19 - 02 - 2025
بنگاههای کشورهای در حال توسعه؛ حلقه گمشده
اقتصاد توسعه سوال سادهای میپرسد: کشورهای فقیر چطور ثروتمند میشوند؟ این پرسش محرک نیرومندی بود اما عامتر از آن بود که دستورالعملهای موثقی از آن حاصل شود. در عوض به دو چیز منجر شد، یکی تناظرهای سوالبرانگیز میان کشورها که به اشتباه رابطه علت و معلولی تلقی میشدند و دیگری گزارههایی کلی درباره علتهای رشد که ممکن است درست باشند اما به توصیههای دقیقی در باب خطمشی این کار تبدیل نشدند. آیا راهحلی وجود دارد که محدودیت مداخلههای کوچکمقیاس را نداشته باشد و در عین حال کلیگویی درباره رشد اقتصادی هم نباشد؟
بسیاری «اقتصاد توسعه» را با کارآزمایی تصادفی کنترل شده مترادف میدانند؛ اینکه به طور تصادفی عدهای را در معرض مداخلاتی مانند کمک مالی یا اهدای پشهبند ضدمالاریا قرار دهیم تا تاثیرشان را بر بهبود وضعیت آن عده بررسی کنیم. کارآزماییهای تصادفی کنترل شده در اقتصاد توسعه و خطمشی کمکهای بینالمللی تحول اساسی ایجاد کردهاند. پیشگامان کارآزمایی تصادفی کنترل شده، یعنی اِستر دافلو، آبیجیت بنرجی و مایکل کرمر در سال ۲۰۱۹ جایزه نوبل اقتصاد گرفتند و دین کارلان، اقتصاددان ارشد آژانس توسعه بینالمللی آمریکا از طرفداران برجسته کارآزمایی تصادفی کنترل شده است. کارآزماییهای تصادفی کنترل شده به این دلیل کارسازند که برای مقابله با عدم قطعیت و پیشفرضها ابزار قدرتمندی هستند. مثلا کارشناسان توسعه بینالملل مدتها عقیده داشتند که اهدای کتابهای درسی به مدارس محروم به افزایش یادگیری دانشآموزان کمک میکند اما نتیجه کارآزمایی تصادفی کنترل شدهای که در کنیا انجام شد نشان داد که دریافت کتاب درسی برای بیشتر دانشآموزان سودی ندارد چراکه اساسا از قبل هم چیز چندانی در مدرسه نیاموختهاند. کارآزماییهای تصادفی کنترل شده کمک میکنند شیوههای موثر را شناسایی کنیم. با این حال تقریبا هر کسی که در فکر توسعه است در برههای با بحران اعتقادی روبهرو بوده است.
شکاکان معتقدند که کارآزمایی تصادفی کنترل شده حواس سیاستگذاران را از پرسشهای دشواری که اساسا مهمترند پرت میکند و توجهشان را به پرسشهای فنسالارانهای جلب میکند که بهدرد تحقیقاتی با دامنه محدود میخورند. آیا راهحلهای برآمده از این کارآزماییها چیزی جز مرهمی موقت بر واقعیت بنیادین فقر در کشورهای فقیرند؟ آیا نباید بهجای کلنجار رفتن با راهکارهای نصفنیمهای که به کار عده اندکی میآیند، وقت و سرمایهمان را صرف یافتن راهحلی برای رساندن کشورها به رشد و رونق اقتصادی کنیم؟
راهکار جذابی است اما وقتی به مرحله عمل میرسد با مشکلاتی مواجه میشود. چطور باید «راهبرد رشد» را برای کمک به دیگران پیش گرفت. راهکاری که معمولا از سوی آژانسهای بینالمللی مانند بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول پیشنهاد میشود ادغام تجاری بین کشورهای در حال توسعه و بازارهای جهانی است. تقریبا تردیدی نیست که تجارت رشد را افزایش میدهد، پس کاستن از موانع تجاری میتواند موفقیت بزرگی باشد. بنابراین یکی از مداخلات احتمالی برای رشد میتواند تامین بودجه اتاق فکری باشد که از کاهش موانع تجارت در کشور بزرگی مانند نیجریه که نسبتا طرفدار حمایت از صنایع داخلی است دفاع کند.
اما آیا مطمئنیم که افزایش ادغام تجاری در مقیاس بزرگ کار درستی است؟ احتمالش هست که این کار رشد را افزایش دهد اما ممکن است باعث افزایش فقر در روستاهای هند، بیکاری دیرپا در برزیل و دوقطبیسازی سیاسی در ایالات متحده هم بشود. این زیانها مزیتهای ادغام تجاری را در خود حل میکنند. حتی اگر ادغام تجاری اقدام درستی باشد، از کجا بدانیم که باید بر کدام بخشها تمرکز کنیم؟ و در حالی که منفعت گرایشهای سیاسی دیگر در تعرفههای گمرکی بالاست از کجا معلوم که کارشناسان اتاق فکرمان در حمایت از تعرفههای پایین موفق شوند؟ با انباشت زیانها و تردیدها، سیاست اولویت رشد اقتصادی بهتدریج مطلوبیت خود را از دست میدهد. این مداخله همچنان میتواند بهترین شیوه برای افزایش رشد اقتصادی باشد اما کمکم متوجه میشوید که چرا این شیوه برای عده زیادی خوشایند نیست. سبک مدرن اقتصاد توسعه که بر کارآزمایی تصادفی کنترل شده مبتنی است، تا حدودی بهعنوان واکنشی به مشکلاتی از این دست پدید آمد. سیاست اقتصاد کلان دشوار است. هر کشور نیازها و محدودیتهای مختص به خودش را دارد و فقیرترین کشورهای جهان معمولا آنهایی هستند که بیش از همه در طراحی و اجرای سیاست درست با مشکل مواجهاند.
اما واکنش درست به چنین مشکلی این نیست که از رشد صرفنظر کنیم و سراغ همان مداخلات داخلی محدود برویم، بلکه باید «حلقه گمشده» را پیدا کنیم.
آیا مداخلهای هست که رشد را افزایش دهد اما مبنای علمی محکمتری داشته باشد و دامنهاش آنقدر محدود باشد که راحتتر به اجرا درآید؟ برای این حلقه گمشده شکلهای متفاوتی میتوان متصور شد ولی من قصد دارم بر رویکردی تمرکز کنم که به طور طبیعی با کمک هزینههای بینالمللی مرتبط است؛ مداخله در بنگاهها.
بنگاههای کشورهای در حال توسعه: حلقه گمشده
پرسش بنیادین اقتصاد توسعه این بود که «چطور کشورهای فقیر را ثروتمند کنیم؟» این پرسش محرک نیرومندی بود اما عامتر از آن بود که دستورالعملهای موثقی از آن حاصل شود. در عوض به دو چیز منجر شد، یکی تناظرهای سوالبرانگیز متعددی میان کشورها که به اشتباه رابطه علت و معلولی تلقی میشدند و دیگری گزارههایی کلی درباره علتهای رشد(«نهادها»، «برنامهها» و «سرمایه انسانی») که ممکن است درست باشند اما به توصیههای دقیقی در باب خطمشی این کار تبدیل نشدند.
اما با رعایت نکته سادهای میتوانید به پیشرفت قابلتوجهی برسید: 1- رشد اقتصادی یک کشور را میتوان حاصلجمع رشد تکتک بنگاههای اقتصادی آن دانست و 2- مشخصا نرخ رشد هر کشور با سه عامل تعیین میشود:
1. افزایش تعداد بنگاههای اقتصادی
2. میانگین نرخ رشد هر بنگاه
3. نسبت سهم بازار بنگاههایی که رشد زیادی دارند به سهم بازار بنگاههایی که رشد کمی دارند.
تقویت هر یک از این سه عامل حتما نرخ رشد کشور را بالا میبرد. هرچه از اهمیت این تغییر دیدگاه بگویم کم گفتهام. بنگاههای اقتصادی تنها بخش فرآیند توسعه نیستند. نهادهای بد، اوضاع نامساعد جغرافیایی، تولید اندک کشاورزی و اثرات استعمار همگی عواملی هستند که میتوانند کشورها را فقیر نگه دارند اما از دید ریاضیات بدیهی است که اگر بنگاههای یک کشور رشد متوسطی داشته باشند، اقتصاد آن کشور رشد خواهد کرد.
در ضمن در حالی که پرسش «چگونه رشد کشورها را افزایش دهیم؟» به تکرار مکررات میانجامد، پرسش «بنگاهها چطور رشد میکنند؟» جوابهای واقعی دارد. اقتصاددانان بیآنکه مجبور باشند کشورها را به شکلی نادقیق باهم مقایسه کنند میتوانند اثر سیاستهای اقتصادی بر شرکتهای همان کشور را بررسی کنند یا با استفاده از کارآزماییهای تصادفی کنترل شده سنتی سیاستهایی را بیابند که به رشد بنگاهها کمک میکنند. به همین جهت اقتصاددانان حوزه توسعه صدها مقاله درباره رشد بنگاهها و سیاستهای تسریعکننده آن نوشتهاند. این سبک پژوهش درباره توسعه اعتبار کارآزماییهای تصادفی کنترل شده را به سوالات مهمتری درباره رشد گره میزند. در ادامه پنج نکته مهم این پژوهش را به طور خلاصه کردهام.
منبع: Chang-tai Hsieh and Peter J. Klenow, “The Life Cycle of Plants in India and Mexico,” Quarterly Journal of Economics 129, no.3 (2014): 1084-1035).
۱. بنگاهها در کشورهای در حال توسعه کوچکتر و راکدتر از بنگاههای کشورهای ثروتمند هستند.
در ایالات متحده، شرکتها یا رشد میکنند یا تعطیل میشوند. اگر شرکتی ۱۰سال دوام بیاورد، تعداد کارکنان آن در مقایسه با زمان آغاز به کارش به طور میانگین سهبرابر میشود. البته بیشترشان ۱۰سال دوام نمیآورند: بنگاههای در حال رشد کارکنان خود را از بنگاههایی میگیرند که از بازار خارج شدهاند، در مقابل، بنگاهها در هند تقریبا اوضاع کسادی دارند. هر شرکت عادی هندیای که به بیستمین سال فعالیتش میرسد، در مقایسه با اوایل فعالیت خود، فقط ۲۰درصد به تعداد کارکنانش اضافه کرده است. چرخه عمر بنگاههای مکزیک چیزی مابین این دو است اما بیشتر به هندوستان شباهت دارد. پژوهشهای بعدی به الگوهای مشابهی در کلمبیا و غنا هم دست یافتهاند. بنگاهها در کشورهای در حال توسعه رشد بسیار کندی دارند، حتی وقتی خود آن کشور در حال رشد باشد.
این کسادی علت کوچک بودن قابلتوجه بنگاهها در کشورهای در حال توسعه را هم توضیح میدهد. اگر در ابتدا چندین بنگاه کوچک داشته باشید و با همان فشار «یا رشد یا نابودی»ای مواجه شوید که در ایالات متحده وجود دارد، طولی نمیکشد که چند شرکت بزرگ اما معدود نصیبتان میشود و این دقیقا همان چیزی است که در کشورهای ثروتمند میبینیم.
این در حالی است که به نظر میرسد ترقی در کشورهای در حال توسعه اکثرا به شکل ورود بنگاههای جدیدی به بازار است که همان مقیاس کوچک خود را حفظ میکنند. آیا این میتواند راهبردی عملی برای رشد واقعی باشد؟ احتمالا نه. بسیاری از کالاهای امروزی را نمیتوان بدون مقیاس بزرگ تولید کرد(کارخانه فولادسازیای را تصور کنید که پنج کارگر داشته باشد!). وقتی بنگاهها کوچک میمانند، تولید کمارزش گریبان کشورها را میگیرد و بازده اقتصادیشان را کم میکند.
2. افراد خوداشتغال بیشتر شبیه کارمندها رفتار میکنند تا کارآفرینها.
۹۷درصد بنگاههای اقتصادی هند، ۹۶درصد بنگاههای اندونزی و ۹۱درصد بنگاههای مکزیکی کمتر از ۱۰کارمند دارند. بیشتر این بنگاهها را یا خود مالکشان بهتنهایی میگردانند یا کسبوکار خانگی هستند. ۵۵درصد مشاغل در کشورهای در حال توسعه از نوع خوداشتغالی هستند، این آمار در آفریقای سیاه به رقم قابلتوجه ۷۷درصد میرسد. این افراد خوداشتغال بنگاهی را اداره میکنند که یا کالایی تولید میکند یا خدمتی ارائه میدهد. در واقع بیشتر بنگاهها را همین عده اداره میکنند. اگر بخواهیم به رشد بنگاهها کمک کنیم، این افراد خوداشتغال را چه باید قلمداد کنیم؟
یک راهش این است که افراد خوداشتغال را «کارآفرین خُرد» تلقی کنیم. این افراد به توسعه کسبوکار خود راغب هستند اما منابع این کار را ندارند. تامین مالی خرد، که در دهه۲۰۰۰ پرطرفدارترین مداخله برای توسعه بود، بر همین فرض استوار است. تامین مالی خرد به معنی اعطای وامهای اندک به خانوادهها برای راهاندازی یا توسعه کسبوکار خانگی است. اگر افراد خوداشتغال واقعا کارآفرین خرد باشند، در این صورت راهحل رشد بنگاهشان این است که سرمایه بیشتری در اختیارشان قرار گیرد. با این حال شواهد مختلف نشان میدهند که چنین دیدگاهی نسبت به افراد خوداشتغال نادقیق است و دقیقتر آن است که آنها را بهجای کارآفرین، کارمندانی تلقی کنیم که دنبال مشاغل حقوقبگیری هستند.
در کشورهای در حال توسعه، افراد خوداشتغال درست بهاندازه افراد بیکار سراغ مشاغل حقوقبگیری میروند و حقوق مشابهی هم میگیرند. اگر افراد خوداشتغال قصد داشتند بهعنوان یک «کارآفرین خرد» کسبوکارشان را توسعه دهند، نباید شاهد چنین چیزی میبودیم. اگر اینطور بود، این افراد دیگر میلی به کارمند شدن و کنار گذاشتن کسبوکارشان نداشتند. این دقیقا همان رفتاری است که در کشورهای ثروتمند شاهدیم، جایی که افراد خوداشتغال بسیار کمتر از افراد بیکار به سراغ مشاغل حقوقبگیری میروند، و اگر هم بروند دستمزد بیشتری میگیرند. پژوهشها درباره تامین مالی خرد نیز نشان داده است که وامهای خرد به طور میانگین تاثیر بسیار اندکی بر بازده کسبوکارهای خانگی یا تجاری دارد. بیشتر کسبوکارهایی که توسط فرد یا خانواده اداره میشوند برای رشد و بزرگتر شدن طراحی نشدهاند. همه این واقعیتها به افراد خوداشتغالی اشاره دارند که بیشتر شبیه کارمندان بیکار رفتار میکنند تا شبیه کارآفرینان به عبارت دیگر بیشتر جوینده کار هستند تا آفریننده کار.
وقتی افراد خوداشتغال بیشتر شبیه کارمندان بیکار رفتار میکنند تا صاحبان کسبوکار، معنایش این است که سیاستمان نباید تقویت بنگاههای خرد باشد. این بنگاههای خرد اقدامی از سر استیصال در نبود مشاغل حقوقبگیری هستند و اگر زمانی رشد بنگاههای بخش دولتی سبب اشتغالزایی شود، بهتدریج تعطیل میشوند. رشد بنگاههای بخش دولتی در رشد کشورهای در حال توسعه نقش مهمی دارد. مفهوم مستتر دیگر در این مساله این است که در کشورهای در حال توسعه بحران بیکاریای وجود دارد که در آمارهای رسمی منظور نمیشود. روش معمول برای اندازهگیری نرخ بیکاری بررسی تعداد افرادی است که خواهان کار کردن هستند اما نمیتوانند فرصتی برای کار- از جمله خوداشتغالی- پیدا کنند. با این معیار، نرخ رسمی بیکاری در کشورهای در حال توسعه 5 یا 6درصد است-یعنی تقریبا برابر با نرخ بیکاری در کشورهای توسعهیافته. با این حال، اگر افراد خوداشتغال «در ظاهر» بیکار باشند، این رقم میتواند بسیار بیشتر باشد. پژوهشی برآورد کرده است که در هندوستان حداقل ۲۴درصد خوداشتغالیها در فصل کمبرداشت کشاورزی صرفا به این دلیل ایجاد میشوند که کارگران نمیتوانند شغلی پیدا کنند. اگر این را (با تسامح!) به کشوری در آفریقای سیاه تعمیم دهیم که 77درصد شاغلان آن خوداشتغال هستند، در این صورت نرخ حقیقی بیکاری از 6درصد به 25درصد افزایش مییابد! حتی اگر 50درصد شاغلان خوداشتغال باشند، باز هم نرخ بیکاری حقیقی 18درصد است. این میزان بیکاری شکست فاجعهباری است و بحرانی است که هم با فقرزدایی از مردم و هم با افزایش رشد در تضاد است.
۳. بازار کوچک و اصطکاک اطلاعات جلوی رشد بنگاهها را میگیرد
بنگاهها فقط میتوانند کالا یا خدماتشان را به کسانی بفروشند که به آنها دسترسی داشته باشند. در کشورهای در حال توسعه امکان جابهجایی حتی در نواحی شهری بسیار کم است. این یعنی به احتمال زیاد مردم بیشتر از مغازههای اطرافشان خرید میکنند، بیآنکه به کیفیتشان توجه کنند. در سال ۲۰۲۳ که قیمت بنزین در مکزیکوسیتی گران شد، خردهفروشیها بهشدت افزایش یافتند، امری که نشان میداد مغازههای جدید فقط به این دلیل باز شدهاند که گرانی بنزین باعث شده مردم کمتر سفر کنند. علاوهبراین(بر اساس دادههای به دست آمده از اتیوپی و نیجریه) هزینههای دادوستد داخلی در کشورهای در حال توسعه گران است، هم به علت زیرساخت ضعیف و هم به این علت که قدرت بازار در بخش حملونقل هزینههای باربری را افزایش میدهد(مانند آنچه در کلمبیا شاهدش هستیم). بنابراین، بنگاهها برای فروش خدمات خود به بازارهای بزرگ با موانعی روبهرو میشوند. اگر در شهرهای بزرگ نباشند، ارسال محصولاتشان به شهرهای بزرگ گران میشود، حتی اگر در شهرهای مجاورشان باشند هم مشتریان بنگاههای نزدیکتر را ترجیح میدهند.
همچنین در کشورهای در حال توسعه ممکن است بنگاهها مشکل بتوانند خود را به مشتریان احتمالی معرفی کنند. اگر مشتریان فقط از وجود نزدیکترین بنگاهها به خودشان آگاه باشند، هیچوقت سراغ خرید از رقبای فعالتر نمیروند. نمونه عینی این مناسبات را میتوانیم در استان کرالای هندوستان ببینیم. پیش از رواج تلفن همراه، ماهیگیران عمدتا قایقشان را با هر کیفیتی که داشت از قایقسازان روستای خودشان میخریدند اما بعد از همهگیرشدن تلفن همراه، ماهیگیران میتوانستند درباره قیمت ماهی در روستاهای دیگر تبادل اطلاعات کنند. در نتیجه بیشتر از قبل برای فروش صید خود به روستاهای دیگر سفر میکردند و با قایقسازان بیشتری آشنا میشدند. ظرف شش سال تعداد قایقسازان تا 60درصد کاهش یافت. در این شرایط فرصت کار و فروش مجددا نصیب آنهایی شد که دوام آورده بودند. بنابراین، گسترش اطلاعات باعث شد بنگاههایی که بیشترین بهرهوری را داشتند توسعه یابند.
برای برداشتن این مانع دوم، یعنی کمبود اطلاعات، از سر راه بنگاههایی که در بازارهای مختلف فعالیت میکنند میشود از مداخلاتی استفاده کرد که درباره قیمتها به خریداران و فروشندگان اطلاعرسانی کنند. این همان اتفاقی است که پس از ورود تلفن همراه به کرالا افتاد. در پژوهش دیگری مشخص شد که ایجاد یک بستر الکترونیک برای دادوستد محصولات کشاورزی در اوگاندا تجارت میان روستاها را افزایش داد، باعث نزدیک شدن قیمتها بههم شد و درآمد مزارع را بالا برد.
تاثیر مستقیم این دو اصطکاک این است که بنگاهها فروش کمتر و در نتیجه رشد کمتری خواهند داشت ولی پیامدهای غیرمستقیمشان احتمالا از این هم مهمترند: وقتی چشماندازی برای فروش در بازار بزرگ وجود نداشته باشد، بنگاهها هیچ انگیزهای ندارند که برای بهبود بهرهوری خود سرمایهگذاری کنند. در یک کارآزمایی تصادفی کنترل شده، ذرتکاران اوگاندایی فقط وقتی بر افزایش کیفیت محصولاتشان سرمایهگذاری کردند که به آنها موقعیتی داده شد تا محصولشان را به بازارهایی بفروشند که حاضرند در ازای کیفیت بیشتر پول بیشتری پرداخت کنند. وقتی شرکتها به بازار دسترسی ندارند، سرمایهگذاری روی بهرهوری حقیقتا تاثیری در افزایش سودآوریشان ندارد، بنابراین دست به چنین کاری نمیزنند و از آنجا که وجود این اصطکاکها باعث ظهور شرکتهای انحصاری کوچک در حوزه کاریشان میشود، دیگر هیچ فشار بیرونیای هم برای افزایش بهرهوری خود احساس نمیکنند. راههایی برای کمک به بنگاهها برای اتخاذ فناوریها و اقدامات بهتر وجود دارد اما اگر بنگاهها رغبتی به یادگیری نداشته باشند، این راهها بیفایدهاند. این مساله احتمالا بازارهای چندپاره را به بزرگترین مانع رشد بنگاهها بدل میکند.
اندازه فیزیکی بازار راهحل روشنی دارد: بهبود زیرساختهای حملونقل، احداث بزرگراه «چهارگوش طلایی»، بزرگراهی داخلی در هندوستان که مراکز اصلی اقتصادی، صنعتی و کشاورزی کشور را بههم متصل میکند، رقابت را زیاد کرد و سهم بازارهای بهرهور از بازار را افزایش داد. افزایش رقابت در بخش حملونقل هزینههای حملونقل را پایین میآورد و کار «صادرات» به دیگر مناطق کشور را برای بنگاههای برتر آسانتر میکند. زنجیرههای لجستیک تجارت الکترونیک هم میتواند تاثیر مشابهی داشته باشد: گسترش تجارت الکترونیک در چین باعث افزایش صادرات کالا از شهرها به روستاها شد.
۴. در کشورهای در حال توسعه بنگاهها از فناوریها یا اقدامات مدیریتی پیشرفته استفاده نمیکنند.
برخلاف بنگاهها در کشورهای ثروتمند، بنگاههای همان حوزه کاری در کشورهای در حال توسعه از فناوریهای نهچندان پیشرفتهای استفاده میکنند. بخشی از این شکاف ناشی از تفاوت در اندازه بنگاههاست -طبیعتا استفاده از فناوریهایی که هزینههای ثابت و گرانی دارند برای بنگاههای کوچک بهصرفه نیست- اما حتی بنگاههای بزرگ کشورهای در حال توسعه هم به میزان بسیار کمتری از فناوریهای پیشرو استفاده میکنند.
یک راه ساده برای از میان برداشتن چنین شکافی این است که فناوریهای پیشرفته را از کشورهای ثروتمند وارد کنیم. این راهحل میتواند موثر باشد: وقتی خودروسازان چینی وارد سرمایهگذاری مشترک با خودروسازان غربی شدند، کیفیت خودروهایشان بهبود یافت اما برای تاثیرگذاری بیشتر این بنگاهها باید علاوه بر واردات ماشینآلات، دانش آن را هم فرا بگیرند. در پژوهش دیگری مشخص شد که وقتی خوشههای صنعتی چین دستگاههای فولادسازی شوروی را دریافت کردند، تولیدشان افزایش یافت اما این تاثیر طی ۲۰سال با فرسودگی دستگاهها از بین رفت. در مقابل وقتی علاوه بر دریافت ماشینآلات از مهندسان شوروی تخصص هم آموختند، رشد بهرهوریشان چندین دهه بیشتر دوام آورد. انتقال موفق فناوری مستلزم انتقال دانش است. این برای دولتهایی که سعی دارند انتقال فناوری را تسهیل کنند، درس مهمی است: این دولتها باید اطمینان حاصل کنند که بنگاههای خارجی به جای اینکه فقط فناوری را در اختیار بنگاههای داخلی بگذارند، به آنها آموزش هم میدهند. نکته دیگرش این است که ضروری است کشورهای در حال توسعه برای پرورش کارکنان ماهر هزینه کنند. وقتی کشور با کمبود شدید مهندس خوب مواجه باشد برای بنگاهها مقدور نیست که کار با دستگاههای پیشرفته را بیاموزند. به نظر میرسد جهش بلند و ناگهانی- یعنی گذار مستقیم بنگاهها از فناوری ابتدایی به فناوری پیشرفته- کارگر نیست. وقتی بنگاهها فناوری خود را ارتقا میدهند بهجای آنکه جهشی روبهجلو داشته باشند، به طور فزاینده کار را برای خود پیچیدهتر میکنند، این یعنی در فراگیری فناوریهای بسیار پیشرفته مشکلاتی وجود دارد.
در کشورهای در حال توسعه بنگاهها مدیریت ضعیفی هم دارند. در کارآزمایی تصادفی کنترل شدهای که در بنگاههای نساجی هندی انجام شد، محققان دریافتند که یادگیری اصول مدیریت از یک شرکت مشاوره بینالمللی موجب کاهش هدررفت مواد اولیه شده، بهرهوری کارکنان را زیاد کرده و کیفیت محصولات را بهبود داده است- و در نهایت سودی نصیب شرکتها کرده که از مخارج مشاوره بیشتر بوده است و این وقتی تعجبآور است که بدانیم بیشتر بنگاههای حاضر در پژوهش بیش از ۲۰سال سابقه داشتهاند و اصولی که درباره مدیریت آموختهاند اصول نوظهوری نبوده است. با این حال، آنها از بسیاری از اصول جدیدی که آموختند چیزی نمیدانستند و نسبت به همان اصولی که از قبل میدانستند هم بدبین بودند. بنابراین یکی از چالشهای مهم در افزایش بهرهوری بنگاهها در کشورهای در حال توسعه کمک به آنها در آموختن اصول مدیریتی بهتر است. به هر حال، به نظر حقیقت دارد که بنگاهها در کشورهای در حال توسعه مدیریت صحیحی ندارند و این خلأ مدیریتی مساله مهمی است. وارد کردن اصول مدیریت نیز درست مثل واردات فناوریهای پیشرو بهعنوان مداخله بسیار امیدبخش است. از کارآزمایی تصادفی کنترل شده در هند شواهد محکمی برای این تاثیر احتمالی به دست آمده و الگوی روشنی در اختیارمان گذاشته است: باید با پرداخت کمکهزینه یا هر روش دیگری بنگاهها را به استفاده از مشاوره در امر مدیریت ترغیب کنیم. همچنین شواهد محکمی وجود دارد که نشان میدهد اثرات این مشاوره تا مدت زیادی ماندگار است. آن دسته از بنگاههای ایتالیایی که در برنامه هشت هفتهای آموزش مدیریت در ایالات متحده شرکت کردند در مقایسه با بنگاههایی که ابتدا در طرح ثبتنام کرده بودند اما به علت کمبود بودجه از شرکت در آن بازماندند، به بهرهوری بسیار بیشتری دست یافتند. تاثیر این اقدام تا دهها سال در آن بنگاهها باقی ماند. بنابراین تقریبا محتمل به نظر میرسد که تعلیم اصول مدیریت به بنگاههای کشورهای در حال توسعه موثر باشد اما همچنان معلوم نیست که چطور باید این ایده را به مرحله اجرا درآورده و از همه مهمتر آن را سنجید.
5. صادرات جهانی به بنگاهها کمک میکند شیوههای پیشرفته را بیاموزند و بهرهوری خود را افزایش دهند.
رشد معجزهآسای کشورهای شرق آسیا- مانند ژاپن، کرهجنوبی، تایوان و سنگاپور- ما را به این بینش مهم رسانده است که تعامل با بازار جهانی افزایش بهرهوری را تسهیل میکند. دادوستد بینالمللی به بنگاههای داخلی کمک میکند فناوری و اصول پیشرفته را از بنگاههای جهانی بیاموزند.
وقتی آرژانتین و برزیل تجارت دوجانبه کشورهایشان را آزاد کردند آن دسته از بنگاههای آرژانتینی که موقعیت بیشتری برای صادرات به دست آوردند بودجه بیشتری به ارتقای فناوری اختصاص دادند، این یعنی دسترسی به بازارهای جهانی انگیزهای میشود تا بنگاهها خود را ارتقا دهند. در مصر نیز وقتی به طور تصادفی به برخی تولیدکنندگان فرش موقعیت صادرات داده شد، سوددهیشان افزایش یافت -این سودآوری نه با تولید سریعتر یا ارزانتر، که با تولید فرش باکیفیتتر نسبت به بنگاههای گروه شاهد به دست آمد. وقتی پژوهشگران از آنها خواستند فرشی با کیفیت استاندارد تولید کنند، این کار را بسیار سریعتر از بنگاههای شاهد انجام دادند -این نشان داد که چنین بنگاههایی اگر میخواستند میتوانستند فرش عادی را با سرعت بیشتری تولید کنند اما ترجیح دادهاند با افزایش کیفیت به بهرهوری دست یابند، نه با کاهش هزینهها.
این تمایز مهمی است: ارتقای کیفیت هدف غایی رشد بهرهوری است. چرا؟ زیرا در اکثر بخشهای تولیدی برای کاهش قیمتها محدودیتهای سفتوسختی وجود دارد اما برای افزایش کیفیت محصولات هیچ حدومرزی وجود ندارد. شرکت اپل با ساخت گوشی و رایانه ارزانتر از دیگران به شرکتی میلیارد دلاری بدل نشد. تولید محصول باکیفیت باعث میشود که بنگاهها بهراحتی قابل جایگزینی نباشند. بنگاههای زیادی میتوانند گوشیهای فوقالعاده بسازند اما فقط یکیشان میتواند آیفون بسازد.
برعکس، وقتی بنگاههای یک کشور در تولید کمهزینه متخصص میشوند، همیشه این خطر وجود دارد که کشورهای رقیب دیگر با استفاده از نیروی کار ارزانتر جایشان را بگیرند. چین در ابتدا مرکز تولید ارزان بود. عبارت «ساخت چین» قبلا به شکلی طعنهآمیز استفاده میشد؛ این بار معنایی اگرچه کاملا از بین نرفته بلکه بهمیزان قابلتوجهی کم شده است چراکه چین برای بالا کشیدن خود در زنجیره ارزش و تولید کالای باکیفیتتر سرمایهگذاری کرده است. اصل کار افزایش کیفیت است! در نتیجه، اینکه صادرات باعث افزایش کیفیت بنگاهها میشود، واقعیت مهمی است که نشان میدهد ایجاد فرصت صادرات یکی از موثرترین روشها برای رشد بنگاهها است.
تغییر دیدگاه درباره توسعه جهانی
«گسترش دادن کسبوکارها» مداخلهای نیست که به چشم بیاید. ذینفعان این مداخله بهسختی شناسایی میشوند اما واقعیاند. وقتی تولیدکننده پارچه در مکزیک بتواند محصول خود را به آمریکا صادر کند، برای برآوردن این تقاضا افراد بیشتری را استخدام میکند. وقتی افراد بیشتری بتوانند، بهجای اینکه با خوداشتغالی زندگی بگذرانند، شغلی ثابت در بخش رسمی به دست بیاورند، برای رفاه خود و فرزندانشان راهی پیدا میکنند. حتی اگر فقط به رشد یک بنگاه کمک شود، این راه را پیش روی صدها نفر میگذارد- تاثیر این اقدام بسیار بیشتر از کمک به خود خانوادههاست.
ایده چندان تازهای نیست، اما پرداختن جدی به آن مستلزم تغییر بنیادین در نگاهمان به توسعه بینالمللی است. در شرایطی که کشورها در تقلای رسیدن به رونق و شکوفایی هستند، تا ابد نمیشود راهحلهای موقتی را به عده اندکی اختصاص داد. اما از آن سو نیز نباید رشد اقتصادی را سازوکاری رازآلود تلقی کنیم که میتوانیم «حمایت از رشد» را به آن بدهیم و امیدوار باشیم که نرخ رشد بالاتری تحویلمان دهد. تحولی که کارآزمایی تصادفی کنترل شده در توسعه بینالملل رقم زد به ظهور فرهنگ تجربهگرایی در تشخیص سیاستهای موثر منجر شد. لازم است همین موشکافی را در مسائل جاهطالبانهتر نیز به کار ببندیم. یک راهش این است که بپذیریم که رشد اقتصادی ذاتا با رشد بنگاهها پیوند خورده است. این کمکمان میکند با تکیه بر سالها پژوهش ریزبینانه درباره بنگاههای کشورهای در حال توسعه مداخلاتی برای رشد بنگاهها -و در نتیجه رشد همگانی- طراحی کنیم.
کارتیک تادپالی
دانشجوی دکترای اقتصاد
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد