2 - 03 - 2020
ممنوع الکار نیستم اما نیستم!
محمدرضا ستوده- فضای دوقطبی سیاسی و حتی عقیدتی هر روز پررنگتر و گستردهتر میشود و این دوقطبی حوزههای دیگری را نیز تحتتاثیر قرار میدهد که مهمترین آن حوزه فرهنگ است. سکوت یا فریاد اعتراض در خصوص حوادث آبانماه، چگونگی موضعگیری در خصوص ترور سردار حاج قاسم سلیمانی، تحریم یا شرکت در جشنوارههای فجر و بایکوت صداوسیما توسط هنرمندان مواردی است که در این چندماه اخیر بسیار مورد بحث و جدل بوده به طوری که دیگر نمیتوان نام «حاشیه» بر آن نهاد زیرا کاملا به «متن» تبدیل شده است. محبوب القلوبهایی مثل کیهان کلهر و شهاب حسینی با گفتن یک جمله از اوج محبوبیت به قعر عزلت میروند و مسعود کیمیایی نه به خاطر یک فیلم بلند سینمایی بلکه با انتشار ویدئویی ۶۰ ثانیهای، دوباره دلهای همه را به دست میآورد.
در خصوص حال و هوای این روزهای دنیای فرهنگ و هنر گفتوگویی کردم با داریوش کاردان؛ کارگردان، بازیگر، گوینده، دوبلور و طنزپردازی که در این اواخر حضور کمرنگی در عرصههایی که نام برده شد دارد. تا آنجایی که زمان و خطوط قرمز مطبوعات اجازه میداد در مورد همه چیز صحبت کردیم! که در ادامه آن را میخوانید.
این روزها کمتر شما را میبینیم و میشنویم. مشغول چه کاری هستید؟
درست میگویید. من به حساب حرف فروغ فرخزاد که گفته بود: «تنها صداست که میماند» کار صدا و دوبله را شروع کردم. بعدها دیدم و شنیدم که شنیدن کی بود مانند دیدن بنابراین رفتم سراغ تلویزیون! در آخر به این نتیجه رسیدم که دیدن بهتر از دیده شدن است. به همین خاطر این روزها نه در رادیو هستم نه دوبله و در تلویزیون هم کار اجرا انجام نمیدهم. گهگاهی سریال بازی میکنم. این روزها هم مشغول بازی در کارهای آقایان کیانوش عیاری و مجتبی راعی هستم.
جامعه روزهای خوبی را سپری نمیکند. تشویش و تنش در همه حوزهها اعم از سیاست، اقتصاد، بینالملل و حتی ورزش به اوج رسیده. چندی پیش در ایام جشنوارههای فجر فرازی از این تنشها به شدت درحوزه فرهنگ و هنر خودش را نشان داد. تاثیر این فضا روی زندگی شخصی و حرفهای شما چه بوده است؟
اگر بخواهم فقط به آن پاسخ دهم باید بگویم که تاثیر زیادی داشته است. من هم مثل یکی از اعضای خانواده فرهنگی و هنری کشور حداقل به اندازه بقیه از این قضیه متاثر هستم. هم روی زندگی مادیام اثر گذاشته هم روی روح و روانم. اگر بخواهیم بدون تعارف و راحت حرف بزنیم من باید به خاطر اینکه بقیه گفتوگویمان راحت باشد، باید ابتدا نکتهای را عرض کنم اینکه شما از من سوالی بپرسید و من به شما جواب مشخص بدهم دردی را دوا نمیکند. مثلا همین سه شب پیش که از آقای حاتمیکیا پرسیدند نظر شما در مورد کشتهشدگان آبان چیست؟ ایشان گفت: «سوال بعدی». احتمالا ما هم باید اینجوری حرف بزنیم. یعنی یک سری سوالهای مشخصی است که هم شما سوال را میدانید هم من و هم شما جواب را میدانید و هم من، منتها نمیشود گفت! یاد آن حرف خدا بیامرز گل آقا می افتم که میگفت: که یک نفر یک «ع» کشیده بود و بالای آن سه تا نقطه گذاشته بود و میگفت: مشکلات ما مثل این «حرف» میماند، دیده میشود ولی نمیشود گفت! میتوان آن را دید ولی خوانده نمیشود. نمیشود در مورد آن صحبت کرد و آن را به زبان آورد. من فکر نمیکنم الان چیزی باشد که کسی نداند مگر لایههای خیلی بالایی و پشت سیاست که ما هیچ وقت نمیدانستیم، نه در زمانی که دانشجو بودیم و رژیم قبل بود و چه الان که باز هم نمیدانیم چه خبر است. من معتقدم اگر قرار است آدم سیاست را در اتوبوس و مترو تاکسی یاد بگیرد همان بهتر که یاد نگیرد و باز به این اعتقاد دارم که سیاست آن چیزی نیست که من میفهمم. اگر قرار بود من بفهمم اسمش سیاست نمی شد. سیاست آن چیزی است که من از آن خبر ندارم و آن قسمتی که از آن خبر دارم نمیتوانم در موردش صحبت کنم!
مردم شما را با مجموعههای تلویزیونی طنز شناختند و میشناسند. سالهاست که از این فضا دور هستید. دلیل این کمرنگی و حاشیه گزینی چیست؟
اگر به طور خلاصه بخواهم به سوال شما جواب دهم من هم دلم میخواهد در تلویزیون برنامه درست کنم، سریال بسازم، کارگردانی کنم، طنز بنویسم و بازیگری کنم ولی از هر طرف که میروم میبینم دیواری مرئی و نامرئی جلوی من است. یا دیواری است که کشیده شده و من نمیتوانم از آن رد شوم یا دیواری است که خودم کشیدهام. یعنی به من میگویند بیا ولی با این شرایط. من هم میگویم نمیتوانم چون برای خودم چارچوبهایی تعیین کردم که نمیتوانم آنها را زیر پا بگذارم و به هر قیمتی کار کنم من بیشتر در حوزه طنز شناخته شده هستم و بودم اما من بیشتر از چهار یا پنج مجموعه نساختم. خب الان بروم بگویم تو رو قرآن بگذارید من با شما کار کنم؟ تورو خدا بگذارید برایتان فیلم بسازم؟
دیگر نمیتوانم حتی اگر بگویم هم نمیگذارند!
مساله همینجاست. یک وقتی هست تلویزیون میگوید من با کاردان کار نمیکنم. یک وقتی هست کاردان میگوید که من با صداوسیما کار نمیکنم. یک حالتی هم هست که تلویزیون میگوید اگر کاردان اینجوری که ما میخواهیم باشد ما با او کار میکنیم. الان کدام یک از این حالتهاست؟
راستش را بخواهید هر سه حالت! یک بار جلسه دیدار مجریها و گویندگان سازمان با ریاست سازمان بود. اینها را میگویم که اگر آقای علی عسگری اینها را خواندند یا شنیدند خودشان قضاوت کنند که من راست میگویم یا نه. ایشان به من گفتند چرا کار نمی کنی؟ بیا کار کن. گفتم: چه کار کنم؟ گفت: تو این همه بازیگر و کارگردان به صداوسیما و تلویزیون معرفی کردی بیا دوباره یک کار جدید شروع کن. گفتم: طرح من آماده است. با مجموعه بازیگران جدیدی که میتواند چندین سال به شما برنامه بدهد ولی باید با من راه بیایید. ایشان همانجا به آقای میرباقری معاونت سیما گفتند: کاردان بیاید و کارش را شروع کند. من بعد از مدتی زنگ زدم به دفتر آقای میرباقری و به آنجا رفتم. طرحهایم را مقابل ایشان گذاشتم و گفتم: میتوانم اینها را کار کنم. گفتند: این را که الان نمیشود، این یکی هم سخت است، مورد آخر طرحی بود شبیه صندلی داغ. به آقای میرباقری گفتم: میخواهم مسوولان، وزرا و نمایندگان مجلس بیایند بنشینند و درست با هم حرف بزنیم ولی دلم نمیخواهد کسی به من بگوید این را بپرس این را نپرس. خودم اهل رسانهام و میدانم چه چیزی را بپرسم یا نپرسم. اسم برنامه را گذاشتیم «کاردانها» و قرار شد در نوروز ۹۷ روی آنتن برود.
گفتند: باید اسپانسر پیدا کنید. گفتم: من در برنامه تبلیغ قابلمه و ستاره فلان نمیکنم و اهل این حرفها نیستم. با یک دکور ساده و یک مبلغ اندک کار را شروع کردیم. آقایان مطهری و بعد از آن آقای زنگنه و سیاستمداران دیگر و بسیاری از هنرمندان، بازیگران و خوانندگان آمدند. بعد که برنامه گرفت گفتند: در ایام نوروز تا شانزدهم فروردین هر شب این برنامه پخش شود. برنامه خوبی هم از آب در آمده بود. حالا شما نگاه کنید آخر و عاقبت این برنامه چه شد. بعد از اینکه ایام عید تمام شد ما منتظر بودیم که بگویند بیایید ادامه برنامه را ضبط کنید. قرار بود تا آخر سال هر پنجشنبه این برنامه پخش شود. دیدیم هیچ خبری نشد گفتیم آقا چه شد؟
گفتند: حالا… !
به من نگفتند که کار نکن اما یک کاری کردند که خودم بفهمم که نباید ادامه بدهم. چندین بار هم با دفتر رییس سازمان و معاونت سیما تماس گرفتم اما کسی جوابم را نداد.
علت آن را متوجه نشدید؟
علتش این است که من بیپروا صحبت میکنم. من دنبال گفتن جُکهای تلگرامی در برنامه نیستم. بلدم با شخصیتها چگونه گفتوگو و شوخی کنم و از آنها حرف بکشم و آنها را گوشه رینگ گیر بیندازم و آقایان این را دوست ندارند.
اگر من بخواهم بنا به دستور از کسی تعریف یا انتقاد کنم دیگر من داریوش کاردان نیستم. من میتوانم پاسخگویی کردهها و نکردههای خودم باشم اما اینکه بگویند این را بگو یا این را نگو کار من نیست.
در نهایت هیچ کس به من نگفت: به سازمان نیا، هیچ کس هم به من نگفت: برنامه بد بود، هیچکس هم به من نگفت: حق ورود به سازمان را نداری اما کاری شد که من بروم. همین اتفاق در سال ۷۲ برای برنامه ۳۹ افتاد. این برنامه بر اساس اسم آن قرار بود حداقل ۳۹ قسمت باشد اما بعد از ۱۶ قسمت گفتند: دیگر ادامه ندهید. شبکه سه و نیم هم دچار همین مساله شد. هیچ وقت به من نگفتند که ممنوع الکاری اما کاری کردند که من نروم. دعوا هم نداریم. خب نمیخواهند من باشم.
اما اینکه من چگونه زندگی میکنم باید بگویم که مثل بقیه. شاید کمی بهتر از بقیه چون گاهی دوتا اجرای برنامه به پستم میخورد، سریال بازی میکنم و روزگار میگذرد.
بعضیها من را لعنت میکنند و فحش میدهند که در فلان سریال بازی کردم. خب چه کار کنم؟ من هم زندگی دارم. در ثانی جز من خیلیهای دیگر هم بودند. استاد مشایخی بود، جناب محب اهری بود، همه بودند. اگر اینطور است خب همه نباید بازی می کردند.من همین که خیلی از کارها را نمیکنم خیلی کار بزرگی است. حداقلش این است که چند تا سریال بازی کنم تا اموراتم بگذرد. خلاصه اینکه شرایط موجود همانطور که روی زندگی همه تاثیر گذاشته، روی زندگی مادی و وضعیت روحی و روانی من هم تاثیر گذاشته است. اما عدهای هم هستند که در این فرصت از آب گل آلود ماهی میگیرند که البته به آنها هم خرده نمی گیرم. آنها تشخیص دادهاند که باید این کار را بکنند! اگر بخواهم به آنها بگویم کارتان اشتباه است، خوب آنها هم به من میگویند که کارت اشتباه است حالا چه کسی باید قضاوت کند که چه کسی درست میگوید؟ شاید آنهایی که جشنواره را تحریم کردند درست می گویند شاید هم آنهایی که تحریم نکردند درست بگویند. هر کس برای خودش دلیلی دارد. عدهای میگویند چندین جوان سال ها کار کرده اند تئاتری را آماده کردند تا روی صحنه بیاورند، اسمی در کنند و جایی برای خودشان پیدا کنند حالا اگر تحریم کنیم تکلیف آن جوان چه می شود؟ عدهای هم میگویند این جشنواره حکومتی و فرمایشی است و هیچ خدمتی هم فرهنگ و هنر نمیکند و هیچ ربطی هم به فرهنگ و هنر ندارد به همین خاطر ما در آن شرکت نمیکنیم. حالا بگذریم خیلی از آنهایی که گفتند: نمیآییم در آخر آمدند، روی فرش قرمز هم رفتند. فیگور مبارزه گرفتن کار سادهای نیست اما اینکه واقعا ثابت قدم باشی باید مثل شمع در سکوت بسوزی و هیچ کس نداند که چگونه سوختی. فکر میکنم این طور بودن هنر است نه اینکه بگویی من صدا و سیما نمیآیم و با طبل و سنج قهر کنی و بروی و شش ماه بعد با شیپور برگردی که داستان ما در این چند سال این گونه بوده است.
روی هم رفته سعی میکنم گهگاهی در سریالی بازی کنم تا هم امورات بگذرد و مهمتر از آن بازی کنم چون وقتی بازی میکنم حالم بهتر است. بازیگری را حتی از اجرا هم بیشتر دوست دارم.
درگیری و تنشهای اخیر بین اهالی هنر را مخرب میدانید یا اتفاقا باعث روشنگری، شفافیت و مشخص شدن عیار افراد میشود؟
جواب این سوال را با یک خط یا دو خط نمیتوان داد. مجبورم مقدمهای را بگویم. تمام مشکلات ما در این کشور بلکه تمام مشکلات بشریت از حرف نزدن و حرف گوش نکردن است. اینکه سالهای سال یک چیزی بیخ گلوی من را گرفته باشد، بخواهم آن را بگویم ولی نتوانم خیلی مخرب است. به نظر من باید همه حرف بزنند. یکی بگوید من نمیآیم یکی بگوید میآیم یکی بگوید تو اشتباه کردی که نیامدی یکی بگوید تو اشتباه کردی که رفتی و دلایل شان را هم بگویند ولی فحش ندهند. خیلی خوب است که هر کس هر کاری دلش میخواهد بکند دلایلش را هم مطرح کند و بگوید من امسال به این دلیل در این جشنواره نمیآیم اما اگر گفت نمیآیم واقعا نیاید یا اگر آمد بگوید به این دلیل آمدم. از اینجا به بعد این مردم اند که باید قضاوت کنند.
یک بار من به مراسم افطاری آقای روحانی رفتم و عده زیادی بابت این ماجرا به من فحش دادند. میشد رفتن یا نرفتن به آن مراسم را نقد کرد ولی نیازی به فحش نبود. بسیاری از هنرمندان در آن مراسم حضور داشتند، ما هم رفتیم. یک قاشق حلیم روی شلوارمان ریختیم کثافت زدیم به خودمان و برگشتیم! فقط من نبودم بسیاری از هنرمندان و بازیگرانیکه شما عاشقشان هستید و من هم عاشقشان هستم آمدهبودند خب چه کار باید کرد؟ افطار دعوت کردند ما هم رفتیم.خیلیها هم آن جا حرف زدند. مثلا خانم معتمدآریا حرفهای خوبی زد و هرچه دلش خواست گفت.
درباره اتفاقاتی هم که در حاشیه نشست خبری فیلم شهاب حسینی در جشنواره فجر افتاد و حرف هایی که درباره تحریم جشنواره فجر و مسعود کیمیایی زد و یا سوالی که یک خانم خبرنگار از او پرسید نیازی به داد زدن نبود اما من همین داد زدن را هم مفید و رو به جلو میدانم زیرا مردم باید عربده زدن یک بازیگر را هم ببینند و با وجوه دیگر شخصیت او هم آشنا شوند!
به نظر من تمام این زد و خوردها و تضاربها مفید است اینکه مقابل دوربینها جایی برای پرسش و پاسخ باشد بسیار خوب است اما اینکه همیشه چیزهایی پشت پرده اتفاق بیفتد خوب نیست. حرفی که به زبان بیاید خیلی خوب است حتی اگر غلط باشد چون حرف غلط جواب دارد.
به جای خوبی رسیدیم. آقای روحانی و عملکرد صاحبان قدرت. به طور کلی عملکرد مسوولان کشور را در زمینه اداره کشور چگونه ارزیابی میکنید؟
واقعیت این است که در این رابطه یک چیزی من را خیلی اذیت میکند و آن این است که یک نفر به خاطر دزدی آفتابه یا ۱۳ تا شلیل شلاق میخورد و به زندان میافتد اما آقای خاوری به راحتی از فرودگاه امام به کانادا میرود. آیا واقعا قدرت رسیدگی نیست؟ شما میگویید: داریم با فساد مبارزه میکنیم. خب چند نفر همین الان جلوی چشمتان هستند؟ چرا کاری نمیکنید؟
بیایید یک دادگاه بگذارید بگویید فلانی به خاطر املاک نجومی، رانت یا هزار مساله دیگر متهم است. او هم اگر فکر میکند بیگناه است دلایلش را بگوید و همه چیز روشن شود. اما وقتی این کار را نمیکنید احتمالا نمیتوانید او را مجازات کنید چون او هم از شما چیزهایی دارد که خواهد گفت. این است که آدم را آزار می دهد. اینکه همگی در یک کشور گرسنه باشیم خیلی هم خوب است. البته نه اینکه خیلی خوب باشد اما خیلی هم بد نیست چون اگر من ببینم همسایهام گرسنه است من هم راحتتر تحمل میکنم. وقتی من ببینم بچهام کنکور قبول نشده، بچه فلان امامجمعه هم قبول نشده. اما نه اینکه من در خیابان فریاد بزنم مرگ بر آمریکا اما بچههای شما در آمریکا باشند بعد خودتان هم در مجلس فریاد بزنید مرگ بر آمریکا و نصف بچههایتان آن طرف باشند. این است که ما را آزار می دهد اما اینکه نان گران شود خوب بشود برای همه گران بشود. این تبعیض است که انسان را دچار جنون و بلاتکلیفی میکند.
این چیزهایی که در مورد اختلاسها عیان میشود را خودتان افشا میکنید وگرنه ما که نمیدانیم و نمیفهمیم که چه کسی چقدر خورده و دزدیده. مردم که داخل حکومت آدم ندارند تا متوجه این چیزها شوند. خودتان افشا میکنید ولی پیگیری نمیکنید. این یعنی دغدغه مبارزه با فساد وجود ندارد بلکه تسویه حسابهای شخصی و باندی است.
حداقل این چیزهایی که میخورید را از کشور بیرون نبرید. در این رابطه یک پیشنهاد دارم حالا که دارید میخورید لااقل پولها را به خارج نبرید همین جا سرمایهگذاری کنید و برای جوانها شغل ایجاد کنید اگر کم خورده اید کارگاه بزنید اگر زیاد خوردهاید کارخانه بزنید ولی پولها را بیرون نبرید شاید مردم دعای تان هم کردند و شاید این وسط اصلا حلال شد!
لطفا دهنکجی هم نکنید. به فرزندان تان بیاموزید که در اینستاگرام در کنار تعداد زیادی بانو و مقدار زیادی پول که در اطراف شان ریخته عکس نگذارند و جوانهای مردم را جوان مرگ نکنند!
وضعیت کیفی آثار کمدی و طنز در سینما، تلویزیون، رادیو و حوزه مکتوب چگونه است و این تولیدات چه نسبتی را با سلیقه مردم برقرار کرده است؟
چرایی این ماجرا برمیگردد به عملکرد مسوولان و یا بهتر است بگویم اربابان فرهنگی جامعه. این بازتاب و محصول حرکت آنهاست. آقایی به یک غذاخوری بین راهی رفته بود. به صاحب غذاخوری گفت: قیمه دارید؟ صاحب غذاخوری گفت: نه نیمرو می خوای؟ مشتری گفت: کوبیده دارید؟ صاحب غذاخوری گفت: نه نیمرو می خوای؟ مشتری هر چه می گفت صاحب غذاخوری می گفت: نه نیمرو می خوای؟ در آخر مشتری عصبانی شد و گفت: یعنی چی؟ این چه وضعیه؟ صاحب غذاخوری گفت: تو هرچی می خوای بگو ولی من فقط تخم مرغ دارم!
اما بدتر از این آن است که نیمرو را جلویتان بگذارند و بگویند: چه میل دارید!
وقتی یک دستگاه فرهنگی چه ارشاد باشد چه صداوسیما فقط نیمرو دارد، مردم مجبورند با همان نیمرو کنار بیایند.
کار به جایی رسیده محمدرضا گلزار وسط برنامهاش عطسه میکند و حاضرین در استودیو تشویق میکنند. وقتی یک بازیگر که مجریگری بلد نیست را جای مجری میگذارید و یک ستاره مربع هم تنگش میزنید و بساط کاسبی راه میاندازید توقع دارید آخرش چه چیزی از آب در بیاید؟
یاد اجارهنشینها بخیر که بدون کوچک ترین بیادبی و توهین با نماهایی بسیار زیبا و قابهای خوشگل، هنوز هم وقتی آن را نگاه میکنید شما را به خنده وادار میکند. وقتی شما این را کنار میگذارید و به آن بودجه نمیدهید که نمیدانم چرا نمیدهید وضعیت همین میشود که میبینید.
متعاقبا این روند باعث میشود که سطح سلیقه مردم پایین بیاید و به جایی برسیم که مردم در سینماها به زمین خوردن یا شکم بزرگ بازیگر بخندند. اینجاست که آدم احساس تنهایی میکند چون همه دارند میخندند ولی شما خنده تان نمیگیرد. وقتی این راه ادامه پیدا کند فیلمساز مجبور میشود با توسل به شوخیهای کمر به پایین مخاطب را بخنداند چون عرضه خنداندن ندارد و کار دیگری از دستش برنمیآید. بعد هم با فرش قرمز و آبی و بنفشه و بادیگارد و این حرفها کمبودهای خود را بپوشاند. من یک سال در شب شعر در حلقه رندان شعر طنز خواندم اما حضار فقط دو یا سهبار لبخند زدند. اما یک بار شعری را خواندم که نباید میخواندم و دیدم که ملت از خنده دارند منفجر میشوند. بعد هم دعوا شد که چرا این شعر را خواندی…
ادامه در صفحه ۱۶
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد