29 - 04 - 2023
«سه کام حبس»؛ یک تلخی بیپایان
سارا بقایی-فیلم سینمایی سه کام حبس که پس از گذشت سالها از زمان تولید به تازگی و در روزهای اخیر روی پرده اکران قرار گرفته، بیش از آنکه یک درام اجتماعی باشد یک پایان تلخ است.
سامان سالور کارگردانی است که از همان ابتدا سبک فیلمسازیاش متفاوت و روشنگر بوده است. سالور با ساکنان سرزمین سکوت (۱۳۸۲) وارد سینما شد اما چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (۱۳۸۴) فیلمی بود که توجهها را به سمت او برگرداند و بیشک مهمترین فیلم وی تا به امروز است؛ فیلمی سیاه و سفید که به خاطر شباهتهایش به نئورئالیسم ایتالیا و بازیهای درخشانش در معرفی سالور به جامعه روشنفکر ایرانی گامی موفق بود.
پس از این اثر سالور فیلمهای مختلفی را در ژانرهای متفاوتی ساخت؛ از فیلمهای مستقل ترانه تنهایی تهران (۱۳۸۷) و آمین خواهیم گفت (۱۳۸۹) تا فیلم جنگی سیزده ۵۹ (۱۳۸۹). سالور فیلمسازی است که فیلمهایش شبیه آثار سایر فیلمسازان نیست و امضای شخصی خود را پای اثرش دارد. در سه کام حبس سالور با کمک گرفتن از نمادگرایی و ترسیم فضایی کدر و چرک تلاش دارد تا سیاهیهای اعتیاد را به شیوه خود به نمایش بگذارد اما شاید تفاوت سه کام حبس با سایر آثار سالور این است که تکرار کلیشههایی از سایر فیلمسازان را در این اثر میبینیم و این موضوع بدون تردید آزاردهنده است. یکی از کلیشههایی که در سالهای اخیر در درامهای (اگر نگوییم سیاه) خاکستریِ سبک ابد و یک روز مد شده است و متاسفانه سالور هم در دام آن افتاده به تصویر کشیدن شادیها و خوشیها و خوشحالیهایی است که عمری به کوتاهی ابتدای فیلم دارند و عمدتا نشان از آرامش پیش از طوفان هستند؛ آرامشی بسیار کوتاه که پس از آن طوفان شروع میشود و هر فیلمساز بسته به ایدههای خود و پیام فیلم مخاطب را با سیاهی مواجه میسازد؛ نقطه ضعف اصلی سه کام حبس این است که فیلمساز و قصه به سمت یک سیاهی بیپایان میروند و مخاطب را در یک سیاهی مطلق غرق میکنند. به شکلی که قهرمان داستان میشود مصداق «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.»یکی دیگر از کلیشههایی که با مصادیق متعدد آن در آثاری از این دست روبهرو هستیم بیکسوکار بودن مطلق شخصیتهای قصه است. چرا برای اینکه سیاهی زندگی یک کاراکتر به تصویر کشیده شود همواره تلاش میشود که او فردی بیخانواده معرفی شود؟ این موضوع اساسا به جای اینکه به درک سیاهی کمک کند قصه و آدمهایش را بیاعتبار و غیرقابل باور میسازد. چرا وقتی پلیس به منزل زوج قصه مراجعه میکند نسیم با بازی پریناز ایزدیار با برادرش تماس میگیرد تا علت مراجعه آنان را جویا شود اما پس از آن و در حساسترین لحظات فیلم و زمانی که تصمیم به خطرناکترین اقدامات میگیرد مراجعهای به همین برادرش ندارد؟ از سوی دیگر همسرش مجتبی (با بازی محسن تنابنده) هم در همین فضا سیر میکند و در سیاهترین روزهایش و درست زمانی که هرکسی نیاز دارد که از خانوادهاش حمایت بگیرد به زنش توصیه میکند که سراغی از برادرش نگیرد. این موضوع به دلیل تغایر با فرهنگ ایرانی که آدمها را در مواجهه با مصائب به سمت خانواده میکشاند، اساسا قابل باور نیست.
به قول یکی از منتقدان این فیلم کلکسیونی از آسیبهای اجتماعی است؛ کلکسیونی که به همین جا ختم نمیشود و با افزودن فلاکتهای فردی شخصیت قصه و مخاطب را به یک بنبست قطعی هدایت میکند. بنبستی که گویی آخر دنیاست و هیچ راه فراری برای آن وجود ندارد.
خبرنگار