برایشان وجود دارد.
در صورت پیروزی هریک از کاندیداها، تا چه حد امکان دارد که بتوانند به وعدههای انتخاباتی خود عمل کنند و مانند دولت اولاند تنها در مرحله حرف باقی نمانند؟
حقیقت آن است که در سیاست و قدرت همواره فاصلهای بین شعار و عمل وجود دارد اما اگر بخواهیم بهطور منطقی این موضوع را در نظر بگیریم باید گفت انتخاب درست یا فرانسوا فیون خواهد بود که به عنوان یک راستگرا با افکار اقتصادی به شدت لیبرال، نگاهی متفاوت به سیاستهای خارجی دارد و خواستار نزدیکی بیش از بیش با روسیه و همچنین ارتباطی معقول و دوستانه با ایران است یا انتخاب ائتلافی چپگرا متشکل از بونوآ امون و ژان لوک ملانشون که سیاستهای اقتصادی جدیدی را مدنظر دارند، بهطور مثال یک پروژه اجتماعی حمایتی بلندمدت را پیشنهاد دادهاند که براساس آن یارانه ۶۰۰ تا ۷۰۰ یورویی در ماه برای جوانان ۱۸ تا ۲۵ سال پیشبینی شده که در بلندمدت تمام سنین و اقشار جامعه را شامل خواهد شد. در واقع این یک سیاست چپ نوین خواهد بود که هدف آن مستقل کردن فرانسه نسبت به آمریکا و روسیه در درازمدت است.
از طرف دیگر دو انتخاب اشتباه، امانوئل مکرون و مارین لوپن خواهند بود زیرا پیروزی مکرون را باید تکرار سیاستهای امروزی فرانسه ولی با چهرهای جدید دانست همچنین پیروزی مارین لوپن میتواند منجر به یک تراژدی وحشتناک نه تنها برای فرانسه بلکه برای اروپا و کل جهان شود.
اگر فرض بگیریم که مارین لوپن برنده نهایی انتخابات باشد، در این صورت تا چه میزان امکان دارد وی به شعارهای انتخاباتی خود مبنی بر خروج از اتحادیه اروپا، اخراج خارجیها، بستن مرزها و... جامه عمل بپوشاند؟
در هر صورت هر سیاستمداری در هر کجای دنیا قادر نخواهد بود که به تنهایی هر تصمیمی بگیرد و آن را اجرا کند. برای نمونه در ارتباط با ایالات متحده اخیرا شاهد آن بودیم که دادگاهها و قضات فدرال آمریکا قانون رییسجمهور مبنی بر جلوگیری از ورود اتباع هفت کشور دیگر را لغو کردند اما در مقایسه با ایالات متحده، اختیارات و قدرت رییسجمهور در فرانسه بسیار بالاتر است. به عنوان مثال رییسجمهور فرانسه بدون نیاز به تایید مجلس به تنهای میتواند دستور حمله نظامی یا استفاده از سلاحهای اتمی را صادر کند. بنابراین مارین لوپن در صورت انتخاب این توانایی را خواهد داشت که سیاستهای خارجیستیزی و اسلامستیزی خود را اجرا کند که در این صورت جامعه فرانسه به سمت یک جنگ تمام عیار کشیده خواهد شد و در عرصه بینالمللی نیز فرانسه را بیش از گذشته به سمت روسیه سوق دهد. در حقیقت روش حکومتی پوتین که برپایه سیاستهای اقتدارگرایانه است، به شدت مورد علاقه احزاب راستگرای افراطی در اروپاست اما این نمونه در کشوری مانند روسیه قابلیت اجرایی دارد و در کشوری به شدت دموکرات مانند فرانسه با مقاومتهای شدید مردمی روبهرو خواهد شد.
در هر صورت با درنظرگرفتن قدرت فراوان رییسجمهور در فرانسه، چنانچه مارین لوپن به قدرت رسیده و بخواهد به وعدههای انتخاباتی خود عمل کند، مبارزه علیه او به مراتب سختتر و پیچیدهتر از مبارزه علیه شخصی مانند دونالد ترامپ خواهد بود.
از آنجا که ردپای مسکو در انتخابات اخیر برخی از کشورها مانند بلغارستان دیده میشود یا احتمال دخالت روسها در انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده وجود دارد و با توجه به آنکه هدف اصلی روسیه فروپاشی اتحادیه اروپا بوده و برگزیت نیز کمک فراوانی به تحقق این هدف داشته، این احتمال وجود دارد که در انتخابات فرانسه نیز شاهد مداخله روسیه و هواداری آن از کاندیدایی مشخص باشیم؟
در حال حاضر سیاست کرملین، دفاع از منافع خود در تمام نقاط و کشورهای دنیاست و به قدرت رسیدن دولتهای اقتدارگرا که امکان مذاکره با آنها وجود داشته باشد به نفع منافع روسیه خواهد بود. درواقع سیاستهای پوتین نشان داده که روش او نزدیکی و مذاکره با دولتهای دموکراتیک و مردمی نیست و تمایل بیشتری برای دوستی با دولتهای اقتدارگرا دارد که ادامه این سیاست امکان بروز جنگ و اغتشاش را در اروپا افزایش خواهد داد. معتقدم باید با پوتین به مذاکره و گفتوگو نشست اما نه از سر ضعف بلکه از موضع قدرت. بنابراین ما نیاز به یک دموکراسی مقتدر داریم که بتواند در برابر سیاستهای سلطهجویانه روسیه با قدرت ایستادگی کند. در حال حاضر به علت عدم وجود یکپارچگی سیاسی نزد اتحادیه اروپا امکان ایستادگی در برابر روسیه وجود ندارد و این اتحادیه توانایی دفاع از بزرگترین دستاورد مردم اروپا که همانا دموکراسی و جامعه مدنی آزاد است را ندارد. بنابراین به قدرت رسیدن دولتهای مردمی و دموکرات مقتدر در اروپا و ایجاد یکپارچگی سیاسی در اتحادیه اروپا تنها راهحل ممکن برای ایستادگی در برابر روسیه و جلوگیری از خطر فروپاشی این اتحادیه است.
در حال حاضر دو کاندیدایی که از سیاستهای روسیه حمایت میکنند در درجه اول مارین لوپن و سپس فرانسوا فیون هستند و در نتیجه روسیه تمایل خواهد داشت که یکی از این دو به مسند قدرت در فرانسه برسد.
دورنمای روابط سیاسی اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا به ویژه پس از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ را چگونه ارزیابی میکنید؟
بیگمان هدف ترامپ به مانند پوتین، تضعیف هر چه بیشتر اتحادیه اروپا و در نهایت فروپاشی آن است زیرا قدرت گرفتن این اتحادیه به عنوان بزرگترین رقیب سیاسی و اقتصادی روسیه و آمریکا، بزرگترین تهدید برای منافع و سیاست دولتهای این دو کشور که براساس اقتدارگرایی محض و محدود کردن هرچه بیشتر جامعه مدنی و دموکراسی ملی است، خواهد بود. در چنین شرایطی چنانچه اتحادیه اروپا همچنان به سیاستهای گذشته خود پافشاری کند، گمان آن میرود که در برابر فشار دو ابرقدرت بزرگ جهان توانایی مقاومت نداشته باشد. بنابراین انتخابات پیش رو در کشورهای اروپایی میتواند نقشی حساس و تعیینکنده ایفا کند و چنانچه دولتهای مردمی با سیاستهایی نوگرا به قدرت برسند امید آن خواهد بود که با ایجاد تغییرات بنیادی در ساختار اتحادیه اروپا و یکپارچهسازی سیاسی آن، بتوان در برابر تهدیدهای آمریکا و روسیه مقاومت کرد. در غیر این صورت شاهد سالهای پرتنشی خواهیم بود که به تدریج اروپا را از شرایط با ثبات گذشته خود خارج کرده و منجر به فروپاشی اتحادیه اروپایی خواهد شد.
پس از انتخابات فرانسه و پیروزی هریک از کاندیداها، دورنمایای روابط سیاسی فرانسه و ایران را چگونه پیشبینی میکنید؟
از زمان دولت سارکوزی، سیاست خارجی فرانسه پیرو سیاست دولت آمریکا در دوران جورج بوش و دولت اسرائیل شد. بنابراین در این مدت همواره بین فرانسه و جهان اسلام که ایران نیز در بخشی از آن محسوب میشود، شاهد کشمکش و درگیریهای فراوان بودیم و تمام کسانی که در دولت فرانسه خواستار بهبود روابط با ایران بودند منزوی شده بودند. این در حالی است که ایران و فرانسه از دیرباز دارای روابط و مناسبات فرهنگی و اقتصادی نزدیک و دوستانهای هستند اما پس از برجام، نگاه رسانهها در فرانسه به ایران بهطور کلی تغییر کرد. در حال حاضر در تلویزیون فرانسه بهطور مرتب برنامهها و میزگردهایی در ارتباط با ایران تدارک دیده میشود که همگی با دیدگاهی مثبت به ایران مینگرند یا در مجلات و روزنامهها مطالب و گزارشهای مثبت زیادی درباره ایران نوشته میشود. این درحالی است که تا پیش از توافق هستهای بیشتر موضوعها در ارتباط با ایران منفی بودند. بنابراین زمینه ایجاد روابط سیاسی نزدیک بین دو کشور وجود دارد و پس از برجام شرکتهای فرانسوی فراوانی جهت فعالیت اقتصادی با ایران وارد مذاکره شدهاند. تنها نکتهای که شرکتهای فرانسوی هنوز در ایجاد ارتباط با ایران را مردد گذاشته است، ترس آنها از جریمه احتمالی توسط ایالات متحده است، چنانچه بانک B. N. P فرانسه چندی پیش به دلیل رعایت نکردن قوانین بانک مرکزی آمریکا در ارتباط با ایرانیهایی که در این بانک حساب داشتند، مجبور به پرداخت جریمه هشت میلیارد دلاری شد.
در صورت پیروزی فیون، چشمانداز روابط ایران و فرانسه روشن خواهد بود زیرا وی خواستار ایجاد روابط دوستانه با روسیه و متحدان آن از جمله ایران است. در ارتباط با مارین لوپن پیشبینی کمی پیچیده است زیرا وی با وجود تمایل به سیاستهای پوتین، همزمان گرایش به افکار ترامپ و دولت اسراییل نیز دارد و بنابراین در ارتباط با ایران باید صبر کرد و دید که چه سیاستی توسط وی لحاظ خواهد شد. در صورت برگزیده شدن مکرون نیز باید شاهد ادامه سیاست کنونی فرانسه در ارتباط با ایران باشیم که بنا بر شرایط و مقتضیات میتواند هر از گاهی بسیار نزدیک و گهگاهی نیز دور باشد و اما پیروزی ائتلاف چپ منجر به ایجاد یک سیاست خارجی مستقل و خودکفا در فرانسه خواهد شد که بیشتر همسو با سیاستهای اتحادیه اروپا حرکت خواهد کرد و از آنجا که این اتحادیه خواستار ایجاد روابط نزدیک و مسالمتآمیز با ایران است، میتوان پیشبینی کرد که مراودات سیاسی دو کشور بیش از گذشته افزایش یابد.
در هر صورت آنچه که در حال حاضر میتواند برای آینده سیاسی ایران در ارتباط با کشورهای اروپایی سودآور باشد، تکیه ایران به امکانات سختافزاری و توانایی بالقوه خودش است که تاکنون بخوبی از آنها استفاده نکرده است. ایران با داشتن فرهنگ و تمدنی کهن و غنی و ویژگیهای منحصر به فرد توریستی خود قادر خواهد بود که پای بسیاری از سرمایهگذاران اروپایی را به اقتصاد خود بازکند، همانند کاری که قطر که به هیچ عنوان قابل مقایسه با ایران نیست به خوبی از عهده انجامش برآمد و امروز میبینیم که این کشور کوچک حاشیه خلیجفارس تبدیل به یکی از مقصدهای تجاری بزرگ جهان شده است. در شرایط کنونی ایران باید تلاش کند که چهرهای زیبا و صلحطلب از خود به جهانیان نشان دهد. به عنوان نمونه موفقیتهای اخیر سینمای ایران به ویژه موفقیت عالی فروشنده در دریافت اسکار ۲۰۱۷ دیدگاه عمومی جهان را نسبت به ایران و ایرانیان تغییر داده و این تغییر نگرش فرصتی استثنایی را در اختیار اقتصاد ایران قرار داده تا بیش از پیش پای تجار، صنعتگران و گردشگران خارجی را به ایران باز کند. بنابراین صرف نظر از آنکه سایر کشورها چه سیاستی را در ارتباط با ایران در نظر میگیرند، این خود ایران است که با رفتار و عملکردش قادر خواهد بود که کشورهای دیگر را راغب به ایجاد رابطه دوستانه و مسالمتآمیز با خود سازیم، بهویژه در شرایط کنونی خاورمیانه که ناامنی و نزاع در تمام کشورهای آن موج میزند، ایران به عنوان تنها کشور با ثبات منطقه میتواند بیشترین بهره سیاسی و اقتصادی را از شرایط موجود کسب کند.
به عنوان سوال آخر، به عنوان یک سیاستمدار فرانسوی نسبت به پس از انتخابات ریاستجمهوری که تقریبا همزمان با انتخابات فرانسه خواهد بود، چه نظری دارید؟
متاسفانه یکی از مشکلات اساسی در سر راه ایجاد رابطه سیاسی مناسب بین ایران و جهان در چند دهه اخیر آن بوده است که هر زمان در ایران دولتی میانهرو که خواستار برقراری روابط و کاهش تنشها بوده برسرکار آمده، در کشورهای غربی دولتهای افراطی و تندرو به قدرت رسیدهاند و درست برعکس هر زمان جهان غرب درهای رابطه به سوی ایران را گشوده، دولتی تندرو در ایران روی کار آمده است. به عقیده من عملکرد دولت آقای روحانی در زمینه سیاست خارجی بسیار مثبت و مفید بوده و توانسته ضمن حفظ منافع ایران در مذاکرات هستهای، اعتماد طرف مقابل را جلب کرده و شرایط را برای برداشتن موانع سیاسی و از بین بردن تحریمهای بینالملی فراهم سازد، بهگونهای که امروز در کشورهای غربی از قدرت ایران صحبت به میان میآید. حال روی کار آمدن دولت تندروی دونالد ترامپ در آمریکا مجددا میتواند تمام این دستاوردها را از به خطر اندازد بنابراین ایران نیازمند است که در برابر این تهدید از حمایت یک نیروی قدرتمند برخوردار باشد. درحال حاضر ایران باید در نزدیکی با روسیه بوده و چنانچه بتواند شریک قدرتمندی نیز مانند آلمان یا فرانسه در اتحادیه اروپا برای خود پیدا کند آن وقت توانایی آن را خواهد داشت که در برابر تهدیدهای ترامپ به خوبی از منافع خود دفاع کند.
به ویژه در شرایط کنونی که کشورهای اروپایی دولت ترامپ را به عنوان دشمن و تهدید اصلی خود میبینند، دیگر نگاه خصمانه گذشته نسبت به ایران را نخواهند داشت و به آن به عنوان یک دوست و شریک جدید نگاه خواهند کرد و نه به عنوان یک دشمن. بنابراین تهدیدی که همواره برای ایران در ارتباط با اروپا وجود داشته، هماکنون تبدیل به یک فرصت شده است، اما شرط لازم برای بهره بردن از این شرایط در آن است که ایران همچنان به سیاست خارجی مصالحهآمیز و صلحطلبانه چهار سال اخیر خود که همزمان منافع ملی و استقلال کشور را نیز مد نظر داشته است، ادامه دهد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد