8 - 05 - 2017
آن طور میزیست که میاندیشید
من از کنجِ کویر
خراباتِ خاک
دزدابِ سابق و زاهدانِ امروز
نوجوان و بتوفان
برخاستم
که جهانْ همهْ بِبًر بگیرم و بورزم
که جهان همه نظر بگیرم و بیرزم
زمان برایم متوقف شد انگار عقربههای ساعت گردشی معکوس را آغاز کردهاند؛
کتاب منوچهر نیکو، همشهری و یار دیرین را در دست دارم و خاطرات فراموشنشدیاش پیش رو.
منوچهر را نمیشود توصیف کرد، بیهیچ اغراقی نیکو بود و با همه تنگدستی در سخاوت بینظیر، رها و پاکباخته و در هنر علاوه بر شعر به ویژه در خطاطی و طراحی نوآور بود. منوچهر رها از همه متعلقات زندگی بود. او آنطور میزیست که میاندیشید.
در جوانی دانشگاه تهران و مدرک مهندسی معماری را رها کرد و به هنر و شعر پرداخت که در ذاتش بود هرچند برای جوانان امروز ناشناخته است اما شاعران همدورهاش او را به خوبی میشناسند.
به قول دکتر براهنی در کتاب طلا در مس، حیف است حرفهای منوچهر در پرده بماند (نقل به معنی)
منوچهر جوان مرد و تنها ۴۳ بهار را تجربه کرد اما از چنان دانش و حافظهای برخوردار بود که کمتر پرسشی از او بیجواب میماند.
از پیمان مطبوع، قارن سوادکوهی و دیگر یاران که شاگرد و دوستش بودند به خاطر همتشان در چاپ سرودههای او قلبا سپاسگزارم.
سالها میتوانم از منوچهر بگویم بیآنکه کلامی در وصفش گفته باشم. زندگیاش ساده و عجیب و مرگش مظلومانه و غریب بود.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد