28 - 12 - 2021
تاجِ مردمِ محل
امیرحسین کاوه*
«شاه» و «ملکه» و «انگشتری نماد عشق» و «رنگ صورتی شهر» آن چهار و این سه «پیام دوست» و «صحبت یار» و «آهِ خیالِ وصل» در تاج محلِ جهان، مرا بانو، با عجایب هفتگانه حقیقی همدم و خوابزده کرده است.
از تاج محل، تاجداری پیام وصل داد؛ گوش به فرمان بیوقفه با قالی سلیمانی، به سویش شتافتم.
باد بیش از من مشتاق رسیدن بود!…
دویدم! بر خورشید و ماه و ستاره و ابر و خاک و آب و آتش، پای نهادم!…
عجایب روزگار را برابر هفت روز گشتم؛ و آن هفت همسفر را دیدم!
تاجِ شاهی را، در تاجمحل دادند؛ اما دوستی نبود که آن تاج را بر سرم گذارد!
تاجِ خود را به مردم محل بخشیدم و با اشتیاق وصال یا که دیدار دوست، ترک قصر شاهی کردم.
زمان، سرعتش از نور بیشتر بود و از من مشتاقتر به رسیدن!
دویدم؛ تاجدار من رقصکنان به میدان آمد؛ دستش را بوسیدم و او نیز انگشتری فیروزه بر دستم کرد.
تشویق مردمِ خندان همه را بیدار کرد.
ولی من از خواب بیدار نشدم!
و تا سالیان سال عطر وصالش را بوییدم!…
تو تاج مردمِ محل هستی؛ چتر در دستانت حیران میکند آسمان را؛ نه باران تکلیفش را میداند، نه ستاره، نه ماه و نه خورشید.
گاهی چتر در دستان تو به بادبان میماند؛ به باد فرمان میدهد که تو را به کدام سو ببرد و گاهی به چشمان منتظر بر فراز شهرها خبر میدهد، آنگاه که از آمدنت خبرهایی در راه باشد!
تو در تاجمحل ما دریا بودی و دریا چقدر حرف در دلش دارد اما ساکت فقط گوش میدهد؛ دریا چقدر مشتاق و دلداده دارد، اما تنهاست و خودش هم تنهایی را بیشتر دوست دارد.
برای دریا، دریا دلی نیست که همرازش باشد! ظاهرا چقدر زیاد هستند عاشقانِ دریای بیانتها؛ ولی آنها در عین عاشقی، خشک بودن را هم دوست دارند و نمیخواهند حتی کمی خیس شوند!
اما تو دل به دریازدگان را میستایی و چه کم است دریانوردی که بتواند ازدلِ عشقِ به دریا، مرواریدِ ناب صید کند.
همیشه میگفتی من و دریا، مروارید کم نداریم اما فقط نصیب دریادلان میشود و دریادلی جز با دلدادگی به دست نمیآید و دلدادگی یعنی مثل دریا، پاک شدن و پاک کردن هر آنچه ناپاکی است و بخشیدن هزار هزار آنچه در دل داری!
برگرفته از کتاب «ناگفتههای چشم سوم»
*دبیر سابق سندیکای تولیدکنندگان لوله و پروفیل فولادی ایران
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد