11 - 02 - 2025
تأملی انتقادی بر سیاست و اقتصاد نئولیبرال
فردریشهایک، اندکی پیش از پایان جنگ جهانی دوم کتابی نوشت به نام «راه بردگی»، از قضای روزگار، این مرثیهنامه ضدسوسیالیستی به یکی از کتابهای مقدس نئولیبرالهایی تبدیل شد که در دهههای پایانی قرن بیستم، جهان را فتح کردند. جوزف استیگلیتز یکی از پرآوازهترین منتقدان سیاستهای نئولیبرالی در کتاب جدید خود میگوید یکی از بزرگترین مشکلات هایک و همفکرانش این است که معنای «آزادی» را چنان تغییر دادند که آزادیخواهی مساوی شد با استثمار، نابرابری و فقر عمومی.
جان کسیدی، ستون نویس نیویورکر در مطلبی با عنوان «آیا میتوان طرفدار آزادی بود و حامی استثمار و نابرابری؟» به بررسی کتاب جوزف استیگلیتز به نام «راه آزادی: اقتصاد و جامعه خوب» پرداخته است: «در روزهای نخست همهگیری کرونا، وقتی هنوز خبری از واکسن نبود و هر روز در ایالاتمتحده بیش از هزار نفر مبتلا جان خود را از دست میدادند، جوزف استیگلیتز، استاد و برنده نوبل اقتصاد همراه همسرش در خانه قرنطینه بودند. استیگلیتز که اکنون ۸۱ سال دارد جزو افراد در معرض خطر بود و دستورالعملهای دولتی درباره ماسکزدن و فاصلهگذاری اجتماعی را با وسواس مراعات میکرد. البته همه این کار را نمیکردند و راستهای سیاسی اعتراض میکردند که اجبار به ماسکزدن بهطور خاص، نقض ناموجه آزادی فردی است. استیگلیتز قویا با این حرف مخالف بود. همین اواخر به من میگفت: «فکر میکردم خیلی روشن باشد که این مثالی است از مواقعی که آزادی یک نفر مساوی با ناآزادی نفر دیگر است. زدن ماسک، نقض آزادی یک نفر بهصورت بسیار جزئی بود، ولی نزدن ماسک بهطور بالقوه میتوانست نقض فاحش آزادی دیگران باشد.»
این موضوع موجب شد استیگلیتز که در دولت کلینتون رییس شورای مشاوران اقتصادی کاخسفید بوده، به فکر بیفتد که تجربه همهگیری میتواند فرصتی برای بررسی گسترده مساله آزادی و ناآزادی باشد، همان چیزی که او سالها از منظر اقتصادی به آن اندیشیده بود. حاصل این تفکرات کتاب جدیدی شد به نام «راه آزادی: اقتصاد و جامعه خوب» که هدفش بازپسگیری مفهوم آزادی به نفع لیبرالها و ترقیخواهان است. او مینویسد «آزادی ارزشی مهم است که آن را پاس میداریم و باید چنین کنیم اما پیچیدهتر و ظریفتر از القائات راستیهاست. خوانش محافظهکاران فعلی از معنای آزادی یک خوانش سطحی، اشتباه، و ایدئولوژیزده است. راستها مدعی طرفداری از آزادی هستند اما نشان خواهم داد که تعریف آنها از این کلمه و راهی که برای رسیدن به آن معرفی میکنند نتیجه عکس خواهد داد و آزادی اکثر شهروندان را بهطور گسترده کاهش میدهد.»
عنوان کتاب «او کنایهای است به راه بردگی» نوشته فریدریش هایک، مرثیهای علیه سوسیالیسم است که در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. استیگلیتز برای اینکه دعوی خود را به کرسی بنشاند، خواننده را وارد سفری طولانی در اندیشه اقتصادی و تاریخ اقتصادی جدید میکند که همه را شامل میشود، از جان استوارت میل، هایک و میلتون فریدمن – نویسنده سرمایهداری و آزادی که تا مدتها کتاب مقدس بازار آزاد به حساب میآمد- تا رونالد ریگان و دونالد ترامپ. این سفر گاهی دشوار میشود، بهویژه وقتی که استیگلیتز به توضیح برخی مفاهیم اقتصادی پیچیده میپردازد اما ادعای اصلی او در تمام مسیر کاملا روشن است و جوهر آن در نقلقولی از آیزیا برلین بیان شده که او در صفحه نخست کتاب آن را ذکر کرده و مکررا به آن بازمیگردد: «آزادی برای گرگها اغلب به معنای مرگ برای گوسفندهاست.»
استیگلیتز نه از اجبار ماسکزدن در دوره همهگیری، بلکه از حمل اسلحه در آمریکا و مشکل خشونت فراگیر آغاز میکند. او میگوید: دلیل اینکه آمار مرگ با اسلحه در ایالات متحده بسیار بیشتر از سایر کشورهاست ساده است. چون در آمریکا اسلحه بیشتر است و به برکت خوانش جهتدار دادگاهها، ازجمله دادگاه عالی از الحاقیه دوم [قانون اساسی]، اکنون بسیاری از آمریکاییها به فکر تهیه سلاح هستند یا بعضا کمُدی پر از تفنگهای نیمهخودکار دارند و معتقدند مطابق قانون اساسی داشتن سلاح حق آنهاست. او مینویسد: «حقوق یک گروه، یعنی صاحبان اسلحه، بالاتر از حق حیات قرار داده شده، که از نظر اکثر افراد حقی بسیار بنیادینتر است. اگر جمله آیزیا برلین را با عبارت دیگری بیان کنیم، میشود گفت آزادی صاحبان اسلحه اغلب به معنای مرگ بچهمدرسهایها و بزرگسالانی است که در تیراندازیهای جمعی کشته میشوند.»
خشونت مرتبط با اسلحه و گسترش بیماری توسط کسانی که از مراعات دستورالعملهای بهداشتی امتناع میکنند مصادیق چیزی هستند که اقتصاددانان به آن پیامدهای جانبی2 میگویند، کلمهای عجیب که برگرفته از این واقعیت است که برخی اعمال (مثلا امتناع از ماسکزدن) یا تراکنشهای بازار (مثلا فروش اسلحه) ممکن است پیامدهای منفی (یا مثبت) برای جهان بیرونی داشته باشند. استیگلیتز مینویسد: «پیامدهای جانبی همهجا هستند.» بزرگترین و معروفترین پیامدهای جانبی منفی همین آلودگی هوا و تغییرات اقلیمی است که ناشی از آزادی کسبوکارها و آزادی افراد در اقداماتی با پیامدهای مضر است. استیگلیتز اشاره میکند که دلیل دفاع از محدود شدن این آزادیها این است که «آزادی انسانها در نسلهای بعدی بیشتر میشود و آنها میتوانند روی سیارهای زیستپذیر، بدون صرف پولهای هنگفت برای تطبیق یافتن با تغییرات عظیم در آبوهوا و سطح دریاها زندگی کنند.»
بنا به استدلال استیگلیتز در همه این موارد توجیه اعمال محدودیت بر رفتار این است که رفاه و آزادی انسان را در مجموع افزایش میدهد. به زبان هزینه و فایده، هزینه نقض آزادی عمل فردی بسیار کمتر از فایده آن برای جامعه است، پس فایده خالص مثبت میشود. مسلما بسیاری از صاحبان اسلحه و مخالفان ماسک زدن مدعی خواهند شد که این حرفها درست نیست. استیگلیتز با اشاره به آمار خشونتهای مرتبط با اسلحه و استناد به مطالعات علمی صورتگرفته روی تاثیر ماسکزدن و فاصلهگذاری اجتماعی در نرخ انتقال کرونا، این مدعیات را بیدرنگ رد میکند و اصرار دارد که سرچشمه اصلی منازعه تفاوت در ارزشهاست. او میپرسد: «آیا فرد وظیفهشناسی پیدا میشود که واقعا باور داشته باشد حق ماسک نزدن و اذیت نشدن مهمتر از حق حیات است؟»
استیگلیتز در سال ۲۰۰۲ پنج سال پس از آنکه کاخسفید را ترک کرده بود، کتاب «جهانی شدن و مسائل آن را» منتشر کرد که نقد شدیدی بر صندوق بینالمللی پول بود -آژانس چندجانبه وامدهی مستقر در واشنگتن. موفقیت این کتاب -و جایزه نوبل- او را به یک چهره عمومی تبدیل کرد و طی سالیان او با عناوین دیگری درباره بحران مالی جهانی، نابرابری، هزینه جنگ عراق و سایر موضوعات، آن را پیگرفت. استیگلیتز به عنوان یک عضو پرسروصدای جبهه ترقیخواه حزب دموکرات از مقررات مالی سختگیرانهتر، کاهش بدهی بینالمللی، نیو دیل سبز و مالیاتهای سنگین روی درآمدهای بسیار بالا و ثروتهای انباشت شده عظیم اعلام حمایت کرده است.
طی مصاحبه رسمی نیویورکر، استیگلیتز به من گفت مدتها به مفهوم منفی آزادی خرده گرفته است، مفهومی که مورد استفاده اقتصاددانان و سیاستمداران محافظهکار است و اصولا به معنای توانایی فرار از مالیات، مقررات و دیگر اشکال اجبار دولتی است. استیگلیتز به عنوان اقتصاددانی که به تفکر نظری خو کرده، آزادی را به معنای گسترش «مجموعه فرصتها» میداند -یعنی دامنه گزینههایی که افراد میتوانند از بین آنها انتخاب کنند- که البته اینها معمولا در نهایت براساس درآمد فرد محدود میشوند. اگر آزادی را در این معنای مثبتتر دوباره قالببندی کنید، هر چیزی که دامنه انتخابهای فرد را کاهش دهد مثل فقر، بیکاری یا بیماری، محدودیتی اساسی برای آزادی قلمداد خواهد شد. برعکس سیاستهایی که فرصت انتخاب را برای افراد گسترش میدهند، مثلا پرداخت حقوق حمایتی و یارانه به آموزش کارگران یا آموزش عالی، آزادی را تقویت خواهند کرد.
استیگلیتز در کتاب راه آزادی با اتخاذ همین چارچوب، جدیترین نقدهایش را بر اقتصاددانان بازار آزاد، سیاستمداران محافظهکار و گروههای لابیگر بازار وارد میکند، کسانی که طی دو نسل گذشته به بهانه گسترش آزادی دست به تقویت سیاستهای حامی منافع ثروتمندان و قدرتمندان به بهای منافع کل جامعه زدهاند. این سیاستها شامل قطع مالیات افراد ثروتمند و شرکتهای بزرگ، قطع برنامههای اجتماعی، کاهش بودجه طرحهای دولتی و آزادسازی شرکتهای صنعتی و مالی از نظارت قانونی بوده است. از میان مضراتی که محصول این برنامه محافظهکارانه بوده، استیگلیتز به این موارد مشخصا اشاره میکند: اوجگیری نابرابری، نابودی محیطزیست، تقویت انحصارهای شرکتی، بحران مالی ۲۰۰۸ و ظهور عوامگراهای دستراستی خطرناک مانند دونالد ترامپ. چنان که او میگوید، این پیامدهای محنتبار لازمه هیچیک از قوانین طبیعی یا قوانین اقتصاد نبوده است. بلکه اینها «انتخاب بودند، محصول قوانین و مقرراتی بودند که اقتصاد ما را هدایت میکرد. اینها طی دههها نئولیبرالیسم شکل گرفتهاند و نئولیبرالیسم بود که اشتباه میکرد.»
البته رویکرد استیگلیتز به آزادی واقعا نو نیست. این جمله روسو معروف است که میگفت:» «آدمی آزاد زاده میشود و همهجا در بند است.» آمارتیا سن، اقتصاددان و فیلسوف دانشگاه هاروارد در کتاب توسعه بهمثابه آزادی، چاپ ۱۹۹۹ در بستر مباحث مربوط به فقر و رشد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، میگوید هدف توسعه باید گسترش «تواناییهای» افراد -«توانایی» از نظر او یعنی افراد فرصت داشته باشند کارها را طوری انجام دهند که موجب تقویتشان شود- آموزش دیدن و بهرهمندی از آزادیهای سیاسی باشد. راه آزادی در این سنت قرار میگیرد که شامل فیلسوف نامدار دیگری یعنی فرانکلین دلانو و روزولت نیز میشود. استیگلیتز به سخنرانی «چهار آزادی» روزولت در ژانویه ۱۹۴۱ ارجاع میدهد که رییسجمهور در آن به آزادی بیان و آزادی پرستش به عنوان آزادیهای بنیادینی که همه افراد باید داشته باشند، «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» را نیز اضافه میکند.
استیگلیتز مینویسد: «کسی که در منتهای نیاز و ترس قرار دارد آزاد نیست.» او شرح میدهد که در تجدید دیداری با همکلاسیهای دبیرستانیاش در شهری که در آن بزرگ شده بود -گری در ایندیانا، که زمانی مرکز تولید فولاد بوده- آنها به او گفتهاند «میخواستند وقتی دیپلم گرفتند در کارخانه کار پیدا کنند، درست مثل پدرانشان اما به دلیل رکود اقتصادی هیچ انتخابی -هیچ آزادیای- نداشتند، جز اینکه به ارتش ملحق شوند و… غیرصنعتیسازی موجب شده بود شغلهای تولیدی نابود شوند و فقط فرصتهایی باقی بماند که از آموزش نظامی آنها بهره میبردند، مثل پیوستن به نیروی پلیس.»
استیگلیتز همچنین اقتصاددان ارشد مؤسسه روزولت است، یکی از اتاقهای فکر ترقیخواهان. او ادعا نمیکند که دستورالعمل مطمئنی برای احیای شهرهای در حال نابودی فولاد آمریکا دارد اما در نیمهدوم راه آزادی خواستار ایجاد نوعی «سرمایهداری ترقیخواهانه» میشود که هیچ شباهتی به سرمایهداری نئولیبرالی ندارد، یعنی چیزی که دو دهه گذشته را صرف نقد آن کرده است. در این «جامعه خوب»، دولت طیف کاملی از مالیاتها، هزینهها و سیاستهای نظارتی را برای کاهش نابرابری، مهار قدرت شرکتها و توسعه انواع سرمایههایی به کار میگیرد که در آمار و ارقام تولید سرانه ملی یا صورتهای سود و زیان شرکتها دیده نمیشود: سرمایه انسانی (آموزشوپرورش)، سرمایه اجتماعی (هنجارها و نهادهایی که اعتماد و همکاری را تقویت میکنند) و سرمایه طبیعی (منابع زیستمحیطی، مانند اقلیم پایدار و هوای پاک). تعاونیهای غیرانتفاعی و کارگری نقش بزرگتری نسبت به اکنون خواهند داشت بهویژه در بخشهایی که کسب سود بهراحتی میتواند منجر به سوءاستفاده شود، مانند مراقبت از بیماران و سالمندان.
استیگلیتز بهلحاظ سیاسی ابتدا خودش را میانهرو میدانست. طی سالیان، او به سمت چپ گرایش پیدا کرد و رفتهرفته بیشتر به چگونگی وضع قوانین و سیاستها و نحوه اجرای آنها و اینکه چه کسانی از آنها سود میبرند حساس شد. در راه آزادی، او دیوانعالی را به دلیل اتخاذ همان دیدگاه «نویسندگان سفیدپوست بردهدار پیشنویس قانون اساسی» بهتندی محکوم میکند و یادآور میشود که میلیاردرهای محافظهکار و شرکتهای بزرگ ضامن انقلاب سیاستگذاری نئولیبرالی بودهاند که به قول استیگلیتز به شرکتهای بزرگ «آزادی استثمار» داده است. او مینویسد: «ما نمیتوانیم توزیع فعلی درآمد و ثروت را از توزیع فعلی و تاریخی قدرت جدا کنیم.»
با توجه به این شرایط و ظهور عوامگرایان اقتدارگرایی مانند ترامپ، اوربان و بولسونارو، بهراحتی میتوان چشمانداز ایجاد «جامعه خوبی» را که استیگلیتز توصیف میکند محکوم به شکست دانست، جامعهای که در آن «آزادیهای شهروندان برای شکوفا شدن، بالفعلکردن تواناییهایشان… در بالاترین حد خود قرار دارد.» او تصور نمیکند که برنده شدن در جنگ اندیشهها برای ایجاد چنین دگرگونیای کافی است اما این حرف او نیز قطعا درست است که اگر «موفق شویم تبلیغات دروغ راستها درباره آزادی را خنثی کنیم» و مفهوم رایج آزادی انسان را در جهتی دوسویهتر و مثبتتر بازسازی کنیم، گام مهم اول را برداشتهایم.
و چقدر این احتمال وجود دارد؟ استیگلیتز در کتابش تعدادی دلیل برای بدبینی فهرست کرده است، ازجمله اینکه «ایدئولوژی نئولیبرال به اعماق جامعه رسوخ کرده» و مردم با سماجت «اطلاعاتی را که خلاف پیشفرضها و پیشپنداشتهایشان باشد رد میکنند.» در سمت مثبت ماجرا، او به رد گسترده رویکرد نئولیبرال نسبت به مسائلی مانند نابرابری و تغییرات اقلیمی بهویژه در میان نسل جوان اشاره میکند. حین گفتوگویمان، او به عنوان شاهد مثالی بر تغییرات عمده در نگاه به سیاستگذاری اقتصادی، سیاست صنعتی بایدن را نقل کرد که محرکهای سخاوتمندانهای برای تولیدکنندگان و خریداران انرژی سبز و خریداران ماشینهای برقی تدارک دیده است. او گفت: «نئولیبرالیسم حالت تدافعی گرفته است.» اما به نیروی ماندگار شعارهای سادهانگارانه آزادی نیز اشاره و تاکید کرد نمیخواسته خوشبین و سادهلوح به نظر برسد. او گفت: «در مجموع خوشبین هستم اما نبردی پیش رو داریم.»
5 ایده اصلی استیگلیتز برای رسیدن به نوع جدیدی از آزادی
راه آزادی، کتاب جدید جوزف استیگلیتز، تأملی انتقادی بر سیاست و اقتصاد نئولیبرال است. آزادی از پیچیدهترین مفاهیم اجتماعی و سیاسی معاصر است. همه حکومتها میگویند طرفدار آزادی هستند و همه فعالان سیاسی و متفکران از اهمیت آن سخن میگویند. در این میان، جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برنده جایزه نوبل در کتابش به نام «راه آزادی: اقتصاد و جامعه خوب» میگوید نوعی از آزادی است که بهخودیخود میتواند مانعی بر سر راه آزادی باشد. آنچه در این چند دهه در عرصه اقتصاد در ایالاتمتحده روی داده است، از نظر او مصداقی از این تناقض است. در ادامه پنج ایده اصلی کتاب او مرور شدهاند.
1- آمریکاییها بهدرستی برای آزادی ارزش قائلند
آمریکاییها بهدرستی برای آزادی ارزش قائلند اما معنای آزادی در فرهنگ عمومی، سیاسی و اقتصادی ما فاصله زیادی با آنچه باید، دارد. بازتعریف درست آزادی، بهگونهای که با زمانه و نیازهای ما همساز باشد، باعث میشود شهروندان بیشتری از این کشور آزادتر شوند -آزاد از گرسنگی، از بیکاری، از فقر و (چنانچه فرانکلین روزولت بر آن تاکید داشت) از ترس. آدمهایی که درآمدشان صرفا کفاف گذران زندگیشان را میدهد به معنای واقعی آزاد نیستند- صبح تا شب میدوند تا فقط زنده بمانند. ما باید معنای جامعتری به آزادی بدهیم که شامل امکان بروز استعدادها، شکوفایی و رشد خلاقیت افراد باشد.
2- آزادی یک فرد یا نهاد به معنای از دست رفتن آزادی شخصی دیگر است
همانطور که آیزایا برلین میگوید، آزادی گرگها به معنی مرگ گوسفندهاست؛ آزادی حمل سلاح میتواند به معنی قربانی شدن تعداد زیادی آدم باشد که روزانه در ایالات متحده بر اثر تیراندازیهای کور جانشان را از دست میدهند. آزادی نزدن واکسن یا ماسک میتواند به معنی از دست رفتن آزادی زندگی دیگران باشد. آزادی دزدان به معنی از دست رفتن آزادی عموم مردم به طرق مختلف است. بدهبستان است و بدیهی است که مهمترین بخش اقتصاد همین بدهبستانهاست. بعضی اوقات تعیینتکلیف این بدهبستانها آسان است: باید آزادی شرکتها را در بهرهکشی از انسانها محدود کنیم، چون آزادی استثمارشوندگان مهمتر از آزادی استثمارکنندگان است اما گاهی اوقات اوضاع پیچیدهتر است و تشخیص این بدهبستانها به این سادگی نیست. در این کتاب سعی کردهام روشی برای سبک و سنگین کردن این موارد پیچیده ارائه کنم.
3- کنش جمعی میتواند، به میزان قابلتوجهی، آزادی را برای همگان به ارمغان بیاورد
کارکردن با یکدیگر باعث میشود افراد بتوانند کارهایی بکنند که در مقیاس فردی برایشان میسر نیست. این مساله میتواند در ظاهر به معضلی بینجامد: اندکی زور و اجبار میتواند برای آزادی همه مفید باشد. چراغهای راهنمایی مثالی خوب در این زمینه هستند. چراغ قرمز آزادی من را برای رد شدن از چهارراه محدود میکند اما بدون چراغهای راهنمایی، راهبندان میشود. بنابراین مقداری تنظیمگری میتواند آزادی همه ما را بیشتر کند.
این سنخ استدلالورزی کاربردهای وسیعی دارد. اگر قرار است سرمایهگذاریهای اجتماعی لازم را برای اقتصاد قرن بیستویکم انجام دهیم – از تحقیقات و فناوری پایه گرفته تا زیرساختها و آموزش و بهداشت- نیازمند درآمدهای مالیاتی هستیم. این به آن معناست که مقداری زور و اجبار ضروری است. در غیر این صورت، بسیاری افراد بدون آنکه خودشان کاری بکنند از مزایای کارکردن دیگران بهره خواهند برد.
حمله روسیه به اوکراین به ما یادآوری کرده است که اگر میخواهیم از ترس ضرر و زیانهای برونمرزی آزاد شویم، به دفاع نیاز داریم و صدالبته هزینه آن را باید بپردازیم و باز هم میبینیم که وضع قوانین مالیاتی میتواند به مقدار قابلتوجهی آزادی همه ما را افزایش دهد.
4- چطور سرمایهداری نئولیبرال بر آزادی تاثیر میگذارد؟
معلوم شد که نئولیبرالیسم حتی بیش از آنچه برخی از ما از آن میترسیدیم برای آزادی اقتصادی معنادار مضر از کار درآمد. همچنین کارایی بسیار کمتری از آن چیزی دارد که حامیان آن ادعا میکردند (به جز در بهرهکشی از افراد ناآگاه). نئولیبرالیسم به رکود بزرگ انجامید، یعنی بدترین رکود اقتصادی ۷۵ سال اخیر که در آن میلیونها نفر شغل و خانهشان را از دست دادند. نتیجه نئولیبرالیسم، اقتصادی بود که تابآوری ندارد. این ویژگی خودش را در طول همهگیری کرونا بهوضوح نشان داد و منجر به کمبود شیرخشک و همینطور افزایش قیمت اجناس شد. نئولیبرالیسم باعث شد با بحران نابرابری و بحران دیابت کودکان مواجه شویم و همینطور نتوانیم پاسخی مناسب به بحران آبوهوا بدهیم. ما با بحرانی سیاسی مواجهیم که نتیجه اطلاعات غلط و دروغپراکنی است. همچنین با جامعهای قطبی شده روبهرو هستیم که عمدتا ناشی از شبکههای اجتماعی است که سودشان در گرو خشم فزاینده مردم در این بسترهاست.
نیم قرن پیش، میلتون فریدمن در کتاب خود به نام «سرمایهداری و آزادی» گفت: «بازار آزاد» تنها راه برای حصول آزادی سیاسی است و فردریشهایک در کتاب «راه بردگی» (۱۹۴۴) ادعا کرد که دولت بزرگتر به معنی از دست رفتن آزادی ماست. هر دو اقتصاددان برنده جایزه نوبل بودند و هر دو تحلیل نادرستی از بهرهوری و ثبات اقتصادی داشتند اما تحلیل سیاسی آنها بهمراتب نادرستتر بود.
مداخله بیش از حد دولت نیست که مسیر منتهی به اقتدارگرایی را هموار میکند، بلکه مداخلات کم دولت است که به اقتدارگرایی میانجامد. بارها و بارها دیدهایم که مداخلات کم دولت در مواجهه با بیکاری، ناامنی اقتصادی و دیگر معضلات عمده اجتماعی منجر به نارضایتی، پوپولیسم و سوءاستفاده عمومی هوچیگران شده است. ایالات متحده، در حال حاضر، با مداخلات کمی که در مساله نابرابری دارد در این مسیر افتاده است. صرفا با پذیرش معنایی متفاوتتر و جامعتر از آزادی اقتصادی است که میتوانیم به بهبود این شرایط امیدوار باشیم.
5- نظام اقتصادی جوامع خوب با شهروندان آزاد
ما به کشوری ثروتمند تبدیل شدهایم که مردمانش غمگین هستند و امیدشان به زندگی پایین آمده است. ما اکنون جامعهای قطبی شده هستیم که دچار بنبست سیاسی شدهایم.
اقتصاد و جامعه قرن بیستویکم نیازمند مجموعهای غنی از نهادهاست. از بنگاههای سودآور گرفته تا تعاونیها، اتحادیهها، جامعه مدنی فعال، نهادهای غیرانتفاعی و همینطور نهادهای دولتی. در واقع، بخش مهمی از موفقیت کشور ناشی از تحقیقات اولیهای است که در دانشگاههای ما انجام میشود. این دانشگاهها یا باید حمایت دولتی داشته باشند و یا از طرف بنیادهای غیرانتفاعی حمایت شوند. من این چیدمان جدید اقتصادی را سرمایهداری ترقیخواهانه مینامم.
سرمایهداری پیشرو نیازمند تنظیمگریهایی است که ضامن رقابت باشد و از بهرهکشی جلوگیری کند. این چیدمان اقتصادی محیطزیست را جدی میگیرد و با کاهش آزادی آلودهکنندهها میخواهد امکانی فراهم کند تا بازماندگان ما بتوانند از آزادی آبوهوای پاک لذت ببرند. سرمایهداری ترقیخواهانه در تحقیق و توسعه، آموزش و بهداشت سرمایهگذاری میکند و میدانیم که این موارد برای جامعه و اقتصاد سالم و پُررونق و پویا ضروری هستند. سرمایهداری ترقیخواهانه این هزینههای عمومی ضروری را از طریق مالیاتهای تصاعدی تامین میکند، به شکلی که ثروتمندان دست کم همان درصدی از درآمدشان را مالیات بدهند که بقیه ما میدهیم. همینطور چهارچوبی قانونی ایجاد میکند که بهواسطه محدود کردن قدرت شرکتها بهنفع قدرت کارگران، کمک حال عدالت اقتصادی و اجتماعی باشد. با کاهش نابرابری، سرمایهداری ترقیخواهانه میتواند همبستگی اجتماعی را نیز افزایش دهد. سرمایهداری پیشرو نظامی اقتصادی است که به ما کمک میکند در مسیر آزادی و جامعهای خوب گام برداریم.
این مطلب را جوزف استیگلیتز نوشته و در تاریخ ۲۵آوریل ۲۰۲۴ با عنوان «A Nobel Prize Winner Dissects American Economics and Politics» در وبسایت نکست بیگ آیدیا کلاب منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۱۱آذر ۱۴۰۳ با عنوان «5 ایده اصلی استیگلیتز برای رسیدن به نوع جدیدی از آزادی» و با ترجمه محمد مهدیپور در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
جوزف استیگلیتز، اقتصاددان برنده جایزه نوبل و نویسنده کتابهایی چون: People, Power, and Profits: Progressive Capitalism for an Age of Discontent (2019) و Globalization and Its Discontents Revisited: Anti-Globalization in the Age of Trump (2017) و The Price of Inequality; Freefall (2012) است. استیگلیتز در زمان ریاستجمهوری بیل کلینتون رییس شورای مشاوران اقتصادی بود و نشریه تایم او را یکی از 100 چهره تاثیرگذار جهان معرفی کرده است. استیگلیتز اکنون استاد دانشگاه کلمبیا و اقتصاددان ارشد موسسه روزولت است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد