28 - 08 - 2021
اولین زنی که اعدام شد
م- آشنا
پس از ریحانه جباری که به خاطر قتل مردی به چوبه دار سپرده شد، دختر هم سال او با همان سرنوشت بهنام زهرا هاشمی به حکم دادگاه محکوم به اعدام شده و در آستانه اجرای حکم قرار گرفته است.
ریحانه ۱۹ ساله طراح دکوراسیون داخلی منزل بود که به جرم قتل مرد ۴۷ سالهای محاکمه و در دادگاه عمومی تهران محکوم به مرگ شناخته شده بود همانگونه که در شماره دیروز این روزنامه خواندید ریحانه در یک بستنیفروشی با مرتضی- س
۴۷ سالهآشنا شد و مرتضی (پزشک عمومی و کارمند سابق اطلاعاتی) به او گفت میخواهد آپارتماتش را تبدیل به مطب کند تا اینکه جسد خونین این پزشک در همان آپارتمان پیدا شد. ریحانه در دادگاه گفته بود مرتضی قصد تجاوز به من را داشت که در دفاع از خود با چاقوی رومیزی پذیرایی ضربهای به گردنش زدم و از ترس فرار کردم… و سرانجام دادگاه ریحانه را به مرگ محکوم کرد که حکم هم اجرا شد.
و حالا دختری به نام زهرا هاشمی در
۱۹ سالگی با همین ماجرا به اعدام محکوم شده و در آستانه اعدام قرار گرفته است که با توقف موقت حکم، خانوادهاش تلاش میکنند در مهلت تعیینشده با جلب رضایت خانواده مقتول این دختر را از اعدام نجات دهند و در جریان این تلاش جمع زیادی از خیرخواهان از جمله هنرمندان و ورزشکاران در اقدامی انساندوستانه در سعی و تلاش هستند تا این دختر را از اعدام نجات دهند.
زهرا هاشمی در دادگاه در دفاع از خود گفته بود: پی کار میگشتم که با این مرد آشنا شدم. این مرد من را به بهانه استخدام در شرکت متعلق به خود به آپارتمانی برد و وقتی با حملهای قصد تعرض به من را داشت، از خودم دفاع کردم و با ضربهای که به او زدم فرار کردم و…
اما دادگاه این گفته زهرا هاشمی را نپذیرفت و محکوم به اعدامش کرد ولی روزی که قرار بود حکم اعدام اجرا شود، بهطور موقت این حکم به اجرا درنیامد تا خانواده این دختر بتوانند از خانواده مقتول رضایت بگیرند در حالی که جمعی از خیرخواهان از جمله هنرمندان و ورزشکاران در تلاش برای نجات زهرا از اعدام هستند.
مروری به تاریخ جنایی کشور تا پایان سال ۵۷ که با بخش حوادث روزنامهای سر و کار داشتم نشان میدهد یک زن بهنام ایران شریفی محکوم به اعدام شده و به دار مجازاتش آویختهاند؛ زنی که دو دختربچه مدرسهای را ربوده و به قتل رسانده بود. ماجرایی که از آغاز موفق به کشف آن شدم.
یک روز هنگام کار در بخش حوادث روزنامه (در مهرماه سال ۴۹) سرگرم مرور و تنظیم خبرها بودم که چشمم به پیام کوتاه یک مادر افتاد که در چند سطر نوشته بود: دو بچهام، دو دختر کوچکم یکی فاطمه ششساله و دومی زهره دهساله بعد از بیرون آمدن از مدرسهشان در منطقه سرچشمه تهران گم شدهاند. هرکس از این دو دختربچه خبری دارد به ماموران کلانتری خبر بدهد و مادری را که با چشمان گریان، نگاهش را به در منزل دوخته است از نگرانی در بیاورد!
دستور دادم این آگهی به صورت خبر تنظیم شود و همان روز در صفحه حوادث روزنامه با تیتر درشت نوشتم: «دو دختربچه در راه مدرسه ربوده شدند!» که هیجانی در خانوادهها به وجود آمد و پس از انتشار روزنامه ساعتها زنگ تلفن سرویس حوادث در سالن تحریریه طنین میانداخت و پیاپی خانوادهها درباره سرنوشت دو دختر مدرسهای گمشده میپرسیدند که بیشتر تماسگیرندهها مادران بودند.
صبح روز بعد وقتی در بخش حوادث سرگرم خواندن خبرها بودم، چشمم به خبر کوتاهی افتاد که خبرنگارمان از کرج فرستاده بود. خبر این بود که سحرگاه امروز یکی از رفتگران در کرج سرگرم تمیز کردن خیابان اصلی شهر بود که چشمش به جنازه دختربچهایی با آرمک مدرسهای افتاد که در جوی خیابان رهایش کرده بودند و پزشک قانونی پس از معاینه جسد تشخیص داده که قاتل پس از خفه کردن این دخترک شش یا هفتساله جنازهاش را در جوی آب انداخته است.
به یکی از خبرنگاران ماموریت دادم که به خانه خانواده دو دختر گمشده برود و مادر بچهها را به کرج ببرد تا در سالن مردگان پزشکی قانونی جنازه پیدا شده را نشان او بدهد.
خبرنگار سرویس حوادث به راه افتاد تا به در خانه خانواده دو دختر خردسال برود و مادرشان را برای دیدن جنازه دخترک به کرج ببرد.
چند ساعت بعد خبرنگارمان با حال آشفتهای به تحریریه برگشت و اولین پرسشم این بود: نتیجه چه شد؟ با تاثر جوابم داد: آری جنازه همان دخترک ششساله بود در لباس مدرسه. مادر وقتی جسد بچه را دید. نالهکنان با دو دست بر سر خودش کوبید و شیون زد. دخترکم، فاطمه نازنینم! و بیهوش بر کف سردخانه پزشکی قانونی افتاد.
(ناتمام)
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد